آخ كه عجب رويي دارينقل قول:
نوشته شده توسط رويا خانوم
بازم ميگي دوسم داري
خودم ديدم بابا خودم ديدم
لب روي لبهاش ميذاري
چرا نمي گي راستشو
كه غير من ياري داري
من ميدونم من ميدونم
تو ديگه دوسم نداري
...
Printable View
آخ كه عجب رويي دارينقل قول:
نوشته شده توسط رويا خانوم
بازم ميگي دوسم داري
خودم ديدم بابا خودم ديدم
لب روي لبهاش ميذاري
چرا نمي گي راستشو
كه غير من ياري داري
من ميدونم من ميدونم
تو ديگه دوسم نداري
...
يعني ديگر مرا دوست نداري كه اين قدر با ما بي قراري؟
يه روز يه باغبونی ، يه مرد آسمونی
نهالی كاشت ميون باغچه مهربونی
می گفت سفر كه رفتم يه روز و روزگاری
اين بوته ياس من می مونه يادگاری
هر روز غروب عطر ياس تو كوچهها میپيچيد
ميون كوچه باغا ، بوی خدا می پيچيد
اونايی كه نداشتن از خوبیا نشونه
ديدن كه خوبی ياس ، باعث زشتيشونه
عابرای بیاحساس پا گذاشتن روی ياس
ساقههاشو شكستن آدمای ناسپاس
ياس جوون برگرفت ، تكيه زدش به ديوار
خواست بزنه جوونه ، اما سر اومد بهار
يه باغبون ديگه شبونه ياس رو برداشت
پنهون ز نامحرما تو باغ ديگهای كاشت
هزار ساله كوچهها پر ميشه از عطر ياس
اما مكان اون گل مونده هنوز ناشناس
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي
به چه دير ماندي اي صبح كه جان من برآمد
بزه كردي و نكردند موذنان ثوابي
نفس خروس بگرفت كه نوبتي بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابي
سلام
ـــــــــ
ياد روزاي قشنگمون بخير ، ترس و تيله بازي يواشکي
روزاي شيشه شکستن و فرار، روزاي هميشه خوبِ کودکي
وسطي کنج حياطِ مدرسه ، سر تراشيدنا با نمره ي دو (۲)
هَوَسِ مشق ننوشتن سرِ شب، شوقِ تعطيلي و،پِيکِ سالِ نو
اين همه خاطره تو ذهن و به دوش ،يه بغل شکستگي ميون ساک
راهي ام ، راهي خونه م! تو سرم :بوي نون تنوري، بوي نمِ خاک
يادِ خونه ست بوي نون و بوي خاک
عاشقونه ست بوي نون و بوي خاک
...
نقل قول:
نوشته شده توسط saye
كجاي اين جنگل شب پنهون ميشي خورشيدكم
پشت كدوم سد سكوت پر ميزني چكاوكم
:happy:
من نيستم چون ديگران بازيچه بازيگران
اول گرفتارت كنم وانگه گرفتارت شوم
من همونم كه شعرهاشو فقط به تو هديه مي دادنقل قول:
نوشته شده توسط shehni
همون كه ساخت آهنگ برات با ريتم بارون ، رقص باد
اما حالا قهري با ما ، ناز مي كني يه آسمون
يه روزي باز تنها ميشي ، ميگي بازم واسم بخون
نازنین یار من ، غافل از کار من ، تا به کی ؟
از غم روی تو ، ناله زار من ، تا به کی ؟
دشمنی کار تو ، دشمنان یار تو ، تا به جند ؟
عاشقی کار من ، اشک و غم یار من ، تا به کی ؟
سوز پنهانم می دانی ، اشک خونینم می بینی
آتش دل را ننشانی ، تا به دامانم ننشینی
دل سیهی ، که مرادِ رهی ندهی
بی تو باشد ای ماه ، یار من هر شب آه
از تو سنگین دل وای ، وز تو نوشین لب آه
فتنه ی رویت دل من ، صید گیسویت دل من
ای بلای جان تا کی ؟ سوزد و نالد همچو نی ؟
ز آتشین خویت دل من ؟
نيمه شب بود و غمي تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بيدار
ريخت از پرتوي لرزنده شمع
سايه دسته گلي بر ديوار
××××××××
همه گل بود ولي روح نداشت
سايه اي مضطرب و لرزان بود
چهره اي سرد و غم انگيز و سياه
گويــــــــــيا مرده سرگردان بود
××××××××
شمع خاموش شد از تندي باد
اثر از سايه به ديوار نماند
كس نپرسيد كجا رفت كه بود؟
كه دمي چند در اينجا گذراند
××××××××
اين منم خسته در اين كلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سايه خويشم يارب
روح آواره من كيست كجاست؟
فريدون مشيري