تمامي كوششم اين است
كه نطفه ي مقدس وحش را
در خويش پنهان دارم
و آن قدر اهلي نشوم كه فردا
خرگوش ها و بلدرچين ها هم
نشناسندم
Printable View
تمامي كوششم اين است
كه نطفه ي مقدس وحش را
در خويش پنهان دارم
و آن قدر اهلي نشوم كه فردا
خرگوش ها و بلدرچين ها هم
نشناسندم
ملال خاطرم از عقده ی جبین پیداست
شرار سینه ام از آه آتشین پیداست
صفای عشق درین برکه خزانی بین
اگرچه بر رخش از غم هزار چین پیداست
فروغ عشق ز من جو که همچو چشمه ی صبح
صفای خاطرم از پکی جبین پیداست
من آن شکوفه از بوستان جدا شده ام
شب خزان من از صبح فروردین پیداست
مرا چو جام شکستی به بزم غیر و هنوز
ز چشم مست تو آثار قهر و کین پیداست
تولد تگرگ و ترانه هاي ترس
مدار نقطه چين تا نهايت دنيا
تابستان بي خورشيد
مرداد سرد را چگونه تاب آوريم ؟
معنای زنده بودن من ، با تو بودن است.
نزدیک ، دور
سیر ، گرسنه
رها ، اسیر
دلتنگ ، شاد
آن لحظه که بی تو سر آید مرا ، مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو ، در کنار تو
مفهوم زندگیست.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو ، همیشه با تو ، برای تو ، زیستن.
در خانقاه افسوس آنجا که یار هویداست
من موبد امینم ، تا کی غروب پیداست؟
در سایه سارخورشید، زین مقصد رهایی
درخفیه من برقصم با مرغکی که شیداست
انگار درین کعبه ، آدم نه خدا خاک است
آن سوی ملایک وای،حسرت به زناء پاک است
در سیطره ی ادیان ، آری به خدا مردم
من کافر ناپاکم ، آنجا ز خدا باک است
اینکه من باده بنوشم،همه از عشق تو بود
خرقه ی خشم بپوشم،همه از عشق تو بود
حال که از میکده بیرونم و از خشم عاری
بی رمق درغم ایام بپوسم همه ازعشق توبود
نوای چنگ و می و شراب ساقی ست هر شب
به مجلس عرفا نطق عاشقی ست هر شب
نه! به ترکان و رومیان و حوریان بهشت
نبروم،که دل به هوای روی تو باقی ست هر شب
نوای چنگ و می و شراب ساقی ست هر شب
به مجلس عرفا نطق عاشقی ست هر شب
نه! به ترکان و رومیان و حوریان بهشت
نبروم،که دل به هوای روی تو باقی ست هر شب
...
با هر زبان ، که من بتوانم
شعری ، به دلفریبی نازِ نگاهِ تو
-شیرین و دلنشین-
بسرایم
وآن نغز ناب را
مثل تبسم تو
-که شعر نوازش است-
روزی هزار بار ، بخوانم
آنگاه
پیش رخت زبان بگشایم.
من آن حامل مغموم هستم
که مرغان در خاستگاه شبانه ام ترانه ی میعاد سر می دهند
و در تشنج رویایی پاره پاره
از نگاه تو مژدگانی می طلبند؛
اما تحفت من بر ایشان غبار است
غباری که طی سفر در توشه ام،اندوخته ام،
من حامل هفده سال انباشتگی زمانم
ودر پی دستی که غبار دل را با مهر بزداید.
در نگاه من ، بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز
روشنایی بخشِ چشم آرزو
خندۀ صبح بهارانی هنوز
در مشام جان به دشت ِ یاد ها
باد صبح و بوی بارانی هنوز
در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوه سارانی هنوز
در طلوع روشنِ صبحِ بهار
عطر پاکِ جو کنارانی هنوز
کشت زارِ آرزوهای مرا
برقِ سوزانی و بارانی هنوز.
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم
يا رب مباد كس را مخدوم بي عنايت
تو که بالا بلند و نازنینی
تو که شیرین لب و عشق آفرینی
کنارم لحظه ای بنشین ، چه حاصل
که فردا بر سر خاکم نشینی.