دريا پرنده اي ست كه مي خواند، من صخره اي كريه و تنومند م
دريا پلي ست بين من و فردا، اما من آن هميشه ي در بندم
اينك تويي كه حادثه اي سبزي، چون پيچكي بر آمده از امواج
اينك منم كه خسته در اين ساحل، به بندري غريب همانندم
Printable View
دريا پرنده اي ست كه مي خواند، من صخره اي كريه و تنومند م
دريا پلي ست بين من و فردا، اما من آن هميشه ي در بندم
اينك تويي كه حادثه اي سبزي، چون پيچكي بر آمده از امواج
اينك منم كه خسته در اين ساحل، به بندري غريب همانندم
منیم کؤنلوم معلیم دیر،دیزیم اوستو دبیستانی
او شاگیردم کی اویرندیم سکوت ایله الفبانی(ی)
افضل الدین خاقانی شیروانی
يک چند به کودکی به استاد شديم
يک چند ز استادی خود شاد شديم
من اينجا چون نگهبانم تو چون گنج
تو را اسودگي بايد مرا رنج
جوانی
برای من یک شب بلند بود
در جمع قماربازان
سرگرم بازی شدم
تو از من جلو زدی
دنیا از من جلو زد
حالا من مانده ام
مثل آخرین سرباز گروهان
خسته و کوفته می آیم
میخواهم به جایی برسم اما نمی رسم
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تورا مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد .
جمله جاري جوي را مي شنيد،
با خود انگار مي گفت :
هيچ حرفي به اين روشني نيست .
من كنار زهاب
فكر مي كردم :
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است !
تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده
بی نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه ایم
عماد الدین نسیمی
من از تعهد شمشیر وقلب بیزارم.
نه از وقاحت تیغ برهنهی تهمت .
نه از شماتت نفرت.
که گاهوارهی من تلخ تلخ می نالید:
ـ بخواب فرزندم،
به پشت پلک تو دشنام قرن لالایی ست .
بهانه در رگ من شیهه می کشید :
ـ نخواب .
زمان بیداری ست.
هنوز بیدارم
ملک را نیست آن صورت که نسبت کرده ام با او
کمال حسن و زیبایی بدینسان هم تو را باشد
نسیمی
دیر می رسیم
زود می رویم
سالها چه پرشتاب
به یاد می آیند
چه دیر از یاد می روند
رفته اند ؟
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
دست بیداد سیه مستان بلند افتاده است
ورنه آن سیب زنخدان را مکیدن زود بود
صائب تبریزی
دلم گرفته آسمون نمی تونم گریه کنم ...................... شکنجه می شم از خودم نمی تونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده ...................... آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده
همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم
تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را
الهی تا بنای دهر باقی دیر،مخلّد قیل
بو سلطان جوانبختی،بو سردار جهانبانی!(ی)
مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی
ياری اندر کس نمیبينيم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
دنیای مرموزیست ما باید بدانیم
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
تیر دلدوز تو نازم که بدان سخت دلی
مانده در سینه تنگ از پی دلداری دل
صراف تبریزی
لیل و نهار را به سودای داوری
فریاد میکنند در روز دیگری
یارب نه سبب دن دیر اولور طاقتیمیز طاق
چوخدان بریدیر چشمیمیز اول چشمینه مشتاق
عماد الدین نسیمی
قسم به دوزخ قسم به چنگيز
قسم به حال و هواي پاييز
قسم به تهمت قسم به مريم
قسم به گندم گناه آدم
نه باغ ليمو نه باغ سيبي
نه دلربا و نه دلفريبي
نه مثل شعري که ناگهان است
نه مثل گريه که بي امان است
نه مثل شاهان هميشه مستي
نه چون خدايان هميشه هستي
تمام سعي ات شکست من بود
اگر چه مهرم وراي تن بود
دوش دل از خم چوگان تو خوش بربودم
غمزه ات آمده اینک به طلبکاری دل
صراف تبریزی
لبان عشق را نوشیده بودی
حریر عاطفه پوشیده بودی
کویر از من پریشانی نمی ساخت
اگر چون چشمه ای جوشیده بودی
یه نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض
چو کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
نی خطا گفتم ز روز روزگارخود ننالم
شکوه ها دارم زبخت و ناله ها دارم ز اختر
پدیده تبریزی
ره اندیشه ی بازت بلند است
چکاچک های پروازت بلند است
دگر در انجمن هر گز نگنجی
بهر جا موج آوازت بلند است
روی كاشی های ايوان دست نور
سايه هامان را شتابان می كشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
دل خویش را بگفتم(چو تو دوست می گرفتم)
نه عجب که خوبـــــــــرویان بکنند بی وفایی!!!
یه رای گر دهی به وبلاگ من
خدایت بهت روزی دهد سه من
دعای بنده هم گر مستجاب شود ؟؟
کسی که رای نداده ,کباب شود!!!!!
نقل قول:در این تایپک اگر بینم دوباره کرده ای تبلیغ!
دهم پ.خ. مدیران را ، بدان تبلیغ بی تبلیغ!
امیدوارم همین امروز تا رده دوم بالا بیای و برای همیشه تو همون رده بمونی :20:
غم كم راييش او را همي بسنقل قول:
تو با پ.خ نشو در چشم او خس
اگر پ.خ دهي پخ پخ شود او
مشو راضي به پخ پخ گشتن كس
:31:
سالی دگر گذشت و دریغا که من ز عمر
جز خاطرات تلخ، بری بر نداشتم
در دل نشاندم اخگر عشقش به اشتیاق
بیچاره من که چاره دیگر نداشتم
من بی مِی ناب زیستن نتوانم
بی باده کشــــید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جــــام دگر بگیر و من نتوانم!
خیام
مطربا نرمك بزن تا روح بازآيد به تن
چون زني بر نام شمس الدين تبريزي بزن
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت!
به سوگواری زلـــــف تو این بنفشه دمید!
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینه جویبار گــــــــــــریه بید!
بیا که خاک رهت لالــــــه زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید!
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در فکر يک سفر به ديار ِ توام ولی
انديشه ها که بال به عاشق نمی دهد
اين روزها خساسَتِ اين شهر ِ غُربتی
يک پلک هم خيال به عاشق نمی دهد
شايد حضور ِ گرم ِ تو بار آورم کند
اين نامه ها که حال به عاشق نمی دهد
گفتی چرا اسير ِ غم ِ زندگی شدم
چون فرصتِ سوال به عاشق نمی دهد
فرزندِ شعر ِ حافظم و پير ِ سرنوشت
معشوقه را که فال به عاشق نمی دهد
اشعار تکراری ننویسید !
.......
دستم مگیر و اشک مریز روزی که دیگر مرده ام
پا برغرورت مگذار روزی که دیگر رفته ام
بر روح پوسیده ی من، کوک مزن، کوک مزن
بر پاره پاره قلب من، وصله مزن، وصله مزن
بر رخ فرسوده ی من رنگ جلای عشق مزن
برو دگر ای بی وفا دم از صفا وعشق مزن
...