ممنونم مهدي جان
از راهنمايي قشنگت
Printable View
ممنونم مهدي جان
از راهنمايي قشنگت
من با اتش اشنا شدم
و چه كسي اين چنين اشنا شده است
هنگاهي دستم را دراز كردم كه دستي نبود
هنگاهي لب به زمزمه گشودم
كه مخاطبي نداشت
و هنگامي تشنه اتش شدم
كه در برابرم دريا بود دريا ودريا....!
از ديده به جاي اشك خون مي ايد
دل خون شده از ديده برون مي ايد
دل خون شده از اين غصه كه قصه ي عشق
مي ديد كه اهنگ جنون مي ايد
مي رفت و دو چشم انتظارم بر راه
كان عمر كه رفته باز چون مي ايد؟
با لاله كه گفت حال ما را كه چنين
دل سوخته و غرقه به خون مي ايد
كوتاه كن اين قصه جانسوز اي شمع
كز صحبت تو بوي جنون مي ايد
ماه در اوج اسمان مي رود
و ما در گوشه اي از شب
همچنان به گف و گوي دست ها
گوش فرا داده ايم و ساكتيم
و در چشم هاي هم يكديگر را مي خوانيم
و در چشم هاي هم يكديگر را مي بخشيم
و من همه دنيا را در چشمهاي او مي بينم
و او همه دنيا را در چشمهاي من مي بيند
و ما در چشم هاي هم ساكتيم
و در چشم هاي هم مي شنويم
و در چشم هاي هم يكديگر را مي شناسيم
يكديگر را مي بينيم
و چشم در چشم هم
و گوش به زمزمه ي لطيف و مهربان دست ها خاموشيم
و ماه در اوج اسمان مي رود
جالبه همه دارن از شعر هاي علي شريعتي مي نويسن
در حاليكه ايشان كمتر به شعر اهميت مي دانند همونطور كه ايشان گفت:كوير جاي ماندن نيست جاي حركت است
حالا ما هي ازش شعر بنويسيم خب كه چي؟
بهتره از عقايد اين مرد نوشت
اگر يك عمر فلسفيدن و علميدن و منطقيدن و خياليدن و لفظيدن ريشه ي جانت را نخشكانده باشد، فكر و خيال و كلام، از درون تورا نپوسانده باشد، اگر يك ريشه ي زنده، يك ذره جوهر حيات و يك قطره شيره زندگي در تو مانده باشد، جوانه مي زني، مي رويي، رشد و نمو مي كني، به برگ و بار مي نشيني و سايه و ثمر
مي دهي.
باغبانت مهربان و ماهر است.هوشيار و صبور است.او بركت خاك است و مهر زمين و مهرباني بهار و نوازش باران و عشق آفتاب.
ناز انگشت هاي بارون او
باغت مي كنه،
ميون جنگلا
طاقت مي كنه.
با مخاطب هاي آشنا صفحه ي272
چه تنگناي سختي است
يك انسان يا بايد بماند يا برود
و اين هردو،
اكنون برايم از معني تهي شده است
و دريغ كه راه سومي هم نيست
من به این مهر سکوتمن به این تاریکی،من به مامن به فرسودگی ذهن خودم معترضم،که چرا...شوق آغاز مرا و منی چون من را،ز خودم دزدیدندبه کجا برگردم؟؟؟؟؟حق برگشتن را ز تنم دزدیدند!!!!!
درد بزرگی است که عاشق باشی,اما معشوقی نداشته باشی و ..رنج عظیمی است که معشوق باشی,اما لیاقت عشق را در خود نیابی
هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت.
هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟
هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟
می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟
اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟
تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است.
می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟!
