تـــو را خـــودَم چشــ م زدم
بـَس کــِ نوشتمتــــــ ــــ ــ میــانِ
شعــرهایـَـــم ..
بی آنکـه اسپنــد بچــرخـانـَــ م
در میــان واژه ــها ..
Printable View
تـــو را خـــودَم چشــ م زدم
بـَس کــِ نوشتمتــــــ ــــ ــ میــانِ
شعــرهایـَـــم ..
بی آنکـه اسپنــد بچــرخـانـَــ م
در میــان واژه ــها ..
بفرمــ ــایید
یکــــــــــ فِنجـــــ ـــان خــــاطـِـ ــره
تلــــــــخ مے خــــــــورید
یــــــا بـــا شِکــ ـــر دروغ شیریـــنَش کــُـنــ ــــم ؟!!
امشبــ کـ آمدۓ در ـخوابـم
یادتـ نرود ـبوسه ـهاۓ گرمتــ را برایم
تـُهفه بیاورۓ
اصلا این بـار کـ بیایۓ
دیگـر یک لحظه ـهم
دستــ هایتـ را رـهـا نمۓ کنم
این بار مۓ برمت جایۓ
کـ خدا هم دستش بـ ِهمان نـرسد
آنـ وقتـ تـ ُ همیشه در ـکنارم خواهۓ مــاند
بدون وا ـهمه اۓ از رفتنتــ ...
فقط من و « تــ ُ »
فقط بگذار یک بــار دیگر رویاۓ
بــا تـُ بودنم را حس کنـم
فقط یک بــار . . .
بیهوده نیست
که بیهوده میگویم
وقتی بیهوده باشی
بیهوده زندگی میکنی
و بیهوده خواهی مُرد
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...
اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...
اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم...
اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم...
وقتی دلی نمی تپد
قلمی خشک می شود
و شعر می پژمرد
انبوه اندهان از یاد می روند
و جمله خاطرات بر باد می روند
در باغ کوچه های میعادگاه
دیگر کسی به انتظار کسی نیست
آنچه باز می ماند
درد بخیه است
که پس از التیام
آغاز می شود
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم
مثل هزیان دم مرگ، از آغاز ، چنین در هم و بر هم گفتیم
چیدنیها کم نیست، من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق، روی دار قالی، بیسبب حتی، پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
تلاش برای نگه داشتن آنچه نگه داشتنی نیست
به فرو ریختنش می انجامد
همانند دانه های های شن
از میان انگشتان…
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهٔ شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
نفس نمی کشد هوا ، قدم نمی زند زمین / سکوت می کند غزل ، بدون تو یعنی همین