يك سال حبس ابد به جرم نوشتن براي تو
قاضي خودش بريد، دوخت، مرا وصله وصله كرد.
قاضي كه چشم به چشمت ندوخته!
قاضي كه در خيال نگاهت نسوخته!
يك سال حبس ابد...
توي نگاه كسي كه تو نيستي...
Printable View
يك سال حبس ابد به جرم نوشتن براي تو
قاضي خودش بريد، دوخت، مرا وصله وصله كرد.
قاضي كه چشم به چشمت ندوخته!
قاضي كه در خيال نگاهت نسوخته!
يك سال حبس ابد...
توي نگاه كسي كه تو نيستي...
نفسهاي مرا مي شمارد.!
كه چقدر در هواي تو كم...
و اين حساب رسي ها
و ترسم از
نفس كشيدن
و التماس مداوم
و التهاب پس از مرگ
.
.
حالا
مرا مجالي نيست
زين دير بي تقدس آني رها شدن ..
آمده ام تا زنده زنده گور کنم
اين خود بي همه چيز را
مرگ, مرا پاياني نيست...
اينروزها
اينگونه ام
فرهاد واره اي كه تيشه خود را
گم كرده است
آغاز انهدام چنين است
اينگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
ياران
وقتي صداي حادثه خوابيد
بر سنگ گور من بنويسيد
يك جنگجو كه نجنگيد
اما . . . شكست خورد .
دلم گرفته است
چه روزهايي
چه روزهايي كه من در آينه زيسته ام
چه روزهايي كه من در آينه خنديده ام
و چه روزهايي كه من در آينه گريسته ام
و امروز
آينه
سفر
تنهايي . . .
چقدر خسته ام
. . .
چه روزهايي
چه روزهايي . . .
دلم مي خواد
بنشينم و براي روزهايي كه رفته است
براي روزهايي كه ديگر باز نخواهد گشت
بي قرار و كودكانه
گريه كنم
درخشش ستاره هايت را از من مگير
تو كه مي داني
! عاشقم
. عاشق برق چشمانت
.... يكرنگي دلت را پنهان نكن
تو كه مي داني
! ديوانه ام
. ديوانه ي آرامش آبي ات
! اي آسمان زندگي ام
مشتی خالی از تنهایی
دشتی پر از مرگ
سری پر درد
دلی خون
بر مرکب غم سوارم
از این دشت رهگذارم
میروم تا بر دشتی پر از شادی ببارم
مزن فریاد و مخور غصه
که پایانی ندارد این قصه
کاغذ دل پاره پاره
آروز دارد برای یک راه چاره
که ای کاش به یک باره
شب غم به مرگم میرسید
تا قلم اشک از دیدگانش نمیچکید
قلبم را در مجراي كهنه اي
پنهان مي كنم
در اتاقي كه دريچه اش
نيست
از مهتابي به كوچه تاريك خم ميشوم
و به جاي همه نوميدان مي گريم
آه من
حرام
شده ام
نمی دونم دوست دارم همه چیز را بزارم کنار....
دلم برای زمانی که بی خیال بودم و به خیلی چیزها فقط می خندیدیم تنگ شده !
دلم برا یه زندگی دیوار به سختی دیوار و به سکوتی که همه ازش حساب ببرن...
تا اینکه بخوان ازش سو استفاده کنن...تنگ شده...
دلم یه حال و هوای تازه می خواهد...
یه حال و هوا که واقعا بتونه متحولم کنه...
و چند تا دوسته واقعی که بتونم گاه گاهی بهشون تکیه کنم و درد و دل کنم...
دلم گرفته آسمون نمی تونم گریه کنم
شکنجه می شم از خودم نمی توم شکوه کنم
انگاری کوه قصه ها رو سینه من اومده
آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده .
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم
تو روزگاره بی کسی یه عمره که در به درم
حتی صدای نفسم می گه توی قفسم
من واسه آتیش زدن یک کوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون یکم من رو حوصله کن
نگو که از این روزگار یک خورده کمتر گله کن
من رو به بازی می گیرن عقربه های ساعتم
برگه تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره یه آدمِ شکسته تن