دست بر دلم نگذار !
میسوزی . . .
داغ خیلی چیزها بر دلم مانده . . .
Printable View
دست بر دلم نگذار !
میسوزی . . .
داغ خیلی چیزها بر دلم مانده . . .
مرد زندانی میخندید شاید به زندانی بودن خویش
شاید هم به آزاد بودن ما.......
راستی!!!!!
زندان کدام سوی میله هاست؟؟؟
می دانی ...
دِلم یِک آمدن میــــخواهد ...
بی هیچ رَفتنی
وَ یــــک هَمدم ، که خیانت نداند ...
دق کردم...پشت خنده های تلخی که...هیچگاه کسی به آن شک نکرد.
با درودی به خانه می آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می گویی.
ای سازنده!
لحظه ی عمر من
به جز فاصله ی میان این درود و بدرود نیست...
کبریت های سوخته هم ،
روزی درخت های شادابی بوده اند!!
مثل ما ،
که روزگاری مخندیدیم
قبل از اینکه عشق روشنمان کند .
چو من که بی تو مانده ام ...
سراب راهی به سایه ها نبود
به تشنگان منتظر ... معجزه ای جز عطش نبود .
يک شبِ باراني و دلگير بود
اشکِ فروخورده
فراگير بود
دست تکان دادي
و
رفتي که رفت
نعره زدم:
"باش و..."
ولي دير بود!
امیر ساقریچی- رها
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چندی ست که به پایان رسیده ام...
سکوت های طولانی ام
خیره شدنم به نقطه ای مبهم
غرق شدنم در خویش
در خروش این همه ادم, تنها ماندنم...
خشکیدن خون زندگی در رگهایم
گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور
کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم
فقط نشان از یک چیز دارد :
من سالهاست مـــــــــــــرده ام
گوشهایت را بگیر
اینجا سکوت ،گوش تو را کر میکند
اما ! چشمهایت را باز کن
تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی
هجوم سایه های خیال،سرابهای بی وقفه ی عشق،تک بوسه های سردو فریادهای عقیم جوانی
منظره ای به تو میدهد
که میتوانی تنهایی مرابه خوبی ترسیم کنی