دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است
آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است
دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر
ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه راگیر
Printable View
دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است
آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است
دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر
ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه راگیر
مشاعره کردن خوب
ولی عکست دل آدمو ریش ریش میکنه.
روی هر بامی خدایی خنده رونقل قول:
در قفس آوازهای بغض من
مثل گنجشکان آزاد و رها
سوی هم پر می زنند
نان ترد و تازه خوش رنگ و رو
آفتاب نیمه جان ماه دی
رقص گلبرگی به روی حوض شب
تکیه بر هم می زنند
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسيد
ايمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من می دانم؛
می دانم روزی از کوچه دلتنگی هايم گذر خواهی کرد.
من آن روز٬ کوچه را با اشک هايم آب خواهم داد تا؛
بوی خوش آمدن يار همه را با خبر کند؛
و به انتظار ديرينه ی من پايان دهد.
من تو را٬ عشقت را٬ حتی دوست نداشتن هايت را٬ در سينه ام٬ در خيالم و در روحم حبس خواهم کرد.
در آمد از در ، خندان لب و گشاده جبین
کنار من بنشست و غبار غم بنشاند ،
فشرد حافظ محبوب را به سینۀ خویش
دلم به سینه فروریخت : " تا چه خواهد خواند ! "
به ناز ، چشم فروبست و صفحه ای بگشود
ز فرط شادی ، کوبید پای و دست افشاند
مرا فشرد در آغوش و خنده ای زد و گفت :
" رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند "
هزار بوسه زدم بر ترانۀ استاد
هزار بار بر آن روح پاک رحمت باد
ديگر برايت از لحظه هاي نبودنهايت
از لحظه هائي که بي تو خاکستري مي شوم
از ثانيه هائي که دستهايت در من ويرانه مي شود
و خودت نيستي که از تقلاي خواستنهايت نجاتم دهي
حرفي نمي زنم
ديگر برايت از قصر بلورين روياهايم
از شاهزاده هزار و يک شب قصه هايم
از پنجره خانه ات که به وسعت رنگين کمان است
حرفي نمي زنم.
بهار نارنج اگر خواستي
گيلاسها را هم مي چينم
و در دفتر خاطراتم خشکشان مي کنم
اگر خواستي ليموهاي باغ اندامم را به پاکي دستهايت مي فروشم
و ديگر سراغي از عطش چشمهايت نمي گيرم
ديگر از تو سراغي از.....
فقط بمان هميشه سبز ...
زندگی نامۀ شقایق چیست؟
-رایتِ خون به دوش ، وقتِ سحر ،
نغمه ای عاشقانه بر لبِ باد ؛
زندگی را سپرده در رهِ عشق ،
به کفِ باد و هرچه باداباد.
دلم دور است و احوالش ندونم
كسي خواهد كه پيغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتي ده
كه ديداري به ديدارش رسونم
مردم از درد و گوشِ تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب رازِ نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شِکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گردِ راه تو به چشمِ نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پرپر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامانِ تو این اشک روانم نرسید
آه! آن روز که به تو دادم آیینۀ دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید
عشقِ پاکِ من و تو قصۀ خورشید و گل است
که به گلبرگِ تو ای غنچه لبانم نرسید.