تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم
یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره
جز کلید ناخن ما وا نمیشود
قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره
Printable View
تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم
یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره
جز کلید ناخن ما وا نمیشود
قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره
هر لحظه اشک از دیده ها مان می شود جاری
انگار بر حس یتیمان عادتی داریم
با لهجه صدق و صداقت حرف دل گوییم
در انجمن تا با تفاهم شرکتی داریم
مرا شبیهِ خودم مثل ِ یک ستاره بکش!
شبیهِ من که نشد، خط بزن، دوباره بکش
مرا شبیهِ خودم، در میانِ آتش و دود
شبیهِ چشم و دلم، غرقِ صد شراره بکش
و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب
بسوز و قلبِ مرا پاره پاره پاره بکِش
و زخم هایِ دلم را ببین و بعد از آن
لباس بر تن ِ این قلبِ بی قواره بکِش
بخند! خنده یِ تو شعله می زند بَر من
بخند و شعله یِ من را به یک اشاره بکِش
برای بودن من عشق را نشانه بگیر
و خط رد به تن هرچه استخاره بکِش
ببین ستاره شدم با تو ای بهانه یِ من
مرا شبیهِ خودم! مثل یک ستاره بکِش!
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه كردي عاقبت
يك سرم اين سوست يك سر سوي تو
دو سرم چون شانه كردي عاقبت
دانه اي بيچاره بودم زير خاك
دانه را دردانه كردي عاقبت
توانا بود هر كه دانا بود ز دانش دل پير برنا بود
دوستت دارم ...
تو را ، که همیشه به یادم هستی ...
در کدامین گذر منتظر بنشستی؟
دوستت دارم ...
ای بیبان یا یار ما مدارا کن
او در سینه ی من جای داشت
یار من بود با دلم دورا نداشت
ای بیبان !
دوستت دارم
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی برید از من
زمین سوخته ام ناامید و بی حرکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
نمیشود تو بیایی گل زهرا؟
نمیتوان که تو را دید گل زهرا؟
چراغ خانه ی بی نور من تویی
نمیشود که بمانی گلی زهرا؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
درین دور احسان نخواهیم یافت
شکر در نمکدان نخواهیم یافت
جهان سر به سر ظلم و عدوان گرفت
درو عدل و احسان نخواهیم یافت
سگ آدمی رو ولایت پرست
کسی آدمی سان نخواهیم یافت
به دوری که مردم سگی میکنند
درو گرگ چوپان نخواهیم یافت
توقع درین دور درد دل است
درو راحت جان نخواهیم یافت
به یوسفدلان خوی لطف و کرم
ازین گرگ طبعان نخواهیم یافت
ازین سان که دین روی دارد به ضعف
درو یک مسلمان نخواهیم یافت
مسلمان همه طبع کافر گرفت
دگر اهل ایمان نخواهیم یافت
شیاطین گرفتند روی زمین
کنون در وی انسان نخواهیم یافت
بزرگان دولت کرامند لیک
کرم زین کریمان نخواهیم یافت
سخاوت نشان بزرگی بود
ولی زین بزرگان نخواهیم یافت
سخا و کرم دوستی علی است
که در آل مروان نخواهیم یافت
وگر ز آنکه مطلوب ما راحت است
در ایام ایشان نخواهیم یافت
درین شوربختی به جز عیش تلخ
ازین ترش رویان نخواهیم یافت
درین مردگان جان نخواهیم دید
و زین ممسکان نان نخواهیم یافت
توانگر دلی کن، قناعت گزین
که نان زین گدایان نخواهیم یافت
ازین قوم نیکی توقع مدار
کزین ابر باران نخواهیم یافت
درین چهارسو آنچه مردم خرند
به غیر از غم ارزان نخواهیم یافت
مکن رو ترش ز آنکه بیتلخ و شور
ابایی برین خوان نخواهیم یافت
چو یعقوب و یوسف درین کهنه حبس
مقام عزیزان نخواهیم یافت
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
لالالالا گل مریم شکسته حرمت آدم
شدیم آواره ی عالم چرا تشنه به خون هم
مادرم می گفت:
عاشقی یک روز است و
پشیمانی هزار روز
حالا
هزار روز پشیمانم
که چرا
یک روز عاشق نبودم
مير داماد ، شنيدستم من،
كه چو بگزيد بن خاك وطن
بر سرش آمد واز وي پرسيد
ملك قبر كه : (( من رب، من ؟ ))
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
دین دیار ندانم که رسم چیست شما را
آوای سوگی میرسد از عرش انگار!
