-
من میروم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی رود
گویند دل زعشق تو بر گیرم، ای دریغ
کاری که خود ز دست من و دل نمی رود!
گر بی سوی کعبه رود کاروان ما
پیداست آن که جز ره باطل نمی رود
در جست و جوی روی تو هرگز نگاه من
بی کاروان اشک ز منزل نمی رود.
خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
ان روی روشنم ز مقابل نمی رود.
-
مژگان جان جان امشب باید بیای عیادت
ــــــــــــــــ
شبي پرسيدمش با بي قراري
به غير از من كسي را دوست داري
ز چشمش اشك شد از شرم جاری
ميان گريه هايش گفت آری
-
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
-
مرا اينك كنار آتش خود اي محبت جا بده آري
كه از صحراي سرما خيز باران خورده مي آيم
وزين يورش كه غم مي آورد روز و شبم بر دل
به تلخي مي گرايد عاقبت طبع شكر خايم
-
ماه ، دریا را به خود می خواند و،
آب
با کمندی ، در فضاها ناپدید؛
دم به دم خود را بالا میکشید.
جا به جا در راه این دلدادگان
اختران آویخته فانوس ها.
***
گفتم این دریا و این یک ذره راه!
می رساند عاقبت خود را به ماه!
من ، چه می گویم ، جدا از ماه خویش
بین ما ،
افسوس :
اقیانوس ها ...
-
آن پري رو گر نشد ملک دلم را شهريار
ميدهم اين شهر را بر شهريار ديگري
-
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو و پیشتر زما مست شدند
-
دیگه باور کردم انگار , سرنوشتم هم یه رنگه
گاهی وقتا هم نباشی , زندگی یه جور قشنگه
حتی تو خواب و خیالم , نمی بینم با تو هستم
بسه هر چی کردی با من , بسه هر چقدر شکستم
خواستنت یه اشتباه بود ,توی لحظه های رنگی
گول نمی خورم دوباره , گول یک نگاه سنگی
-
يك شمع چو قامتت نمي افروزند
اما تو همان ستاره شام مني
گر ننگ به نام عشق كردند چه باك
بدنام بداني تو و خوشنام مني
-
یک بال فریاد و یک بال آتش:
مرغی از این گونه ،
سرتاسر شب ،
برگرد آن شهر پرواز می کرد.
گفتند:
-"این مرغ جادوست؛
ابلیس این مرغ را بال و پرواز داده است."
گفتند و آنکاه خفتند.
وان مرغ سرتاسر شب
- یک بال فریاد و یک بال آتش -
از غارت خیل تاتارشان بر حذر داشت.
فردا که آن شهر خاموش
(در حلقۀ شهربندان دشمن)
از خواب دوشینه برخاست ،
دیدند ،
زان مرغ فریاد و آتش ،
خاکستری سرد بر جاست.