ميشه يكي بگه كجا خوش امد ميگن به ادم:blink:
Printable View
ميشه يكي بگه كجا خوش امد ميگن به ادم:blink:
سلام دوست عزیز برو [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
--------
می شناسمت
چشم های تو
میزبانِ آفتابِ صبحِ سبزِ باغ هاست.
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دست های تو
پلی به رویتِ خداست.
تو دربه در بستن بند كفش و
گشودن راه و
خواب پياده
پياده ام كرده اي
ورنه من كي اهل اين همه دنگ و فنگ بي دين زندگي بوده ام
مرا همان مهر خالص و خواب اندكم بس بود
يك جرعه ... يكي شبنم نشئه از عطر ني
تا ابدالآباد براي قناري بخوانم و
خواب زن ببينم و
زندگي كنم
من از اين بيشتر
هزاره هاي بسياري
همزاد حضرت سليمان و
اولاد ملائك بوده ام
ملخ به خوابت ببيند گندم دانا
كه همين تو از بلهت آدمي
باز در به در بستن بند كفش و
گشودن راه و
خواب پياده
پياده ام كردي
یک شب ، به کنج میکده با خاطری حزین
اندوه ، همزبانم و ، آلام همنشین
شب های سرد آخر پاییز و از برون
باران و باد و غرش طوفان سهمگین
باد مهیب نعره زد و شیشه ها شکست
باران ز سقف ریخت گل و لای بر زمین
کردم هزار لعنت ، بر خشم و قهر آن
گفتم هزار نفرین ، بر راه و رسم این
ناگاه دلربای من ، از ره فرا رسید
گویی رسید در دل اسفند ، فرودین
آشفته موی و جامه گل آلود و خشمناک
از جور باد و باران ، آن نازنین ،
آمد کنار آتش و تن را برهنه کرد:
چون خرمن شکوفه و چون بار یاسمین
از شیشۀ شکسته ، در این لحظه باد سخت
بر روی شمع لرزان ، افشاند آستین ،
کردم هزار بار ، به باران دعای خیر
گفتم هزار مرتبه ، بر باد آفرین!
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوه ای فرمای تا من طبع را موزون کنم
ما ز بالا ییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و در یا می رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
من مادر ِ ابرهای ناخوشم
که از بس نوشته ام باران
دستکش هایم سُرفه می کنند.
مثل ِ عطری مداوم مرا
در رکاب آستینت بگذار
با تو روزی به ستاره ای می رویم
که بر ماسه های ساحل می خوابید
آنجا من، اسم ِ تُرا
در دهانم میگذارم
و لال می شوم...
مرغی دیدم نشسته بر بارۀ توس
در پیش نهاده کلۀ کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا نالۀ کوس
ساده و بي سايه
در ويرانه ي دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
كه اشكي بيايد
باراني ببارد
تا كالبدم را
از فريب عشق بشويد
لا اقل تو مرا بيادت هست
من امير اقليم عشق بودم
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا
گفت: -" خاموش درین جا چه نشستی؟ " گفتم :
- بوی " محبوبۀ شب* " می برد از هوش مرا !
بوی محبوبۀ شب ، بوی جنون پرور عشق
وه ، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا
بوی محبوبۀ شب ، نغمۀ چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا
بوی محبوبۀ شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا
بوی محبوبۀ شب جلوۀ جادویی اوست
آن که کرده ست به یکباره فراموش مرا
* محبوبۀ شب نام گلی است که شب ها عطری بسیار قوی و سنگین و جادویی می پراکند.