هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
Printable View
هی فلانی
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن
به صد خاکستری در دامن پروانه می ریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم
گل عشقش درون دامن بیگانه می ریزد
انتظار هم زیباست..انتظاری که با امید و آرزوست
انتظار دشتی از زیبایی ها و آسمانی از پاکی ها را کشیدن زیباست
انظار آغوشت را کشیدن و در نگاه تو زیستن
مانده ام در انتظار این روزها
اگر برم یه جای دور بی تو برم به شهر نور
وقتی تو پیشم نباشی از من و دستام دور باشی
اون شهر دیگه رنگ نداره
بویی جز ماتم نداره
اون شهر برام یه قفسه
موندن من با مرگ در صفه
دست هایت را به من بده
طلوع عشق را زیباتر کن
دریا ها را به مهمانی قلب کوچکم بیار
در انتظار مهربانیهایت مانده اند
غصه ها را می شکنم تا تو را زیباتر بببینم
چشم هایم را میزدایم از هر چه بدی است
تا پاکی تو را بهتر دریابم
ای آینه ای که بر روی طاقچه ی قلب منی
خود را در تو می بینم که خوب میبینم
سالها پیش که کودک بودم
سر هرکوچه کسی بود که چینی ها را
بند می زد با عشق
ومن آنروز به خود میگفتم
آخر این هم شد کار
ولی امروز که دیگرخبری از او نیست
نقش یک دل که به روی چینیست
ترکی دارد و من
در به در
کوه به کوه
در پی بند زنی میگردم
شما را رها کردم
اما مرا
رها نمی کند
خیال شما…
از تو به عشق رسیده ام
به سان مسافری
که ناگهان
به مقصد می رسد…
بامی نیستم
برای نشستن
آسمانی ام برای پرواز…
به یاد داری؟…
همیشه آخر خرداد
اول عشق است
نترس…آب نمی میرد
همیشه آب مهیاست
نترس چشم بچرخان
صدای رفتن ما
صدای آمدن دریاست…
باران می خواهم
بی هیچ تحمل
هوا می خواهم
بی هیچ کتمان
تو را می خواهم
بی هیچ تحمل کتمان
چه بغض بسته ای ست تمنا
در این زمین کویری ترک خورده
چه جان خسته ای ست در من
در این بی کرانه ابری
شراب تقلبی چشمانت
امشب دیگر نتوانست خمارم کند!!!
فکر کنم معده ام هم پی برده
به دروغ های تو!
لبخندهایم آنقدر کج و کوله شده
که طرح هایم
همه خط خورده از آب در می آیند
و تو اشک هایم را مدام به رخم می کشی...
از برگ گل نازکتری
از هرچه گویم بهتری
خوبان فراوان دیده ام
اما تو چیز دیگری
دارمت دوست به حدی که خدا می داند
این گفته فقط باد صبا می داند
مهرت ای دوست زمانی از دلم پاک شود
که همه پیکر من زیر زمین خاک شود
گل من خبر نداری دل گلدونت می گیره
اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره
گل من نگو که اونجا دل تو برام می گیره
گل من نگو شکستی گلدونت برات میمیره
نکنه لگد شه ساقت زیر پای هر غریبه
ساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه
نکنه یه وقت شکستی آخ داره اشکام میریزه
نمی دونی خاطر تو واسه من چه قدر عزیزه
روی آن شیشه ی تبدار تو را ها کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستانی را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جوری دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
به کاغذهای در دستش نرسیدم
به دست های کاغذی اش
که افق را در چشم هایم مچاله کرده است
رنگ آمیزی گریه های چسبیده بر پلک هایم
سردی شکاف روحم را نمی پوشاند
سنگین بود و
فقط دست هایم را خمیده تر نگه می داشت
نام گلی بیخ گلویم حلقه شده
اشاره های انگشتم دیگر مال من نیست
افق خط آلود
سطرهای بلندش را متوقف کرده است
برای ترمیم تصادفی که
در خطوط پیشانی ام رخ داد
زخم هایم را به تعویق می اندازم
زیر دندان کوسه های گرسنه هم
فکرهای پریشانم را به تو خیره می کنم.
با همین کفش ها راه افتادم
از خمیدگی پل ها گذشتم
ردم را به پوست ساحل دادم
ایستادم کنار صخره ای
به موج ها نگاه کردم
خودم را دیدم
باد می وزید در من
شن ها تمام پیراهنم را تصرف کرده بودند
دیگر هیچ خاطره ای
صخره ی تازه را نجات نمی داد
نه!
نرو!
صبر کن قرارمان اين نبود
بايد سکه بيندازيم
اگر شير آمد: ترديد نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد: مطمئن باش دوستدارت هستم...
صبر کن سکه بيندازيم
اگر دوستت نداشتم...
