هر كس بد ما به خلق گويد ...
ما چهره بد نميتراشيم ...
ما خوبي او به خلق گوئيم ...
تا هر دو دروغ گفته باشيم !
Printable View
هر كس بد ما به خلق گويد ...
ما چهره بد نميتراشيم ...
ما خوبي او به خلق گوئيم ...
تا هر دو دروغ گفته باشيم !
مرهم داغ جگر سوختگان
شادی جان غم اندوختگان
نقد کان از کمر کوه گشای
صبح عیش از شب اندوه نمای
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دختر تمام ِ كوچه ي مان را قدمزنان
با چشمهاي خيس و نگاهي كه گاهگاه
با چشمهاي منتطرم مي نويسمت
چادر سياه روي سرت مثل اين كه آه…
هر چند که رنگو بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لب های من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
تو را می خواستم تا در جوانی
نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم
چه می خواهم دگر زین زندگانی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد جان نيز هم
من از شهر تو چون نالان مي گذرم
تنها سايه من باشد همسفرم
اين عشق تو مرا بنگر تا كجا كشانده
دست از دلم بدار كه دگر طاقتم نمانده
هر نتی که از عشق سخن بگوید زیباست
حالا سمفونی پنجم بتهون باشد
یا زنگ تلفنی
که در انتظار صدای توست
---------
ویرایش شد
تو ابالفضلي و ايثار برازنده توست
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري
یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد
دل پر درد مرا نوبت درمان آمد
این چه ماهیست که کاشانهی ما روشن کرد
وین چه شمعیست که بازم به شبستان آمد
بخت باز آمد و طالع در دولت بگشاد
مدعی رفت و مرا کار به سامان آمد
در تیرگی این شب ظلمانی هجران
با مطلع خورشید صدایت اثرم ده
من دختر شبدیده ی غمگین غروبم
در مشرق چشمان سیاهت سحرم ده
همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشیست
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند!
دلم گرفت از آسمون
هم از زمین هم از زمون
توو زندگی چقدر غمه
دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی
تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون
دست رفاقت نمیدم
مرا گفتی دم آخر ببینی دیر شد بازآ
که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر
زبی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل
که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند...
دلم ربودی و رفتی ولی نمیروی از دل
بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل
گرم وصول میسر شود که منزل قربست
کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
نه دیدهام به ره چهرهای شدی گریان
نه خاطرم ز غم طرهای پریشان بود
نبد مرا دل و دین کز دو چشم و زلف بتان
همه سرایم زین پیش، کافرستان بود
دل سرا پرده محبت اوست
دیده ایینه دار طلعت اوست
من که سر در نیارم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسد
هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد
دل من زير پاي تو به جرم عاشقي له شد
ولي جرم من اي ظالم سزاي ديگري دارد
تو گفتي دوستت دارم، ببين از من مشو دلگير
دروغ از تو شنيدن هم صفاي ديگري دارد
خدايا گر چه كفر است اين، ولي باور كن اين شب ها
دلم كافر شده زيرا خداي ديگري دارد
در مذهب عاشق اثر كينه حرام است
حرام است حرام
در كيش صفا لكه به آئينه حرام است
حرام است حرام
در مذهب ما گر همه انوار و علوم است
يك نكته بجر داغ تو در سينه حرام است
حرام است حرام
مادر دو سيب چيد به من داد و گفت: عشق
اين را به پاي هركه فرا مي رسد گذاشت
من سيب زردِ خاطره را گاز مي زدم
او سيب سرخ ِ حادثه را در سبد گذاشت
قبل از تولدم به سه تا نقطه مي رسيد
اما به جاي روز تولد عدد گذاشت
دنيا شنيده بود كه من شعر مي شوم
ناچار روي سينه ی من دستِ رد گذاشت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تا زدم يك جرعه مي از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشي زدستت
شد زمين مست
آسمان مست
بلبل نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
تمام ِ قلبمان فرياد ميكرد
تو را تا بيكران ها ياد ميكرد
درونِ سينه ام غوغاي غم بود
نبايد كَس دل من شاد ميكرد؟
گلويم خشك بود و ساكت و سرد
سكوتم هر نفس بيداد ميكرد
چنان دل در شكايت بود از هجر
كه شب با مرگ هم ميعاد ميكرد
دیشب بود انگار
آن شب سرد خاطره ها
و تو
که بودی و نبودی
تاب خوردم مثل همیشه
آرام و بی صدا
با طعم حسرت و اشک
و این بار تنها
ای خدا دلگیرم ازت
ای زندگی سیرم ازت
ای زندگی میمیرمو
عمرمو میگیرم ازت
چه اعتراف تلخیه
انگار رسیدم ته خط
...
خیلی مثل اینکه این شعر رو دوست دارید دوست عزیز؟؟؟!!!نقل قول:
تماشايي ام در حضور نگاهت
به من يك نگاه تماشا بينداز
زمستاني ام بي تو، خورشيد من: تو
نگاهي به من گرم و گيرا بينداز
زنهار ازآن تبسم شیرین که میکنی
کز خنده شکوفه ی سیراب خوشتر است
شمعی به پیش روی تو گفتم که بر کنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش