قطره های ِ آب
همزیستی ِ مسالمت آمیزی با اشکانم دارند . . .
وقتی حتی نبودن چند ساعت ِ اَت
بهانه می دهد
به بغض هایی
که هیچ وقت تمامی ندارند . . .
م.د
gahneveshteman.blogfa.com
Printable View
قطره های ِ آب
همزیستی ِ مسالمت آمیزی با اشکانم دارند . . .
وقتی حتی نبودن چند ساعت ِ اَت
بهانه می دهد
به بغض هایی
که هیچ وقت تمامی ندارند . . .
م.د
gahneveshteman.blogfa.com
می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم .
تو را سطر به سطر می خوانم و رویاهای شیرینم را با تو می گویم.
اگر تو باشی مرا چه حاجت به ابرهای روزمره و سنگ های ساکت؟
اگر تو باشی این چشمه های حقیر به چه کارم می آیند؟
دوست دارم آنقدر از تو بگویم تا دنیا به پایان برسد
دوست دارم شعرهایم را پیش پای تو قربانی کنم.
نمي بخشمت....
بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي....بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .....
نمي بخشمت .....
بخاطر دلي كه برايم شكستي .....بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي.....
نمي بخشمت .....بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي.....بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي....
و مي بخشمت
بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي
اين چشمهــــــا
خواب ندارند ديگـــــر
هرجا هستــــی
زمزمه کن با مــــن
ترانـــــهی « مرا ببوس » را ؛
آرام می شومـــــــ
"رضــــا کاظمــــی"
مهم این نیست که
ابر از کدام سو می آید
مهم این است که باران ببارد
مهم این نیست که
باد از کدام سو
مهم این است که بوزد
مهم این نیست که
مرکز زلزله کجاست
مهم این است
که مرا با خاک
یکسان کرده ای!!
زمان : الان
مکان : اتاق
نگاه : به دنبال ِ مشتی خاطره
و دلم : . . .
راستی دلم کجاست !!؟
_
_
_
2 سال قبل
طهران ؛ ساعت : شب
position : در تیررس ِ آینه ی ماشین
نگاه : کمتر به جاده ، بیشتر به تو
گوش : مست ِ چشم گفتن هایت
دست : گاهی روی شانه ات
و گاهی
یواشکی
در دستانت
_
_
_
بابلسر ؛ ساعت : حدود صبح
جنگ بادکنک های ویلا با دستان ما و
خنده و خنده و خنده
_
_
_
بابلسر ؛ ساعت : شب
مکان : کنار دریا ؛ پله های سنگی
من پایین تر و تو شاید یک پله بالاتر
چقدر زیبا بود نزدیک بودنت
_
_
_
همان شب ؛ ویلا
پاسورهای روی ِ زمین
تقلب های شاید بی قصد و
1 حرف و . . .
شنیدن یک ببخشید که هنوز هم نمی دانم چرا گفته شد
sms های مدام موبایل تو و
بی تفاوتی های معنادار من
حکم و حکم و 4 برگ !
و شاید یک حس ِ عجیب
_
_
_
حسی که آن شب در ما خود را به در و دیوار می زد
شاید محکوم به ابد بود در دلمان
شاید هم طناب غرور دور گلویش پیچیده بودیم
و شاید شرم و حیا پاپیچش می شد
حسی که اگر در داغی مرداد دستش را نمی گرفتیم
شاید هیچ گاه راه رفتن را نمی آموخت : )
_
_
_
نوری چشمم را می زند
گویی شب مرد و روز دوباره مزاحم شد
چشم را می بندم و به دنبال "انوری" می دوم
نشد یک لحظه از یادت جدا دل / زهی دل آفرین دل مرحبا دل
(موج ِ نو بود : دی)
منظور خاصی ندارم ولی عشق از هوس جداست و سعی نکنیم با به وجود آوردن هوس تو چشم بیایم و واسه خودمون به به چه چه بسازیم
عشق حرمت داره و پاکه
مهم نبود از اول که آخرش چی میشه
نگفته ها زیاده اما این آخریشه
هرکی بخواد میتونه تو قلب تو بشینه
خوب به خودت نگاه کن فرق من و تو اینه.......
نشستم
تا آنجا كه نيامدي
خود را مهمان يك فنجان قهوه كردم
صبر ديرش شد رفت
اما هنوز منتظرت بودم.