Printable View
حکایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت
دلباخته سفر بود اما همسفـر نداشت
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجه نزد
زخم داشت اما ننالیـد
گریه کرد اما اشک نریخت
حکایت من حکایت کسی بود که
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود ...
جا مانده است ...
چیزی جایی ...
که هیچگاه ، دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد .......
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سالــهاستـــ که روز ها تنـــهایی ام را سایــه سایه ..ـها پــر میکنـد
فقـط غــروب که میشــود
دل کمــی میگیرد
آخـر سـایـ ــه ها از شب فراری انــد
من به ناچــار ستــاره که میزند، بدنبال مــاه، در پیِ سـ ـایه ی آســمان میگــریم...
مرگ است
که ما را می راند
از صبح تا شام
تا زنده باشیم
برای خوردن و خوابیدن
و مردن
بیژن جلالی
میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام میکرد
بهم چی گفت؟ گفت:جایی که میری مردمی داره که میشکنندنکنه غصه بخوری تو تنها نیستیتو کوله بارت عشق میذارم که بگذریقلب میذارم که جا بدیاشک میدم که همراهیت کنه
و مرگ که بدونی برمیگردی پیش خودم"احمد شاملو"
گـاه בلـمــ مےـگـیرב
گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב
گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב
گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב
ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב
آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !
בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...
ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ
"ﺩﻭﺭ"
ﺩﻗﯿﻘﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺖ ...
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
"ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺭ"
حسین دریانی
گـردنم آخـرین بـوس هـایـت را فــرامـوش نـمـیکند
نــامــرد …
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن…