ما حريف غم و پيمانه کشی پيشه ما
ديده ما قدح ما دل ما شيشه ما
ما در اين باديه آن خارين تشنه لبيم
که رهين نمی٬ از خاک نشد ريشه ما
Printable View
ما حريف غم و پيمانه کشی پيشه ما
ديده ما قدح ما دل ما شيشه ما
ما در اين باديه آن خارين تشنه لبيم
که رهين نمی٬ از خاک نشد ريشه ما
دوش ، از دل ِ شوریده سراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
ای چشم و چراغ ِ شب ِ تاریک ِ فریدون
افتادم و دستم به چراغی نگرفتی
پاییز ِ دل انگیز ِ سبکسایه ، گذر کرد
بر کام ِ دلم ، گوشه ی باغی نگرفتی
روزان و شبانت ، همه در مشغله بگذشت
لختی ننشستی و فراغی نگرفتی
در حسرت ِ آغوش ِ تو خون شد دل و یکروز
در بازوی ِ من ، دامن ِ راغی نگرفتی
بر گو چه شد ای بلبل ِ خوش نغمه ، که از لطف
دیگر خبر از لانه ی زاغی نگرفتی
گلزار ِ فریدونی و این طرفه که یک عمر
بوییدت و او را به دماغی نگرفتی
...
یک گل بهار نیست
صد گل بهار نیست
حتی هزار باغ پر از گل ، بهار نیست
وقتی :
پرنده ها همه خونین بال
وقتی ترانه ها همه اشک آلود
وقتی ستاره ها همه خاموشند !
...
دلم تنهاترین دلهاست اینجا / که از دست رفاقت تیر خورده / دلم با پای خسته لنگ لنگون / تن زخمیش از کوی تو برده / قدیما مونس یارش تو بودی/ ولی حالا دلم تنهاترینه / چه خوش بودم به حرفهای دروغت / که عشق من پناه آخرینه / که عشق من پناه آخرینه خسته ام من خسته ام من
نه مهر گفت نه ماه
نه شب ، نه روز ،
که این رهگذر که بود و چه شد؟
نه هیچ دوست ،
که این همسفر چه گفت و چه خواست
ندید ، یک تن ازین همرهان و همسفران
که این گسسته !
غباری به چنگِ بادِ هواست!
کاروان رفته بود و دیده ی من
همچنان خیره مانده بود به راه
خنده می زد به درد و رنجم ، اشک
شعله می زد به تارو پودم، آه
رفته بودی و رفته بود از دست
عشق و امید زندگانی من
رفته بودی و مانده بود به جا
شمع افسرده ی جوانی من
شعله ی سینه سوز تنهایی باز چنگال جانخراش گشود!
دل من در لهیب این آتش
تا رمق داشت دست و پا زده بود
چه وداعی ! چه درد جانکاهی
چه سفر کردن غم انگیزی
نه فشار لبی ، نه آغوشی
نه کلام محبت آمیزی
گر در آنجا نمی شدم مدهوش
دامنت را رها نمی کردم
وه چه خوش بود کاندر آن حالت
تا ابد چشم وا نمی کردم
چون به هوش آمدم نبود کسی
هستیم سوخت در آن تب و تاب
هر طرف جلوه کرد در نظرم
برگ ریزان باغ عشق و شباب
وای بر من ف نداد گریه مجال
که زنم بوسه ای به رخسارت،
چه بگویم، فشار غم نگذاشت
که بگویم: خدا نگهدارت!
کاروان رفته بود و پیکر من
در سکوتی سیاه می لرزید،
روح من تازیانه ها می خورد
به گناهی که : عشق می ورزید!
او سفر کرد و کس نمی داند،
من در این خاکدان چرا ماندم
آتشی بعد کاروان ماند،
من همان آتشم که جا ماندم
------------------
پس مشکل چیزه دیگری ست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بیخیال مهم نیست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
مونیکا اون لینک هم نشد
من ، در آن لحظه ، که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیدۀ ایمان را
در پنجۀ باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز !
نور پنهانی بخشش را
در چشمۀ مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این ، سوی نگاهت ، نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاری ست.
تو گفتی می توان با حسرتی خفت
به دل آتش زد و خود را بر آشفت
تو گفتی می توان دل را رها کرد
دل طوفانزده اما چه ها کرد؟
تو گفتی می توان در گریه ای مرد
حقیقت را به جایی تیره تر برد
ـــــــــــــــــــــــ
مونیکا جونم چرا اینجوری می گی
به خدا می خوام بفرستم
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
-----------------------
الانه بزن بزن شه ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] فرانک - [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] مونیکا ... منم داور [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو طول راهت نکنه قلبتو دادی به کسی
اون کیه که به جای من شبا براش دلواپسی
چند شبه دیوونه شدم نمیشه باور بکنم
با کابوس نداشتنت زندگیمو سر بکنم
شاید می خوان بین مارو دیوار ابری بکشن
باید بشینم یه گوشه یه فکر بهتر بکنم
اخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده؟
آدم میتونه بد باشه مگه فرشته هم بده؟
ـــــــــــــــــــــــــ ــــ
دهوا کجا بود رامبد:rolleye:
نه نه نه !!!!!!!!!:tongue: