زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
مادرم !
جواني هايت را
با بچگي هايم پير کردم
به موي سپيدت مرا ببخش...
مادرم روزت مبارک...
تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمانی یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن !
پایان راه کاملاً پیداست......!
می دهم قابش کنند
کنایه هایت را به رسم یادگاری.
و به همان دیوار میاویزمش!
جای همان دستخط تماشائی.................
خداحافظ
از دوست به یادگار دردی دارم...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گاهی گمان نمیکنی و میشود،
گاهی نمیشود که نمیشود،
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود،
گاهی گدای گدایی و بخت نیست،
گاهی تمام شهر گدای تو میشود….
نه از آشنايان وفا ديده ام
نه در باده نوشان صفا ديده ام
زنامردميها نرنجد دلم
كه از چشم خود هم خطا ديده ام
:37:
یه بیت شعری بود قبلا شنفته بودم ول هرچی گشتم پیداش نکردم که واژه های دقیقشو بنویسم. شعری قدیمی بود که حال منو تداعی می کنه. شاعر یک تشبیه و تشخیص و تناسب فوق العاده ای در این بیت بکار برده که اهل ادب را اشارتی کافی بود و بس!
دیشب ز غم عشـــــــــــــق تو افروخته بودم
گر اشک به داد من نمی رسید سوخته بودم
اِنـگـــــار ... کـَسـی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جـایـــ ـــ ــ .. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دَسـتـــ ِ اتـفـاقــ را گرفـتـ ـه استـــ ــ کـــِ نـیـفـتـَـــد .. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عمري است مرا تيره و كاريست نه راست
محنت همهافزوده و راحت كم كاست
شكرايزد را كه آنچه اسباب بلاست
مارا زكس دگر نمي يابد خواست
گر شاخ بقا ز بيخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسي چست است
در خيمه ي تن كه سايباني است ترا
هان تكيه مكن كه چاره ميخش سست است
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه کــه می شــوَد
رویِ گَردو خـــاک تَنـــَم یــادگــاری نــوشت...
بنویس و برو...
این روزها هم میگذره
خدا ازت نگذره
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم ، به پایت گل بریزم
این روزها بزرگترین آزویم این شده که . . .
کوچکترین آرزوی تو باشم . . .
در زندگی مشو مدیون احساس کسی ، تا نباشد رایگان عمرت گروگان کسی ، زندگی دفتری از خاطره هاست ، یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ، یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ، ما همه همسفریم .
قـاصـــــدک ! گفته بودم که دگر نیست مرا انتظار خبری باز اما تو چنین پر شتاب ؛ پر غرور ز چه روی از برم می گذری؟ قـاصـــــدک ! گفته بودم که مرا نیست تمنای کسی در دلم نیست به جز ــ مهر ــ نیاز و هوسی گفته بودم که دگر من نروم سوی کسی گفته بودم که به ماتم کده ام نیست حتی امیدی به حضور مگسی باز اما تو چرا بر سر راه من در گذری؟ قـاصـــــدک ! خسته ؛ پریشان و دلم غمگین است . رو به هر سوی نمودم؛ امّا هـــیــــچ جا نیست مرا هم نفسی نیست فریاد رسی. قـاصـــــدک ! پرتو مرگ به روی دل من سنگین است . سایه جانم بربود دل تنهای من امّا از آن چه کسی خواهد بود؟ قـاصـــــدک ! حسّ تنهایی و بی یاوریَم بیش نمودی و رفتی . گفته بودم که : نـَیـا گفته بودم :« برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تورا منتظرند تو که خود فهمیدی در دل من همه کورند و کرند
مـــرا یک شــب تحمل کن که تا باور کنـی ای دوست ،
چگونـه با جنون خود مـدارا میکنم هـر شــب
خـــــانه ام يک کليــــد بيـــش نداشت
به تو دادم ،
و ســـرگردان خيــــــابان ها شــــدم ...
آخه من هيچ چي ندارم كه نثار تو كنم
تا فداي چشماي مثل بهارت بكنم
مي درخشي مثل يه تيكه جواهر توي جمع
من مي ترسم عاقبت يه روز قمارت بكنم...
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد
پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .
آخه من هيچ چي ندارم كه نثار تو كنم
تا فداي چشماي مثل بهارت بكنم
مي درخشي مثل يه تيكه جواهر توي جمع
من مي ترسم عاقبت يه روز قمارت بكنم...
شالودهی کاخ جهان بر آبست .................. تا چشم بهم بر زنی خرابست
ایمن چه نشینی درین سفینه.................. کاین بحر همیشه در انقلابست
افسونگر چرخ کبود هر شب.................... در فکرت افسون شیخ و شابست
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان................... گر یک سر آبست، صد سرابست
سیمرغ که هرگز بدام نیاد ..................... در دام زمانه کم از ذبابست
چشمت بخط و خال دلفریب است ............. گوشت بنوای دف و ربابست
تو بیخود و ایام در تکاپو است................... تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
آبی بکش از چاه زندگانی ...................... همواره نه این دلو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست ......... این قافله عمریست در شتابست
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان................ کاین بادیه راحتگه ذئابست
بهار تو مرده ...
