-
یادم نرود...
دیگردل نوشته های خود را
روی دیوار خانه ی همسایه ننویسم
پدرم میگفت که عمویت هرگاه میرنجید
مشت به دیوار میکوبید
یادم رفت از او بپرسم
درشهری که حتی دیوار هایش غریبه اند باید چه کرد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تصویر ازهنرمند سیامک عزمی
دیگه مزاحم انجمن ادبیات نمیشم
-
باران نمیشوم
که نگويي با چه منتي خود را بر شيشه مي کوبد
تا پنجره را باز کني و نيم نگاهي بيندازي
ابر مي شوم
که از نگراني يک روز باراني
هر لحظه پنجره را بگشايي
و مرا در آسمان نگاه کني...
-
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد به من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را
با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم
پ.ن : کاش اندازه این خیلی رو بدونی
-
به حــُرمــَــت نان و نــَــمک که با هم خوردیم
نان را تو بــِــبــَـــر
که راهـــَــت بلند است و
طاقــَــت ات کوتاه
نمک را بگذار برای مــَــن
می خواهــَــم این زخم تا هـَــمیشه تازه بــِــمانــَــد....
-
باور کن ، خیلی حرف است
وفادار دستـهایی بـاشی ،
که یکبار هم لمســشان نکرده ای ...
-
حرف تو که می شود
من
چقدر ناشیانه,
ادعای بی تفاوتی می کنم ..!
-
او میتواند با ادبیات ازدواج کند، اما با سینما نه. سینما تنها میتواند معشوق باشد. یادش نمیرود وقتی برای اولینبار او را به سینما بردند و چراغها را خاموش کردند چطور قلبش روشن شد به روی دنیای دیگری که برایش هزار بار واقعیتر از دنیایی بود که او را هر ثانیه به مرگ نزدیکتر میکرد. احساس میکرد به خوابی خوش قدم گذاشته است. فکر میکرد چشمها و بیناییاش توانایی دیدن همهی پرده را ندارد. نمیدانست محو تماشای تصاویر فیلم باشد یا به کلمات و موسیقیای که میشنید گوش دهد. آنقدر خود را با آدمهای توی فیلم نزدیک میدانست که دوست داشت از روی صندلی بلند شود، دست یکی از آنها را بگیرد و جایی برود که تنها جای دیگری باشد. بعد از آنکه از سالن سینما بیرون آمد میدانست دیگر باکره نیست. سینما در آن تاریکی کار خودش را کرده بود. دیگر دستِ پدر و مادرش را نگرفت. با تمام وجود احساس میکرد خیابان آن خیابان همیشگی نیست. آرزویش این بود او را به حال خودش رها کنند تا بتواند تمام خیابانها و کوچه پسکوچههای شهر را تنهایی قدم بزند.
-
غــزل چشــم هــایت قافیه دار نیسـت
امــا وقتی میخــوانمــشان
ردیفـــ ترین زن دنیــا میشــوم
دنیــای شاعرانه ایســت
تو را داشــــتن
-
خـوابـم می آید ولـــی، بــی خـوابـــم ...
نمـی دانــم چـرا، تــــرس از چـیـزی شاید،
فـــرامـــوشـــی ...
شاید مـی تـــرسم از اینکــــه، بـخـوابــم و اگر صبـــح بــاز بیـدار شــدم،
حرف هایی که نــگاهــت با نــگاهــم زد را، دیـــگر به یـــــاد نـیـاورم ...
-
-
می گویــند عشق آن است کــه به او نرســـی
و مــــن می دانـ ــــم چـــــرا ؛
زیـــرا در روزگــار مــن
کسی نیســـت کــه زنـــانه عــاشق شــود
و مـــردانــه بایســـ ــتد !
-
عذر خواهی ات کاری را دوا نمیکند
پشیمانی دیگر سودی ندارد
دلی که روزی فقط برای تو میتپید له شد
-
گوش میکنم به حرف های همیشگی...عوض نخواهد شد...کم نخواهد شد از سفره ی غمگینی ما........خانواده ی من.......چه قدر.....چه قدر.....وقت نمیدانم...!!!چند بار یکدیگر را خواهیم دید...؟؟؟!!!خواهیم خندید به شادی هی کوچکمان.....!!بحث خواهیم کرد...فریاد خواهیم کشید ولی اندکی آن طرف تر....دیگر یکدیگر را نخواهیم دید....
