بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی
که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
Printable View
بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی
که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
کند گم نام یوسف را زلیخا تا صف محشر
اگر اندر نظر آرد رخ جانانه ما را
دو چشم نیمه مستش را بخواب ار بنگرد زاهد
بجای کعبه بگزیند بجان بتخانه ما را
قلم فرسود در دست و "بشیری" کس نمیداند
چه تعبیری و تفسیری بود افسانه ما را
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يك دم عمر را غنيمت شمريم
فردا كه از اين دير فنا در گذريم
با هفت هزار سالگان سر به سريم
مرده بدم زنده شدم ,گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که تو مست نه ای, رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
مهتاب به نور دامن شب بشكافت
مي نوش ... دمي بهتر از اين نتوان يافت
خوش باش و بينديش كه مهتاب بسي
اندر سر خاك يك به يك خواهد تافت
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند
خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما
عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نميباشد
در همه عالم وفاداري كجاست
غم به خروارست غمخواري كجاست
تنها تفاوت ما
همين بيقراري به هر كس مگوي ماست
ورنه چرا پروانه كه رفت
تنها بنفشه ماند و
همان پنج گلبرگ بيتكانش در باد؟؟
هفت شب و هفت روز تمام باران آمد
بعد هم پروانهها آمدند
به جاي رفتن به جانب نور
كلمات مرا چيدند بردند براي ماه
ماه ديگر دختر نبود
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
زابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
تيتر همه دروس ما يك جمله است
در عشق , فقط نگاه مهدي ( عج ) درس است ...
با عشق آنسوي خطر جايي براي ترس نيستنقل قول:
در انتهاي موعظه ديگر مجالِ درس نيست
كافر اگر عاشق شود، بي پرده مؤمن مي شود
چيزي شبيه معجزه با عشق ممكن مي شود
_______________________________
سلام دوستان
میلاد مهدی موعود (عج) بر همه ی دوستان مبارک باد
موفق و برقرار باشید
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منم اين عيدو به شما و تمامه دوستان عزيز تبريک ميگم
راستی روز و روزگاری بود
عاشقی، آرمان بعضی ها...
می گدازم، ولی نمی سايم
گونه بر آستان بعضی ها
___________________
سپاسگزارم:11:
___________________
(گرفت از دستم یارم را/افزود آه و زارم را/هر سال بر داغم افزوده میشود/این چه قانونی ست!چه قانونی!)
آلدی الیمدن یاریمی
آرتیردی آه و زاریمی
هر ایلده بیر داغ آرتیرار
قانونا باخ،قانونا باخ(خ)
نباتی
خاتون، بلند شو و بیا پشتِ پنجره
مردم برای دیدنِ تو صف کشیده اند
نقاش ها ندید بدیدند، از این جهت!-
صدها هزار چشم ِ مضاعف کشیده اند
دِلَنگون می شُدُم از شاخ پسته
بدیدُم دختـــــری رو خر نِشِسته!
به او گُفتُم به مُو بوسی نمی دی!؟
بگفتا می دُم این خـر وِِی نِمِسته!!!
چند توضیح!:
دلنگون: آویزون
مو: من
وی نمسته: بازنمی ایستد!
هفت شب و هفت روز تمام باران آمد
بعد هم پروانهها آمدند
به جاي رفتن به جانب نور
كلمات مرا چيدند بردند براي ماه
ماه ديگر دختر نبود
در اين طلوع بي حيا زوال سايه را ببين
اين چه شريك سفره اي كه نان نداده دست تو
براي كوچ آخرت اسب تو را نكرده زين
همسفر تازه تو هرزه كوچه هاي شب
منتظر خسته تو بي خبر خانه نشين
اي تو تمام من من با تو خودي تر از توام
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
در سبزه نشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي وندر خاك من و تو
وقت است كه بنشيني و گيسو بگشايي
تا با تو بگويم غم شب هاي جدايي
ادامه بده هيرو جان . تازه الان 3 تا شد. آفرين. خودت پاسخ مشاعره خودت رو بده. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام عزيز عيدتم مبارک من بعضی وقتا همينطوری باسه دله خودم مشاعره ميکنم
يكي شد صاحب اسب دليجان
يكي شد حجت الاسلام زنجان
يكي شب ميخورد مرغ و فسنجان
يكي از بهر ناني مي دهد جان
سلام قهرمان مهدي عزيز.نقل قول:
ممنون. عيد شما هم مبارك.
شوخي بودا. ناراحت نشي ازم. :46: :10:
نشود فاش کسی، آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گويم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسيد
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
اين همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گوئی و خيالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست
سايه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر
وه از اين آتش روشن که به جان من و توست
ابتهاج
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
من به آمار زمین مشكوكم اگر این سطح
پر از آدم هاست پس چرا این همه دل ها تن هاست ؟!
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
هر سو مه و خورشيد و ثرياست خدايا
چو سيليم و چو جوييم همه سوي تو پوييم
كه منزلگه هر سيل به درياست خدايا
از آغاز کودکی
تشهد در گوشمان خواندند
تا بزرگ شدیم و جنگ آمد
و ما ندانستیم
هر تشهد نام شهیدی بود
که لاله ی سرخی به دست داشت
تا شود روشن به مردم آنکه نور دیده ای
جان من امشب لباس سرمه ای پوشیده ای
هر سو مه و خورشيد و ثرياست خدايا
چو سيليم و چو جوييم همه سوي تو پوييم
كه منزلگه هر سيل به درياست خدايا
يك صخره هم دريغ كه پيدا نمي شودنقل قول:
اينجا به پشتگرمي اين بي پناه ها
اما عبور مي كند از كوچه يك نفر
فردا شبيه آينه ها و پگاه ها
امروز هم اگر همه طاقت بياورند
چيزي نمانده است به پايان راه ها
اوج مي گيريم اوج
ميشوم دور از اين مرحله دور
ميروم سوي جهاني كه در آن
همه موسيقي جان است و گل افشاني نور
همه گلبانگ سرور
تا كجاها برد آن موج طربناك مرا
نرده بال و پري بر لب آن بم بلند
دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس
صبح ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس
سمند خستهپاي خاطراتم باز مي گرديد
مي ديدم در آن رويا و بيداري
هنوز آرام
كنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشايد و چشم سرم بندد
برايم داستان مي گفت
تو به من خنديدي و نميدانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه ... سيب را دزديده ام
تا توانی درون کس مخراش
کاندرین راه خارها باشد
کار درویش مستمند برآر
که ترا نیز کارها باشد