من از سواحل خطوط ظلمت فریاد می کشم
خا کسترم را در قطره ای کن
با دریایی از اندوه
مر ا لبریز کن
تا صبحی دیگر
طلوعی دیگر ……………….
Printable View
من از سواحل خطوط ظلمت فریاد می کشم
خا کسترم را در قطره ای کن
با دریایی از اندوه
مر ا لبریز کن
تا صبحی دیگر
طلوعی دیگر ……………….
آبی باش ، مثل آسمان ... تا عمری به هوای تو سر به هوا باشم !
شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند ...
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
کاش دهخدا می دانست
دلتنگی ...
اشک ....
فاصله ....
بی وفایی....
تعریفش فقط دو حرف است "تـــو"
از مــاضی ها و مضـــارع ها خسته امــــ ــ ـ
دلـَــم برای یکــ ــ حــال ساده ی تــو را دیدن تنگــ ــ استــ ..
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.
می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی .
می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،
بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند
غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟
از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟
لمس کن کلماتي را که برايت مي نويسم
تا بخواني و بفهمي چقدر جايت خاليست ...
تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ...
لمس کن نوشته هايي را که لمس ناشدنيست و عريان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ مي چکد
لمس کن گونه هايم را که خيس اشک است و پُر شيار ...
لمس کن لحظه هايم را ...
تويي که مي داني من چگونه عاشقت هستم
لمس کن اين با تو نبودن ها را لمس کن ...
هميشه عاشقت ميمانم
دوستت دارم اي بهترين بهانه ام
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز...
مِهربانیـَم را چـِنان گـِریاندَند کــِ بوی نـا گرفتـــ ـ
نامهربـــان شـُدمـــ ـــ ـ ..
بعضــــــــی وقـــــــت ها فکــــــر می کنــــم
تمـــــــامـــ خاطــــ ـــــ ـــــراتــــت را فرامــــــــوش کــــرده امــ . . .
هر چــــهـ سعــــی می کنــــم با Recoveri بــــاز گردانمشـــــــان ، نمی شـــــــود
راســــــت گفته اند از دل بــــــرود ، هر آنــــــکه از دیـــــده برفــــت . . . . . / . !
( خــــودمـــ )
پ.ن : می دونم چندان جالب نیست !!! : (