از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد
چشمت ندود اين همه يک شب قمر اينجاست
شهریار
Printable View
از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد
چشمت ندود اين همه يک شب قمر اينجاست
شهریار
تا یار برفت صبر از من برمید *** وز هر مژهام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش *** تا کور شود هر آنکه نتواند دید
عبید زاکانی
دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست
پائی که ره وصل نوشتی پیوست
زان دست کنون در گل غم دارم پای
زان پای کنون بر سر دل دارم دست
افضل الدّین خاقانی شیروانی
تا کي در انتظار گذاري به زاريم
باز آي بعد از اينهمه چشم انتظاريم
ديشب به ياد زلف تو در پردههاي ساز
جان سوز بود شرح سيه روزگاريم
شهریار
من مستی باده از سبو می بینم
عکس رخ ساقی اندر او می بینم
در جام جهان نما که او مظهر اوست
هستی و وجود او به او می بینم
عمادالدّین نسیمی
ماها تو سفر کردي و شب ماند و سياهي
نه مرغ شب از نالهي من خفت و نه ماهي
شد آه منت بدرقهي راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سياهي
شهریار
یک نفس زین گفت و گو منشین خموش!
چون گرفتی پیش، در اتمام کوش!
چون شنیدم از وی این تعبیر را
چون قلم بستم میان، تحریر را
جامی
اي مرا يک بارگي از خويشتن کرده جدا
گر بدآن شادي که دور از تو بميرم مرحبا
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بيمار ما؟
فخرالدین عراقی
ای مقصد خورشید پرستان رویت *** محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایهی عیش تنگدستان دهنت *** سر رشتهی دلهای پریشان مویت
عبید زاکانی
تا نمیری نباشی ارزنده
که به انفاس او شوی زنده
هست ازین مردگی مراد مرا
آنکه خواهند صوفیان به فنا
جامی