ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك !
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من مي پوسد انجا زير خاك
Printable View
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك !
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من مي پوسد انجا زير خاك
کسی به پا می خواست
کسی تو را می خواست
دو دست سرد او را ، دو باره پس میزد
تمام شب آنجا ، ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی تو را می خواند
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه دربيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند
قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد
همچنان خواهم راند
نه به آبي ها دل خواهم بست
نه به دريا پرياني كه سر از آب بدر مي آرند
و در آن تابش تنهايي ماهي گيران
مي فشانند فسون از سر گيوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
در اين كوچه هايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي ترسم
من از سطح سيماني قرن مي ترسم
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است
مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد
مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات
ـــــــــــــــــــ
سلام خانومی
تو به هر شعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن
كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم
تو در اين كنج قفس بال و پرم مي سوزي
گل ن گريه مكن
كه در آيينه ي اشك تو غم من پيداست
فطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
دل به اميد ببند
نا اميدي كفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگريز
در دندان تو در غنچه ي لب زيباست
گل من گريه مكن
-----------
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمي خواهم
پاياني براي نوشته هايم بيابم
آخر از ديشب در هراس اغاز و پايانم
من نمي خواهم به انتها برسم.
کاش مي فهميدي رنگ روزهايم با تو صورتي شده
کاش مي دانستي تنها لحظه هاي انتظار و فاصله است
که مرا بد خلق و تند مي کند
اخر من تو را بيشتر از همه پروانه ها دوست دارم .
کاش مي فهميدي
بي تو به فردا هم نمي رسم.
مخمل لب برق دندان ناز لبخند تو كو
دلبري ها را چه كردي آن دلارايي چه شد
گيسوان بر شانه ها افشاندن و ناز نگاه
گردش مستانه ي چشمان مينايي چه شد
در اینجا زندگی تلخه خدایا
چقد سخته غریبی آشنا بود !!
در اینجا قلب صاف و صادقی نیست
میان گریه هاشان هق هقی نیست !
در این دنیای تلخ بی مروت
دریغا ای دریغا ، عاشقی نیست
تا توانی درون کس مخراش
کاندر این راه خارها باشد
کار درویش مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد
دل خود سپردم به ديوانه يي
كه در لفظ او نور معنا نبود
همي گفت فردا برآيد به كام
ز مكرش مرا صبح فردا نبود