« دکترعلی شریعتی »
( هبوط در کویر )
دکتر علی شریعتی : چه رنجی بزرگ تر از اینکه ملتی عاشق علی باشد و عاقبت یزید را داشته باشد؟و چه رنجی بالاتر از اینکه کسانی که می بینیم در چه سطحی از معنویت، از آگاهی، از منطق و از انصاف هستند باید از علی و از مکتب علی سخن بگویند و مردم را با مکتب علی آشنا کنند؟ و چه رنجی بالاتر از اینکه در این دنیا یک ملتی، یک گروهی هست که مارک علی بر پیشانی سرنوشتش خورده و از فقر، از خواب، از تخدیر، از تفرقه و از کوتاه اندیشی، و از بدبینی، ضعف و ذلت رنج ببرد؟ و چه رنجی بالاتر از اینکه الان می بینیم نسل قدیم ما که به علی و به مذهب علی وفادار مانده، قدرت زایندگی خودش و حرکت خودش را از دست داده، به جمود و توقف دچار شده و نسل آینده را نمی تواند به تاریخ و فرهنگ و مذهب علی پیوند دهد و آنچه را که شهدای بزرگ شیعه و علمای بزرگ شیعه و بزرگان و فداکاران و مردم عاشق شیعه به این نسل سپرده اند نمی توانند به نسل بعد از خود انتقال دهند. این نسل کهنه میشود، فرسوده می شود و شده است، و دارد رو به زوال می رود و دارد میمیرد. و جانشین اش پوچی و جانشین اش فقر معنوی و جانشینش جهل و بریدگی و گسستگی با گذشته است. و با علی، الان در شرایط خاصی هستیم. هیچ شبی، هیچ لحظه ای بهتر از این شب و این لحظه نیست که چنین مساله ای مطرح شود. البته نه در چنین فرصتی و نه توسط کسی چون من. ولی چه باید کرد؟ به هر حال چنین پیش آمده. من فرصت این را ندارم و حال این را ندارم که خیلی با احساس حرف بزنم و خیلی با منطق و شمرده حرف بزنم. فقط شما از هر کلمه من مجموعه دردی را که در پشتش انباشته است، بفهمید.
فرصتی است که از دست می رود. یک نسل وسط بین نسل آینده و گذشته وجود دارد. همه امید ما و سرمایه ما همین است. همین گروهی که هنوز در جست وجوی مذهب خودشان هستند و هنوز دغدغه شناختن مذهب خودشان را دارند. و هنوز دوست دارند که علی را چهره راستین علی را بشناسند و مذهب علی را بشناسند و راهش را و مکتبش را بشناسند. اما آنچه که بر آنها عرضه می شود، برایشان قابل قبول نیست. فردا این نسل متوسط واسطه میان نسل گذشته و آینده فرهنگ مذهبی ما و فرهنگ استعماری آینده نسلی که به هر حال پیوسته به یک روح مذهبی بوده و نسل گسسته ای که پوک و پوچ پرورده خواهد شد، این نسل واسطه وجود دارد. این نسل همیشه نیست. این گروه همیشه نخواهند بود. این را به شما عرض کنم که 10 سال دیگر، 15 سال دیگر، 20 سال دیگر اگر حسینیه های ارشادی وجود داشته باشد در این مملکت و بگذارند که وجود داشته باشد و بهترین برنامه ها را هم برای جوانان و تحصیلکرده ها و دانشجویان و نسل دانشگاهی داشته باشد براساس مذهب دیگر مثل امروز این چنین ازدحام نخواهد شد. این چنین استقبال نخواهد شد. این چنین نخواهد بود که برای یک مجمع دینی هزاران دانشجو هفت ساعت و هشت ساعت در بدترین شرایط بیاید و به حرف مذهب گوش بدهد. دیگر دغدغه مذهبی در درونش نخواهد بود. اگر نجنبیم و اگر کاری نکنیم.
