تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم.
Printable View
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم.
مرا نماز کِی بود؟
بدونِ رنگ و بویِ تو
بهشتِ من تو بوده ای
چو بنگرم به رویِ تو
وه!وه! گل است این یا لاله/روی گل نشسته ژاله/ساقی بده یک پیاله/برای فرهاده دیوانه،دیوانه
وه!وه!گولدور بو،یا لاله
گول أوزونه قونوب ژاله
ساقی،دور،وئر بیر پیاله
دلی فرهاده،فرهاده(ه)
حکیم نباتی
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي .
یاد گاریهای من
همه
از گذشته هنوز
دست نخورده مانده اند.
انگار زمان هم آنهارا دوست دارد.
در دنیا زندگی کن
بی آنکهجزئی از آن باشی
همچون نیلوفری باش در آب
زندگی در آب بدون تماس با آب
به اتاق که مي رسم
ميدانم لباسم را
به جا لباسي خواهم آويخت
کفشهايم را در جا کفشي
خواهم گذاشت
دلم را
اي پيک عاشــقان گذري کن به بام دوســت
بر گــرد بنــدهوار بـه گـرد مقـــام دوســت
گــرد ســـراي دوسـت طــوافي کـن و ببين
آن بـار و بـارنـــامه و آن احتشـــام دوسـت
تن تو ... نازك و نرمه مثل برگ ...
تن من ... جون ميده پر پر بزنه مثل تگرگ ...
دست باد ... پر ميده برگ و تو هوا
اما من ... موندنيم تا برسه دست هاي مرگ
گنجشک های تا همین دیروز در آواز
امروز روی شاخه ها یک حرف نا چیزند
از هرم تابستان نگاه کوچه ها پر نیست
از بسکه با شهریور اینجا گلا ویزند
خورشید کم رنگیست سهم روزها کم کم
این آخرین لحظه ها از بغض لبریزند
دوست دارم تو سخن گویی و من گوش کنمغم دل را به کلام تو فراموش کنم
ماه آبستن
چهارده شب منتظرم
ابر زاییده ای ؟
دوستي با هر كه كردم خصم مادرزاد شد
اشيان هر جا نهادم لانه صياد شد
آن عزيزي را كه با خون جگر پروردمش
وقت مردن بر سر دار آمد و جلاد شد
دل خون شد از امید و نشد یار، یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من
يکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
دگر روز باز اتفاقی فتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور
زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش
برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است
بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهی دیگران گوش کن
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بيفكن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دونهمتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
بوستان سعدي
یاد ما از یادگاران هم گذشت
اشکمان از قطره ی باران هم گذشت
یادی از بستان نمانده در دلم
نوبت سبز بهاران هم گذشت
تن تو ... نازك و نرمه مثل برگ ...
تن من ... جون ميده پر پر بزنه مثل تگرگ ...
دست باد ... پر ميده برگ و تو هوا
اما من ... موندنيم تا برسه دست هاي مرگ
گفتند خلایق ه تویی یوسف ثانی
چون نیک بدبدم به حقایق به از آنی
شیرن تر از آنی به شکر خنده که گوییم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
یارم گذشت بی غم و بی یاورم گذاشت
ای غم تو یار باش اگر یاورم گذشت
تو را تا دل به چشمش دید ای عشق
چو بیدی بر خودش لرزید ای عشق
از آن دم تا به اکنون هم برایش
تو هر سازی زدی رقصید ای عشق
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
از نظر رهروی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
نقل قول:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی دل میخنده فایدش چیه حرص خوردن
زندگی همینه ازدست هم لج خوردن:دی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در امتداد آفتابنقل قول:
با بالهایی که ندارم
اما
سرخ می روم به شط و آبی زیبایش را می آلایم
به شط خواهم زد
به حرمت آفتاب
...وقتی که عشق ، دیگر جانی ندارد
سيتي جان تا اين هيرو باز پيداش نشده من با اين آخري يه شعر سريع بگم.نقل قول:
نقل قول:
چي بگم حالا ؟؟؟!!
يادم نمياد ...
آهان
دوانا بود هر كه تانا بود
زدانش دل پير برنا بود
بعدي دوباره د لطفا
الان كه پستو بفرستم ميبينم پست هيرو قبلشه. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ويراايش سريع : خوشبختانه نبود. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهد شد می دانم می دانم می دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم...
من هنـوزم ، مـی نویـسم ،نامه بـر بـاد و بـر آب
نـفـس مـن ، بسـته با این ، نامه های بی جواب
يـک بــوســه بـراي قلبم يـک بـوســه بـراي تـو
يک گلبرگ با عطر شعرم هـمـراه نامه هاي تـو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دی گر می کنند
دل من بازم گرفته
ابری اما نمیباره
توی غربت خونه کرده
آسمون بی ستاره
خسته از پاییز سردم
خسته ازسکوت خونه
با من بی کس و تنها
گل من نامهربونه
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
بر ساز ترانه ای و پیش آور می
کافکند به خاک صد هزاران جم و کی
این آمدن تیر _ مه و رفتن دی
يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از كوزه شكسته اي دمي آبي شرد
مامور كم از خودي چرا بايد بود ؟
يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد ؟
یارب آیا تا کدامین لحظه باید سوخت
تا به کی چون شمع لرزان شعله ها افروخت
این پل بشکسته کی آخر می ریزد
در دل بی باورم باور می ریزد
دل شود از صحبت دیروز تنگ
به که از امروز و فردا دم زنیم
میفشان جعد عنبر فام را
ببین دلهای بی آرام خود را
اجاره کرده ای ای غم مگر کاشانه ما را
که از شادی کنی پنهان کلید خانه ما را
الهی جغد گردد همدمت تا رستخیز ای غم
که بی مقدار پنداری دل دیوانه ما را