این روز ها همه چیز را با استامینوفن هضم میکنم...اقتصاد...سیاست....خانو اده و اعضای ان....برای همین است که هیچ چیزی رو هیچ کس حس نمیکند...و هیچ کس باور نمی کنند دردم را...سرم درد میکند...چشمانم اشکی ندارند تا مدرک التیام نیافتن زخمم باشند....
-
مگر میشود
کوتاه گفت
از موهای تو !
-
جنونی کو ؟ ( دفتر شیر سرخ )
چه مجنون ها
جنون هایی که دیگر نیست
دریغ از آن همه شب های سرمستی
و این شب ها
که دیگر هیچ کس را شور در سر نیست
کجا آن سوز ها
آن سازها
آن دلنواز آوازها رفتند؟
کجا رفتند آن فریادها
فریاد
و آن فرهادها،از یادها
آیا فراموشند؟
و مجنون های صحرا گرد
خاموشند؟
فریاد
و ما در حسرت فریاد از این بیدادها
ای داد
ای فریاد …
حمید مصدق
-
دلم که برایت تنگ میشود... رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه....
کاکتوس به نظرم شکل توست...
- بامزه و وحشتناک-
با همان تیغ ها کمی احساساتم را
می خراشد...
ولی من میخندم...
آخر مادرم میگوید
شاید این ماه کاکتوست گل بدهد...
sarina1111
-
ایــن رختــخــواب را وارونـــــــــه خــواهــم خوابیــد
"خیــــــــــانـــت" است به تـــو سر بر کنـــــــار "خیـــــــــالـــت" گــــــــــذاشتــــن
-
براي خیــــــــــانـــت هــــزار راه هــســــت
اما هـيــچ کــــدام به انـــدازه تــــظـــاهـــر به دوست داشتن
کــــثــــيــــف نـيـســـت
-
خیانت مثل سایه میماند
خنک که شدی راهش را برایت می بندد
تو آن گم شده سایه های خیانتی
-
عــاشق هم شــدی
مثـل زلیــــــخــا سمج بـــــــــاش ؛
آنقــــــــدر رســوا بازی در بیــــــــــاور
تــا خــدا خودش پــا در میــانی کنـــــــــد
-
حق نداریم احساس دیگران رو به بازی بگیریم
فقط بخاطر اینکه
هنوز تکلیفمون با احساس خودمون معلوم نیست
-
فراموش کردنت کار آسانی ست !
کافیست دراز بکشم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چشمهایم را ببندم
و نفس نکشم...
-
يادمان باشد ، تا زماني که زنده ايم
در برابر کسي که به خودمان علاقه مندش کرده ايم
مسئوليـــــــــــم
-
محکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم ،
آنچه را که اسمش را غــرور گذاشته ام
برایت بــه زمیـــن بکوبــم ؛
احـساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیــــر بودی!
-
میان این همه نوشته های مجازی،
دلم برای طعم یک سطر دست خط واقعی تنگ شده ست!
آنهم از نوع صادقانه اش...
-
کوه اگر من باشم
تو فرهاد نمی شوی...!
همان تیشه ای
که مرا بخاطر کسی
به ریشه می رسانی...
-
عادتـــــ میکنمـــ
به داشتن چـــیزی و سپــس نداشتنش
به بـــودن کسی و سپس به نــبودنش
تـــــنها عادتــــــ میـــکنم ... اما فراموش نـــــــه
پ.ن : خوش بحال بعضیا چقدر راحت فراموش میکنن!