با من بگو اين گريههای مادرت نيست؟
پيچيده گويی العطش در پهنهی دشت
عباس! آيا اين صدای لشکرت نيست؟
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارت هاي ابرو
وقتي نگاه ميكند از پشتِ ابر، ماه
سر مينهم به بالش ِ مهتابرنگِ آه
گُل ميكند ميانِ لبم نام ِ پاكِ عشق
رو ميكند دوباره به من، فرصتِ گناه!
يا مريم مقدس! از اين تهمتِ بزرگ
امشب به چشم مشرقيات ميبرم پناه
هر شب که میخواهم بخوابم
میگویم
صبح که آمدیبا شاخه ای گل سرخ
وانمود میکنم
هیچ دلتنگ نبوده ام
مادرم هي نصيحتم مي كرد، بروم طور ديگري باشم
گفت بايد كمي عوض بشوم، يا كمي پر غرور تر باشم
من، ولي فكر ديگري دارم، ديگر از اين حساب ها سيرم
به كسي چه؟ دلم نمي خواهد، دختري با شعورتر باشم!
خسته ام خسته... شعر هم كافي ست، دست بردار از سرم تا من
بروم گم شوم براي خودم، بروم از تو دورتر باشم
كاش اما به ياد من باشي، روزهايي كه سرد و باراني است
ياد اين دخترك كه هي مي گفت: دوست دارم خودِ خودم باشم!
من فسانه ، دل عاشقانم
گر بود جسم و جانی منم من
من گل عشقم و زاده اشک !
شکوه ها را بنه ، خیزو و بنگر
که چگونه زمستان سر آمد.
جنگل و کوه در رستخیز است ،
عالم از تیره رویی در آمد چهره بگشاد و چون برق خندید.
در دل ما آرزوي دوولت بيدار نيست
چشم ما بسيار از اين خواب پريشان ديده است
تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی ؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
دوش میآمد سوار از دور و من نزدیک بود
کز سرشادی ببوسم پای اسب بوز را
رعد می غرد و چون آه تو ، با ریزش اشک
باد و باران بهم افتاده دران شام ِ پلید
کودکان ، خفته و گیسوی ِ تو در پر تو شمع
سایه افکنده بر آن بستر بی جفت و امید
درد از طبيب خويش نهفتي از آن سبب
اين زخم كهنه دير پذيرفت التيام
از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اي فقيه, نه آهوي خوشخرام
من و همصحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل ميبخشند
ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
ای همه گلهای از سرما کبود ،
خنده هاتان را که از لبها ربود ؟
مهر ، هرگز اینچنین غمگین نتافت
باغ ، هرگز اینچنین تنها نبود
دلا ديدي كه خورشيد ازشب سرد
چو آتش سر ز خاكستر بر آورد
زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت ازين خون
نگر تا اين شب خونين سحر كرد
چه خنجر ها كه از دل ها گذر كرد
زهر خون دلي سروي قد افراشت
ز هر سروي تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آوز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است
تنهایی یک طبقه بالاتر از دنیاست
وقتی آدم تنها می شود
می نشیند آن بالا
آدم ها را زیر نظر می گیرد
و این قشنگ ترین فیلمی است که تو می توانی ببینی
تنهایی یک طبقه بالاتر از دنیاست
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تو لاله ها می چیدی
و گیسوانم را می پوشاندی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزید
تو لاله ها را می چیدی
یک رنگی و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر.
رو به هر سو که می کنم هستی
بین ِ هر ازدحام، تنها تو
هر چه بیراهه رفته، برگشتم
از "همیشه خودم" به "حالا تو"
وقتي نماز خواند ، صدايي بلند شد
يك پرسش و جواب : (ببخشيد مي شود -
بر آب سجده كرد؟!) … (عزيزم! چرا كه نه ؟!
وقتي كه عشق مرجع تقليد مي شود!)…
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و گنج خانقاهت بس
سياوش ،بستر سودابه ،آتش ... سوختن اين بار
فرنگيسي برهنه ،گرم و شورانگيز مي رقصد!
چه ديدم ! رستمي در پاي منقل! نشئه افيون
و لامباداي تهمينه كه با چنگيز مي رقصد!
دو همجنس ديرينه را همقلم
نبايد فرستاد يكجا به هم