دلت چقدر خوشه ...
پرنده ای اما
اسیر کوچ خودت ...
همیشه هم میرسی
به هیچ و پوچ خودت ...
* دیگه دست من نیست، بستگی داره به تو *
* بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری *
* بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی *
* عاشق من بمونی منو تنها نذاری *
...
بیا ببار و مرا خیس عطر باران کن
بدون یاد تو قلبم کویر خواهد شد.......
دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشـــــــد که دلداری کند
...
چی بگم از کجا بگم
دردمو با کیا بگم
بهتره که دم نزنم
حرفی از عشقم نزنم...:41:
رفتم كه در اين منزل بيداد بدن
در دست نخواهد به جز از باد بدن
آنرا بايد به مرگ من شاد بدن
كز دست اجل تواند آزاد بدن!
بچه کــِ بوديم ؛
بستنيمون رو کـِ گاز مي زدنـــد
قيامتــــ ــ ـ به پا مي کرديـــم!
چــِ بيهــ وده بزرگـــ ــ شديم!
روحمـــان را گاز مي زننــد و مي خنديــم ..
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
به چند سيلي جانانه جهت سرخ نگه داشتن صورتمان نيازمنديم .
آمد کنار حوصله من تنگ نشست
مثل هميشه پنجره ها را ولي نبست
گفتم چقدر سهم حقيرست اين زمين
گفت آسمان، براي من و تو هميشه هست
خورشيد شد به آتش کشيد تن مرا
خنديد، بند بند وجودم زهم گسست
پيچيد بوي تلخ وداع هميشگي
افتادم از نهايت چشمش، دلم شکست
از درد حلقه ميزدم و دم نميزدم
دريا و آسمان و زمين، دست روي دست
حالا نشسته ام به تماشاي روزها
حالا اسير بازي اين روزگار پست
حالا منم که سنگ صبور زمين شدم
او يک پرنده شد در افقهاي دور دست
پيچيد بوي خاطره اي تلخ در تنم
آمد کنار حوصله ام تنگ تر نشست
مثل نوشتن در باد
از تو که می نویسم
کاغذم بند نمی شود
.
.
.
دست م خط می خورد
دل م به باد می رود
آدم است دیگر
گاهی دلش میخواهد
یک نفر باشد
بگوید :دوستـــــت دارم!
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ " نـَـ " بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـے ترسیــدَم !
نَـ داشتن ِ تو ...نَـ بودن ِ تو ...
نَـ ماندن ِ تو ...
...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل
دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم
مے سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـے داد از
نَـ رفتن ِ تـــو ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو در آن سوی و من اين سوی پرچين بلند تو
نگاه خسته ی من را ببر آن سوی پرچينت نگاهت سر نزد از پشت پلک مهربان تو
چه رازی هست پنهان در غروب چشم غمگينت؟
تنها که باشی
تنهایی
*
وقتی تنهاتری که
آمده باشد
نه به استقبال تو
بیاید
نه به بدرقه ی تو
همسفر باشد
نه با تو
خاطره داشته باشد
نه از تو
.....
بلبل نگران است و چمن، غمگین است
در بهت درختان، سر گل پایین است
بیهوده مگویید بهارم این است
غروب در نفـس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
همان غریبه که قلک نداشت، خواهدرفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهدرفت
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست منست
به سنگسنگ بناها، نشان دست منست
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهدشد
غروب در نفس گرم جاده خواهمرفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهمرفت
واقعا دوستت دارم
واقعا دوستت دارم
گرچه شايد گاهي
چنين به نظر نرسد
گاه شايد به نظررسد
كه عاشق تو نيستم
گاه شايد به نظر رسد
كه حتي دوستت هم ندارم
ولي درست در همين زمان هااست
كه بايد بيش از هميشه
مرا درك كني
چون در همين زمان هاست
كه بيش از هميشه عاشق تو هستم
ولي احساساتم جريحه دار شده است
با اين كه نمي خواهم
مي بينم كه نسبت به تو
سرد و بي تفاوتم
درست در همين زمان هاست كه مي بينم
بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود
اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است
بسيار كوچك است
ولي آن گاه كه كسي را دوست داري
آن سان كه من تو را دوست داري
هركاهي ؛كوهي مي شود
و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد
كه دوستم نداري
خواهش مي كنم با من صبور باش
مي خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم
ولي با اين همه
فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي
كه هميشه
از همه راههاي ممكن
عاشق تو هستم