از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چگوییم چها رود
ما درون سینه هوائی نهفته ایم
بر باد اگر رود دل ما ,زان هوا رود
Printable View
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چگوییم چها رود
ما درون سینه هوائی نهفته ایم
بر باد اگر رود دل ما ,زان هوا رود
در پشت شیشه های اتاق تو
آنشب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به عمق روح تو راهی داشت
...
تو می نوشتی روی شیشه
آن نامه های سرخ تبدار!
من می نوشتم پاسخت را
اما فقط بر روی دیوار!
گل می نشاندی روی شیشه
من شعر می خواندم برایت
آهسته می خواندی مرا باز
من گریه می کردم برایت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
دشمنیا مصیبته
سقوط ما مصیبته
مرگ صدا مصیبته
مصیبته حقیقته
حقیقته حقیقته
تقصیر این قصه ها بود
تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن
سپیده امروز با ما بود
دلم اينجا تنگ است، دلم اينجا سرد است
فصلها بي معني، آسمان بي رنگ است
سرد سرد است اينجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا
اي هميشه آبي اي هميشه دريا
اي تمام خورشيد اي هميشه گرما
ازم نخواه با تو بمونــــم
تو هيچي از من نمي دونـــي
اگه بگم راز دلم رو
تو هم كنارم نمي مونـــي
تو هم كنارم نمي مونــي...
(از آلبوم ماندگار با صداي زنده ياد ناصر عبداللهي...)
يكي ناني مي دهد يكي آتش سيگاري
يكي استخواني و ديگری لقمه ي زهرآگيني
و شلاق
كه بيرق در اهتزاز اين جشن بي امان است
تا بياموزم خويگري را
و رقصي را
كه طبيعتم نياموخته بود اين گونه
چه مي كنم اين جا در اين گذرگاه ديوانه
كنار برادران ديروزم
هم زنجيران امروز
و شلاق زنان هميشه ام ؟
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
در لحظهی تحویل و دگر گشتن سال
با سبزه و تُنگِ ماهی و آبِ زلال
بر بوی گلی که بشکفد از تو مرا
مانند نسیم، می پَرَم، بی پرو بال