در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند در پاش کنید
دیوانه دل است پام در بند چه سود
Printable View
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند در پاش کنید
دیوانه دل است پام در بند چه سود
در خرابات مغان نور خدا میبينم
اين عجب بين که چه نوری ز کجا میبينم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبينی و من خانه خدا میبينم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
می ترسم
سطرها از کمرنگی قلم ها با خبر گشته اند
فزونی تشنجی غریب از شب می گذرد
سایش افکاری از خود را
در دلواپسی نقاط پایانی دفترم
به میان ناخن های خویش
گم می کند.
شاید اصلا نقطه ای در کار نیست
و حتی پایانی برای رسیدن
تا نقطه ای بدست گیرم و به پایان
برسم!
به مرز عدالت
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ، دورت مي كند
كج گشودي دست ، سنگت مي كند
كج نهادي پاي ، لنگت مي كند
تا خطا كردي ، عذابت مي كند
اشتباه شد . قاطی شد
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
د بده بیاد
دل من چون پرستوی بهاری ست
ازین صحرا به آن صحرا فراری ست
شکیب او همه در بی شکیبی ست
قرار او همه در بی قراری ست
ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
دوست خوبم باید با " د " می دادی
تا به دامان تو ما دست تمنا زده ایم
به تمنای تو بر هر دو جهان پا زده ایم
همه شب از طرب گریه مینا من و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم
مهربانی ، ساده ای
یاور تنهای من
یک ستون از صبر من
پشت این شب های من
ای نخستین تکیه گاه
من کنون محتاجتم
تو مرا با خود ببر
ای همیشه حاجتم