-
نوای این موسیقی دور میشود یا نزدیک،
این نورهای پریده رنگ روشن میشوند یا خاموش؟
فضا میخواند،
زمان پراکنده میشود:
آن له له است این، نگاهی که ازمیانِ این دیوار صاف میلغزد،
این دیوار است که خاموش میشود، دیوار،
من از تاریخ رسمی و از تاریخ سرّیمان سخن میگویم، تاریخ تو و من
-
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
-
لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار منست
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاه راهیست که منزلکه دلدار منست
بندۀ طالع خویشم که درین قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار منست
طبلۀ عطر گل و زلف عبیر افشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کاب گلزار تو از اشک چو گلنار منست
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار منست
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار منست
-
تو هرگز نازنین صادق نبودی
به فکر این دل عاشق نبودی
دل پاکی که حکم کیمیا داشت
به تو دادم ولی لایق نبودی
-
سلام
ــــــــــــــــ
یه چیزی قلب عاشق رو
بد جوری آتیش میزنه
معلومه موندن پای عشق
قشنگترین اسارته
خونه ما تا خونتون
اونقدها دور نیست نازنین
مشکل و درد من فقط نداشتن سعادته
یه شب
یه شب نمیدونم چی شد
رد شدی از تو خواب من!!!!
از اون به بعد همش میگم خواب من
یه جور عبادته.
-
هر برگ درختی را - عشقيست که می بارم
هر قطره بارانم - اشکيست که می ريزم
هر عاشق دلخسته - در کوی منش منزل
از داغ جفاکاری - درمانده و لبريزم
هررنگ که می بينی - درديست به دل مانده
زيبايی بستانم - با نقش دل انگيزم
از رنگ و ريا دورم - از مهر پر از شورم
افسوس در اين گلشن - طوفنده به پا خيزم
از مرگ هراسم نيست - صد شوق به دل دارم
با کلک خيال انگيز- صد خاطره انگيزم
هر ساله شوم زنده - من زنده به پاييزم
----------
الیکه سلام بهضیا
-
من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان این دانا این پیغمبر
در تکاپوهایش چیزی از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است
من برآنم که درین دنیا
خوب بودن به خدا سهلترین کارست
ونمی دانم که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است
و همین درn مرا سخت می آزارد
-
در برابر بي كراني ساكن
جنبش كوچك گلبرگ
به پروانه ئي ماننده بود
زمان با گام شتا بناك بر خواست
و در سرگرداني
يله شد.
در باغستان خشك
معجزه وصل
بهاري كرد.
-
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم
چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم
جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم
در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
دیوانه دیدار حریم دل خویشم
بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم
آب گهرم روشنی محفل خویشم
در کوی جنون می روم از همت عشقش
دلباخته ی راهبر کامل خویشم
با جلوه اش از خویش برون آمدم و باز
ایینه صفت پیش رخش حایل خویشم
خاکستر حسرت شد و بر باد فنا رفت
شرمنده برق سحر از حاصل خویشم
-
مرا از یاد خواهی برد می دانم
و من از دیدگان سرد تو یک روز
میخوانم سرود تلخ و غمگین خداحافظ
مرا از یاد خواهی برد و از یادم نخواهی رفت
من این را خوب می دانم