-
امروز برای همیشه تو را روی تخت خواباندند، پاهایت را به تخت بستند؛ مهربانیات، اما، تکثیر شد در اتاق؛ در صد سالگیات. وقتی که درد میکشیدی، وقتی که درد از تو خجالت میکشید سرت را برگرداندی طرفِ من، طرفِ ما و خندیدی، بلند خندیدی، اشک میریختی و میخندیدی. من از تو آموختم پوچی مراقبه است، که وقتی آدم صد ساله میشود میتواند پنجاه سالش را به بزرگی حماقت بشری خندیده باشد. من از تو آموختم تنهایی را رعایت کنم؛ که تنهایی میتواند سرمایهی آدمی باشد. یادش بخیر، وقتی صندلیِ زرد رنگت را میآوردی روی تراس، مینشستی، و خیره به آسمان میگفتی: پرستوها برگشتهاند. بعد کف دستت را آرام روی دستهی صندلی میکوبیدی و اشکهایت را از ما پنهان میکردی. ای بزرگ، ای کاش میدانستی جهان وقتی که تو روی تخت خوابیدهای چهقدر کوچک است. ای کاش میدانستند وقتی تو را به تخت بستند جهان در قاب کوچک پنجرهای به بنبست رسید. اکنون مرگ ساعتش را با صدای خندههای تو کوک میکند. میگویی: میشنوید؟ صدایش را میشنوید؟
-
كلام كه ميكني
نبايد با تو
دهان به دهان شد!
بايد لب به لب شد..
-
من در دعا کردن
یک بد شانسی آوردم ...
خدای من
از بخت بدم
خدای تو نیز بود .
-
او هـم آدمـ استــ
اگـر دوستـتــ دارم هــایتــ را نشنــیدهـ گــرفتـــ
غصـه نخـور
اگـه رفتـــ گـریـه نکــن
اگـه شکستـتــــ صبــر کـن
یـه روزی مـیشـه کـه چشمـای یـه نفـر عـاشقـش میکنـه
اونـ روز معنــی کمـ محلی را میفهمــه
اونـ روز درد شکستـــ و رفتـن را میفهمــه
اونــ روز میفهمـه تمـام آه هـایـی کـه کشیـدی از تـه تـه دلتـــ بـودهـ
اونـــ روز خـوب میفهمــه کـه شکستــن یـه آدمـ"تــاوانـــ"سنگــینــی دارهـ
-
چقدر می تپد دلــم که خالی حـیـاط را
قشنگ خـط خـطـی کنم
و با مـداد شـمـعـی ام
دو گونه ی سپید مــاه را صــورتــی کنم
چقدر می تپد دلــم
که پله های خــانـه را دوتا یـکـی کنم
و التماس میکنم
اجازه ام دهید هـنـوز بـچـگـی کـنـم
-
اون لحظه که گفتی: یکی بهتر از تورو پیدا کردم
یاد اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم!
-
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختمــــــــــــــ.... . . . .
-
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
-
تـنـهـایـے هـایـم را بـا کـســے قسمتـــ نمـے کنـم
یکـــ بـار قسمتـــ کـردمــ
چـنـدیـن بـرابــر شــد....
-
کاش میشـــد
بعضی ها رو دوباره پس داد به مادرشـــون !
بیا مامانش!
اینو بگیـــر دوباره بزرگـــ کن
این خوبـــ از آب در نیومـــده ...!!
-
ازاین تکرارساعتهـ ـا
ازاین بیهوده بودنهـ ـا
ازاین بی تاب ماندنهـ ـا
ازاین تردیدـهـ ـا
نیرنگهـ ـا
... شکهـ ـا
خیانتهـ ـا
ازاین رنگین کمان سرد آدمهـ ـا
وازاین مرگ باورها ورویاهـ ـا
پریشانمـــ
دلـ ـم پروازمیخواهد
-
چقدر دلم میخواست
فقط برا یه بار
یه بار بغلت کنم ...بگم:
بی انصاف
دلم برات خیلی تنگ شده!!!!
-
یکــــــــــــــــی بود یکـــــــــــــــــی نبود . وقتی این یکی بـــــــــــــــود اون یکی نــــــــــــــــبود
وقتی اون یکــــــــی بود این یکــــــــــــی نبود. مهمــــــــــــــ نیستـــــــــــــــــ کیـــــــــــــــ بود و کیــــــــــــــــــ نبود
مهم اینه که هیچوقتـــــــــــــــــــ ـ این یکی با اون یکی نـــــــــــــبــــــــــ ــــــــــود...