آن وقت برو
گرچه نمی شود به تو رسيد يا حتی برای لحظه ای مالك قلب تو شد .
اما برای دوست داشتن تو وسعت تمام دنيا را در اختيار دارم
و می توانم تو را آن قدر
دوست بدارم كه همه باور كنند حق من در زندگی تو بودی
كه به ناحق از من ربودند.
آغوش تو گناه نيست
من در آغوش تو آرامش يافته ام
كه هيچ گناهي با
آرامش مانوس نيست
آغوش تو گناه نيست
من در آغوش تو امنيت
را احساس كرده ام
كه در هيچ گناهي امنيت
محسوس نيست
آغوش تو گناه نيست
من در آغوش تو تمام زيبايي
را لمس كرده ام
كه در هيچ گناهي زيبايي
ملموس نيست
پس امانم بده
كه تا ابد در دل اين زيبايي
آرامش يابم
در کجای دل کوچکم
جايت رابيندازم که جا بگيری
يک نفس با پای اسب دويدم و
جز غبار چيزی از گرد راه نديدم
غروبی که در چشم هايم می سوزد
تصميمی به شب شدن ندارد
و ستاره ای که از خواب آسمان پريده بود
لبم را زيرلب زمزمه می کرد
چشم هايم با شتاب لنگه به لنگه
نگاه می کردند
چيزی از غيبت باد نگذشته بود
هندسه ای تمام مساحتش را
در مسافتی بلند به پای نهالی ريخته
و سرمايی که
صدای حلقوی اش از ديوار بالاتر نمی رفت
در کجای اين گلدان شکسته
جايی برای مردن بود؟
نامت را بر بازویم می بندم
می خواهم به مردمک های غرق شده ام
دریانوردی بیاموزم
گویا بر وزن نام تو
از سمت آب ها ساحلی شدم/ از هر جهت
در فرصتی که موج ها به آرامش آب دادند
در صدف های سربسته هم
برای غصه هایم دلیلی باز نمی شود
شب های لنج ها
نامت را از گوشه ی آسمان پیدا می کنند
سفر آغاز می شود
می خواهم از غصه / تا صبح
در شن های خواب آلود ساحل
برقصم با نامت
دوستت دارم
حتي اگر قرار باشد
شبي بي چراغ، در حسرت يافتنت
تمام پس كوچه ها را
زير باران، قدم بزنم.
از یک
به دو تا انگشتان دستت را
چند بار تمام کنی
بنشینی و
انگشتان پاهایت نیز
و هرچه همین طور
شمردن از تو
و نیامدن از او...
نمی خواستم
عکسی باشی نشسته در قاب
من
حرف بزنم و
گوشَت سفیدی های پنبه را بشنود
می خواستم
آن دم آخر
کسی باشی که خالیِ روبرو را پر کند
و غروب روییده در گلدان را
گل آفتابگردانی بکارد
کمی با قدم هایت که می زنی
از یاد خاک بیرونم کن
جهان حافظه ی بچه گانه ای دارد
نام ها را
فقط بر روی سنگ می خواند
می خواهم
دیروز هایمان را که نزدیم قدم بزنیم
دیر یا زود
مه می آید و
کنار نام هامان به خواب می رویم
سهم من از تو
نیمه دیگر سیب بود
که وقتی له شد
زیر پای باد
تو خندیدی
و من در حسرت سهمم
تمام سیبها را
از درخت پاک کردم
تو اون شام مهتاب کنارم نشستیعجب شاخه گلوار به پایم شکستیقلم زد نگاهت به نقش آفرینیکه صورت گری را نبود این چنینیپریزاد عشق رو مه آسا کشیدیخدا را به شور تماشا کشیدیتو دونسته بودی چه خوش باورم منشکفتی و گفتی از عشق پر پرم منتا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تابتا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاستقسم خوردی بر ماه که عاشق ترینیتو یک جمع عاشق تو صادق ترینیهمون لحظه ابری رخ ماه و آشفتبه خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفتگذشت روزگاری از اون لحظه ی نابکه معراج دل بود به درگاه مهتابدر اون درگه عشق چه محتاج نشستمتو هر شام مهتاب به یادت شکستمتو از این شکستن خبر داری یا نههنوز شور عشق و به سر داری یا نههوزم تو شبهات اگه ماه و داریمن اون ماه و دادم به تو یادگاری
ای بداد من رسیده تو روزای خود شکستنای چراغ مهربونی تو شبای وحشت منای تبلور حقیقت توی لحظه های تردیدتو شب و از من گرفتی تو منو دادی به خورشیداگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهیمیون این همه دشمن تو رفیقی جون پناهیوقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشتوقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمتوقتی هر ثانیه ی شب تپش هراس من بودوقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بودتو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدیبرام از روشنی گفتی پرده ی شب و دریدییاور همیشه مومن تو برو سفر سلامتغم من مخور که دوری برای من شده عادتناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفتهرگ خشک بودن من از تن تو خون گرفتهاگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونمقدر اون لحظه ندانیم که منو دادی به شونمیاور همیشه مومن تو برو سفر سلامتغم من مخور که دوری برای من شده عادتای طلوع اولین دوست ای رفیق آخز منبه سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور منمقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشیاونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشیخاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بودتنها دست تو رفیق دست بی ریای من بودیاور همیشه مومن...........
