حرف كه میزنی
من از هراس طوفان
زل میزنم به میز
به زیرسیگاری
به خودكار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند كه میزنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل میزنم به دستهات
به ساعت مچی طلاییات
به آستین پیراهن ات
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفتهای در كلمهای انگار
در عین
در شین
درقاف
در نقطهها.