هر کسی از این دنیا چیزی برداشت
من می خوام از دنیا دست بردارم...
Printable View
هر کسی از این دنیا چیزی برداشت
من می خوام از دنیا دست بردارم...
دور ميز قهوهای
تا شب
تا ته كشيدن
سيگار و قهوه و حرف٬
مینشينيم.
مینشينيم و
افسردگیهایمان را قسمت میكنيم؛
چنان مساوی
كه به هركس چيزی نمیرسد
از هيچ چيز
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو.
می برد مرا به هرکجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک!
جرعه جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز تو!
ای همیشه خوب!
ای همیشه آشنا!
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو!
ماهی همیشه زنده ام
ای زلال تابناک!
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک!
بی تو ، پیچکی گم شده در دشتم
بی درختی برای تکیه
بیا ساقه ای باش مرا
دل این
پیچک خسته
تنها به تو خوش بود.
الا که رفته ای
سر می گذارم بر شانه ی همه ی نیلوفرانی
که امسال بی تو گریسته اند.
گریسته اند و بی تو نزیسته اند.حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
برای باران
تا بیاید
کنار سفره بنیشیند
و بشقاب سوم را پر کندحالا که رفته ای
گمان نمی کنم برگردد
پرنده ای که فقط
از دست تو دانه بر می چیند وحالا که رفته ای
در کلمات تو پرواز می کرد.
هیچ راهی
مرا به جایی نمی برد
در حافظه ام می چرخم
همه کلید ها را گم کرده امحالا که رفته ای
شعری می نویسم
برای گل های مریم
شعری می نویسم
برای مرگ
شعری می نویسم
برای دیداری که اتفاق نمی افتد.
من اینجا با فکر تو می کشم لحظه ها رااز خودم
تو آنجا به یادت می آوری خاطره ها را
هر دو با همیم اما هر کدام با یک روش
هر کدام هر طوری کم می کند این فاصله ها را
گوشه گوشه های تهرون هر کجا که پا ميذارم
می بينم از تو و تهرون هزار تا خاطره دارم
روی اون نيمکت آبی گوشه پارک که میشينم
تو رو مثل اون قديما کنار خودم می بينم
تو کجایی که من تنهای تنهام
تو کجایی من اون روزا رو می خوام
با يه بارونی کهنه توی مه ميرم و ميرم
از همه مردم تهرون سراغ تو رو می گيرم
همه کوچه های شهرو به هوای تو ميگردم
تا شايد بازم بگيرم دستتو تو دست سردم
تو کجایی که من تنهای تنهام
تو کجایی من اون روزا رو می خوام
وقتی پاييز ميشه تهرون ياد رفتن ميوفتم
صدای گريه برگ و زير پاهات می شنو فتم
آسمونم گريه می کرد وقت رفتنت عزيزم
رفتی با غروب از اين شهر ديگه هيچ تورو نديدم
تو کجایی که من تنهای تنهام
تو کجایی من اون روزا رو می خوام
گاهی فعل ها
چنان سریع ماضی می شوند
که باور نمی کنی
می گویند...می گفت
می شود...شد
و رفت
می رفت
و رفت
و دیگر هیچ گاه
باز نخواهد گشت ...
نقل قول:
گاهی فعل ها
چنان سریع ماضی می شوند
که باور نمی کنی
می گویند...می گفت
می شود...شد
و رفت
می رفت
و رفت
و دیگر هیچ گاه
باز نخواهد گشت ...
صرف فعل “دوست داشتن” بسیار سخت است:
گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست
حالش کاملاً اخباری ست
آینده اش هم شرطی . . .
.
.
.
از تو که مينويسم
هم وزن را رعايت ميکنم، هم قافيه...
اگر خودت هم پيشم ميبودي
که ديگر همه چيز
رديف رديف ميشد