ديگر به چشم های تو عادت نميکنم
با زخم های کهنه رفاقت نميکنم
Printable View
ديگر به چشم های تو عادت نميکنم
با زخم های کهنه رفاقت نميکنم
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفتهای دوست ، هوای گریه با من
سیمین بهبهانی
شيشهی دل را شکستن، احتياجش سنگ نيستاين شقايق با نگاهی سرد پــ ـــ ــر پــ ـــ ــر می شود
هميشه داستان ِ ديوارها
كه از آدم ها بلندترند
مرا ترسانده است
شايد مقصرم
كه هيچ مادری نمی تواند
مرا به دنيا بياورد
قرن هاست نشسته ام
پشت محفظه ای تاريك
به سيگار روشني نگاه می كنم
كه تنها نقطه ی روشن ِ
زندگي مردی است
- منصوره روستائی
چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست
اين خانه را تمامي پي روي آب بود
سهراب سپهری
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رو به رويم انتظار رو پنجره
امتداد بغض های حنجره
فکر من در سايی تاريک غم
بوی تند خاطره در پيچ و خم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه آسان تماشاگر سبقت ثانيههاييم
و به عبورشان ميخنديم!
چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ ميکنيم
و چه ارزان ميفروشيم لذت با هم بودن را
چه زود دير ميشود...
و نميدانيم که؛
فردا ميآيد
شايد ما نباشيم!
یک لحظه ســـــــکوت ... برای لحظه هایی که خودمان نیستیم
لحظه هایی هستند که هستیم اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود همان جا که می خواهد
بی صدا ... بی هیاهو ...
همان لحظه هایی که راننده آژانس می گوید : " رسیدین خانم "
فروشنده می گوید : " باقی پول را نمی خواهی ؟
" راننده تاکسی می گوید : " صدای بوق را نمی شنوی ؟
" و مادر صدا می کند : " حواست کجاست ؟ "
ساعت هایی که شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد ... تاریک شد ...
چایی سرد شد ...
غذا یخ کرد ...
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هامان بند آمد
و کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم ؟ !
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
[از خواب ها پرید، از گریـه ی شدید
اما کسی نبود... اما کسی ندید...]
از خواب می پرم، از گریه ی زیاد
از یک پرنده کـه خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریـــــه می کنـــــی زیــر ِ پتــو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانــــــه بودم و دیوانـــــه تـــر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار مــــی کشـی
از خواب می پرم از بغض و بالشم
که تیر خورده ام که تیر می کشم
از خواب مــــی پری انگشت هاش در...
گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است
از خواب مــی پری از داغـــی پتـو
بالا می آوری... زل می زنی به او...
از خواب مـــی پرم تنهاتر از زمین
با چند خاطره، با چند نقطه چین
از خواب می پری شب های ساکت ِ
مجبــــور ِ عاشقــی! محـکوم ِ رابطه!
از خواب مـــی پرم از تــــــــو نفس، نفس...
قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...
از خواب می پری از عشق و اعتماد!
از قرص کـــــم شده، از گریـه ی زیاد
از خواب مــــی پرم... رؤیای ناتمام!
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب مـــی پــری با جیــــــــــر جیـــــــــــــر تخت
از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت...
[از خواب هــــا پـــرید در تخت دیگـــری
از خواب می پرم... از خواب می پری...
چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم
از خواب مــی پری... از خواب می پرم...]