به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیز ترینم
آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم
به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی
به خیالم که تو با من دیگه از همه جداییم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من می خوام بیای بمونی
من و تو چه بی کسیم وقتی تکیوم به باده
بد و خوب زندگی منو دست گریه داده
ای عزیز هم قبیله با تو از یه سرزمینم
تا به فردای دوباره با تو هم قسم ترینم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماس من می خوام بیای بمونی
بد وخوبمون یکی دست تو ،تو دست من بود
خواهش هر نفسم با تو هم صدا شدن بود
با تو هم قصه ی دردم همصدا تر از همیشه
دو تا همخونه قدیمی از یه خاکیم و یه ریشه
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه من می خوام بیای بمونی
سلام من چندتا متن براتون میزارم امیدوارم خوشتون بیاد......
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی.......
ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است...........
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است...
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان.........
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم......
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند....
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
آخر گذشت
آن زمان کهنه ی دیدار
رفت آن ثانیه های پر هیاهو
شکست آن لحظه های زیبا
و تو ، چه ساده گذشتی از این همه احساس...
زمستان
سرآغاز نگاه سرد تو بود
و شب بلورین من
معصومانه شکست
با حجم سنگ های غرور تو...
خوب تموم شد........تا بعد........بای بای
فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیاندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی ست
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتــــــــــــــــــــــ ـــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
خاک عاشقی می داند
گریه می کند
رنج می کشد
و صبر می کند
سر به آستان مرگ می گذارد
بر شانه هایش می گرید
اما نمی میرد
خاک عاشقی صبور است
بر برگ های پاییز بوسه می زند
تقدیر جهان را عوض می کند
جوانه ها را بیدار
و درختها را خواب می کند
اما خود، هرگز نمی خوابد
خاک
عاشقی صبور است
که سال ها و سال ها
برای آسمان صبر می کند
و من، همانم
که از خاک آمده ام
چون خاک عاشقم
و چون خاک، روزی،
صبوری را هم خواهم آموخت
یا تو زیباتر شدی ! ....
یا چشام بارونیه ! ..
این قفس بازه ولی....
قلب ِ من زندونیه..
ـ
من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت !
تو نباشی می پره عطرتم از پیرهنت...
ــ
میخـوام آروم شم!!
تـــــو نمی ذاری!
هر دو بی رحمن : عشق و بیزاری!
همه دنیامو زیرو رو کردم
تو رو شاید دیر آرزو کردم !
ــ
ـ
قدمای آخرو آهسته تر بردار !
واسه من کابوسه فکر ِ آخرین دیدار !
بغض ِ این آهنگ مارو تا کجاها بُرد!
شایدم تقدیرمو امشب به رحم آوُرد !
ـ
به تلافی ِ اونهمه تلخیم !
گله هاتم طعم ِ عسل شد!
غم معصومانه ی چشمات..
به تبسم ِ تازه بدل شد!
میشه با من هزار و یکسال..
به بهانه ی قصه بمونی!؟
همه مرثیه های سکوتم ..
به بهار ِتو باغ غزل شد......
نفس کشیدن ، دل سپردن ، مثل دریا ..... ماه من!!
از تو خوندن .. با تو موندن.. مقصد من.. راه من
همینه رویام.. آرزوهام.. سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید.. خدا گذشت از گناهِ من!
.
تو مثل بارون .. غمو آسون .. می بری از یاد من
با تو خوبن.. بی غروبن... خاطرات ِ شاد من
زارو خسته.. دلـشکسته .. بینوا فرهاد من!
مرغ ِآمـیـن! .. کی به شیرین .. می رسه فریاد من
قسم بر جامع پاكي كه از عشقت به تن دارم
فرا موشت نخواهم كرد تا جان در بدن دارم
درون سینه ام جای تو خالی است
نباشی در کنارم زندگی نیست
سراسر خانه ی دل سهم عشقت
تو باشی زندگیم آفتابی است
نگنجد در دلم غیر از نگاهت
بمان با من که در قلبم کسی نیست
شب و روزم به یادت می شود سر
بدون تو نمیشه لحظه ای زیست
کنار تو دلم آبی آبیست
نباشی خانه ام از شادی خالیست
تویی معنای این قلب شکسته
بدون تو کند این قلب من ایست