-
تو مرا در بی کسی همدم شدی
در شب تنهاييم محرم شدی
از تو روياهای من معنا گرفت
در کنارت قلب من آرام گرفت
از نگاه عاشقت زيبا شدم
سنگ بودم از تو من ديبا شدم
قامتم در هم شکست از بار غم
با تو پيوستم دگر باره به هم
با تو گشتم هفت شهر عشق را
يافتم من در تو بحر عشق را
ـــــــــــــــــــــــــ
اینم به خاطر حسین که دیگه نگه فرانک خندان و شاد چرا تازگیها همه شعراش توی مشاعره غمگینه
-
آن صداها کجا رفت ،
صداهای بلند ،
گریه ها ، قهقه ها ،
ان امانت ها را ،
اسمان آیا پس خواهد داد؟
پس چرا حافظ گفت :
" آسمان بارِ امانت نتوانست کشید".
نعره های حلاج ،
بر سرِ چوبۀ دار ،
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه !
چهچهِ گنجشک بر ساقۀ باد ،
آسمان آیا ،
این امانت ها را ،
باز پس خواهد داد ؟
-
در غرب، خورشيد زمينى هنوز پرتوافكن است
و زير اشعهاش بامهاى شهر مىدرخشند
اينجا زنى سفيدپوش بر درها صليب مىكشد
و آهسته كلاغها را صدا مىكند.
-
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو ، نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد!
-
ديريست دلها و روانها
از پرتو خورشيد دانش دور ماندهست
وان ديده در هر زبان بيدار، انگار
دور از جهان روشنايي، كور ماندهست
زنجير صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند ميسايد تو را زنجير صد بند
هرچند دشمن
مانند بيژن در بن چاهت نشاندهست
بيرون شدن زين هفتخوان را چاره ماندهست
-
دوش گفتم با حریفی با خبر -----کاندرین مطلب مراشو راهبر
دشمنی حر و بذل جان چه بود ؟ ----اول آ ن کفر آخر این ایمان چه بود؟
اول آنسان کافر مطلق شدن ----سد راه اولیای حق شدن
آخر از کقر آمدن یکباره باز ---- جان و سر در راه حق کردن نیاز
گفت اینجا نکته ای هست ای خبیر ---- زد چو سالک دست بر دامان پیر
خواست تا رهرو شد اندر طریق ---- همقدم گردد به رحمانی فریق
نفس کافر دل چو یابد آگهی ----مشتعل گردد ز روی همرهی
آرد از حرص و هوس خیل و سپاه ---- راهرو را سخت گردد سد راه
مانع هر گونه تد بیرش شود ----رو نهد هر سو عنانگیرش شود
تلخ سازد آ ب شیرینش به کام ---- گام نگذارد که بردارد ز گام
گر گریزان گشت سالک نیست او ---- در مهالک غیر هالک نیست او
ور فشر د از همت او پای ثبات ---- ماند برجا بر تمنای نجات
پیر را از باطن استمداد کرد ---- باطن پیر رهش امداد کرد
آن عنانگیر از وفا یارش شود ---- همدم و همراه و همکارش شود
عمان سامانی
-
در اين ارديبهشت سوزان
كه سدر و گز از حرارت خورشيد
پژمرده مي شود
بزاز هاي دوره گرد غريب
با بقچه هاي ململ رنگين چيت گلي
و شيشه هاي گلاب
از دره اي به دره ديگر مي چرخند
زنهاي روستاهاي كوهستاني را
به جامه ها و ارحلق تازه وسوسه كنند
و هوس هاي گرمسيري را
دامن مي زنند
-
دیر شد هنگام رفتن ای پدر ---- رخصتی گر هست باری زودتر
در جواب از تنگ شکر قند ریخت ---- شکر از لبهای شکر خند ریخت
گفت : کای فرزند مقبل آمدی ---- آفت جان رهزن دل آمدی
کرده ای از حق تجلی ای پسر ---- زین تجلی فتنه ها داری به سر
راست بهر فتنه قامت کرده ای ---- وه کزین قامت قیامت کرده ای
نر گست با لاله در طنازی است ---- سنبلت با ارغوان در بازی است
از رخت مست غرورم می کنی ----- از مراد خویش دورم می کنی
گه دلم پیش تو گا هی پیش اوست ---- رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست
بیش ازین بابا دلم را خون مکن ---- زاده لیلی مرا مجنون مکن
پشت پا بر ساغر حالم مزن ---- نیش بر دل سنگ بر بالم مزن
خاک غم بر فرق بخت دل مریز ---- پس نمک بر لخت لخت دل مریز
همچو چشم خود به قلب دل متاز ---- همچو زلف خود پیشان مساز
حائل ره مانع مقصد مشو ---- بر سر راه محبت سد مشو
عمان سامانی
-
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم ! بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
-
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تر دامن شد
گویند شب آبستن و اینست عجب
کو مرد ندید از چه ابستن شد