خیــره بـــِﮧ مَـــردُم …
نِشـــــَســتـﮧاَم …
تنهـــ ـــاے تنهـــــــا …
نَـﮧ کَسےحالَم رآ مے پُرسَــــد
نَــﮧ کَسے هَوآیَـــ ـم رآ دآرد
عـیب نَدآرد
سآلـ ــهآسـت بــِـﮧ ایــن زِنــدِگـےعــآدت کـ ــرده اَم..!
"خدایم تنها تو هوایم را داشته باش"
Printable View
خیــره بـــِﮧ مَـــردُم …
نِشـــــَســتـﮧاَم …
تنهـــ ـــاے تنهـــــــا …
نَـﮧ کَسےحالَم رآ مے پُرسَــــد
نَــﮧ کَسے هَوآیَـــ ـم رآ دآرد
عـیب نَدآرد
سآلـ ــهآسـت بــِـﮧ ایــن زِنــدِگـےعــآدت کـ ــرده اَم..!
"خدایم تنها تو هوایم را داشته باش"
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ …
ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻫﻬﺎ، ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺍﺯ
ﺳﺎﻟﻦ ﻫﺎﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪهﺍﻧﺪ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﮐﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ...
روزگار عوض شد...
مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم،
دو به دو با هم ...
هرکداممان را که می کندند،
آن یکی هم بیرون میزد از زندگی!
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد...!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا همه هر لحظه می پرسند :« حالت چطور است؟ »اما کسییک بار از من نپرسید: بالت...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گاهی باید تبری بر داری و بروی در تمام خلوت خودت! در آخرین نقطه از اعماق قلبت !
و در ذهن خودت شروع کنی بی رحمانه زدن!!
به تمام اندیشه هایت! احساساتت! دوستانت! دشمنانت! اعتقاداتت !
کسانی که دوستشان داری و کسانی که دوستت دارند!!
و به رویاهای شیرینت که با دنیایی عوضشان نمی کنی!
و به شیطان!
و حتی به خدایی که برای خودت ساختی!!
شاید تمام این مدت این ذهنت بوده که تو را فریب می داده!
کارت که تمام شد به اطرافت نگاه کن!
تمام چیزهایی که شکسته شده اند بت هایی بوده اند که تو برای خودت ساخته بودی!
دروغ هایی که دوست داشتی دروغ نباشند واقعی باشند ولی تنها یک فریب بودند!!
ذهن تو عاشق بت ساختن است! گاهی از خودت نترس!!سخت است می دانم!
ولی دلتنگشان می شوم!
سراب در دل بیابان برای فردی که سالها آرزوی آب داشته دیوانه وار دوست داشتنیست ولی تنها یک فریب شیرین است!
سخت است می دانم! در عوض تشنه مردن بهتر است از با خیال سراب عشق بازی کردن!
نترس هیچ حقیقتی با تبر ابراهیم درون تو نمی شکند!!
بیشتر نمایان می شود!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گاهی احساس می کنم زمان و مکان چند بعد دارد و در هر بعدش زندگی جریان دارد.
خنده دار شاید باشد که گاهی به این فکر می کنم که روح آدمی زاد با این عظمت نمی تواند در یک بعد اسیر باشد...
شاید آن زمان که من بی دلیل دلتنگ می شوم در جایی خیلی دور صدای ساز مردی در صحرا روحم را بی قرار خود کرده باشد
یا تبسم تو در سیاره ای خیلی دورتر در روحم طوفان به پا کرده باشد...
یا شاید درد دل پسر کویر از عشقش به دختر باران بغض را مهمان نگاه روحم کرده باشد...
شاید هم اینک قسمتی از روح من درون یک نی است و تو در آن می دمی...
داغی لبانت را دوست دارد !
من چه ساده ام که گمان میکردم اگر نباشم دلی برایم تنگ میشود....!!
اما حقیقت این است...
اگر نباشم,
فقط نیستم.... همین...!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رفتی و پشت سرت، يک کاسه آب
ريختم از خون دل، از اشک ناب
باز لبخند تو را ديدم به خواب
گريه ها کردم ولی پشت نقاب
از انســانهــا غمــی بــه دل نگیــر؛
زیــرا خــود غمگیننــد!
بــا آنکــه تنهــاینــد،
از خــود مــی گــریــزنــد
زیــرا بــه خــود، بــه عشــق خــود و
بــه حقیقــت خــود، شــک دارنــد!
پــس دوستشــان بــدار،
اگــرچــه دوستــت نــداشتــه بــاشنــد . . .
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ي ميلاد برابر شد و رفت
او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد
عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
پسري ساده که يک روز کبوتر شد و رفت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]