چنین وقت هایی است که حالتی هست و شرایطی هست و عده ای که هیچوقت نمی آیند به اینجور محیط ها و اینجور مجالس و اساساً مستمع عادی این مسائل نیستند، سرشان به زندگی فردی خودشان گرم است یا در مسائل شغلی یا علمی یا هر صنفی و گاه به گاه و سال به سال چنین شب هایی می آیند. اینها هستند که باید این پیام را بیشتر از همیشه بشنوند. این پیام را از طرف یک روحانی، یک عالم، یک استاد، یک مرجع... نه، نشنوید. از قول یک معلم بشنوید که مسیر را حس می کند با تمام وجودش و می بیند که دارد از دست می رود و می بیند که دیگر بیشتر از یک نسل فرصت نیست برای اینکه کاری بکند. علی این روح پرشگفتی که در همه ابعاد گوناگون و حتی ناهمانند بشری قهرمان است، امروز در میان شیعیان خویش چنین سرنوشتی دارد. (افسوس که چقدر زیبایی ها و عظمت ها در دست ملت هایی که لیاقت داشتنش را ندارند پامال میشود.)
و این امام راستین، شیر پیروز روزهای مدینه و روح تنها و دردمند شبهای نخلستان که رسالت خاصی در تاریخ دارد اکنون از همه وقت ناشناخته تر است و کاش ناشناخته می بود، که بدشناخته تر است.
ای کاش علی را اصلاً نمی شناختیم و محققان نخستین بار او را به ما می شناساندند.
درباره علی از جهات مختلف و ابعاد گوناگون می شود تحقیق کرد و بررسی هر بعد شخصیت وی مسائل خاص همان بعد را داراست. مثلاً به عنوان یک شیعه یا از نظر یک مورخ یا از دیدگاه فلسفی یا عرفانی و... غیره.
البته وقتی می گویم «علی» تنها به عنوان یک فرد و یک شخص نیست. گاه علی را به عنوان یک نفر یک ایمان و یک مذهب به کار می برم و مسلماً از کیفیت تعبیرم متوجه خواهید شد.
یکی از بزرگ ترین مسائلی که در تاریخ و جامعه ما مطرح است اسلام و تشیع است که بسیاری از ما بدان معتقدیم امٌا آن را به درستی نمی شناسیم. به مذهبی ایمان داریم که آشنایی درست و منطقی از آن نداریم. مثلاً به علی به عنوان یک امام، یک مرد بزرگ یک ابرمرد حقیقی و به عنوان کسی که همه احساس ها و تقدیس ها و تجلیل های ما را به خود اختصاص داده اعتقاد داریم و همیشه در طول تاریخ بعد از اسلام ملت ما افتخار ستایش او را داشته اما متاسفانه آن چنان که باید و شاید او را نشناخته است. زیرا بیشتر به ستایش او پرداخته است، نه شناختن او. از این روست که امروز باید بیشتر به سخنی گوش دهیم که علی را به عنوان یک انسان بزرگ، یک رهبر، یک امام و یک سرمشق می شناسد.
در تاریخ اسلام ستایش و تجلیل از علی شاید به اندازه لازم شده باشد. به طوری که ما بتوانیم کتابخانه های بزرگی از اشعار و مقالاتی را که در کرامات و مناقب علی سروده یا نوشته شده و در تجلیل از مقام و عظمت او در پیشگاه خداست ترتیب دهیم. اما متاسفانه وقتی دانشجوی من در این زمان و در این مملکت که کشور علی است از من میپرسد که برای شناختن علی چه کتابی بخوانم؟ و برای اینکه سخنان و نظریات و افکار و اعمال او را خوب بفهمم به چه متونی مراجعه کنم؟ من جواب درستی ندارم که به او بدهم.
بارها گفته ام و باز تکرار میکنم که انسان امروز به «شناخت» علی نیازمند است. نه به «محبت» و «عشق» به او زیرا «عشق و محبت» بدون «شناخت» نه تنها هیچ ارزشی ندارد بلکه سرگرم کننده و تخدیر کننده و معطل کننده نیز خواهد بود. کسانی که مردم را به نام محبت علی و عشق به مولی بدون شناختن مولی و فهم دقیق و درست سخن و راه و هدف او معطل و سرگردان می کنند نه تنها انسانیت و آزادی و عدالت را نابود می کنند بلکه خود این چهره های عزیز را نیز تباه می سازند و شخصیت خود علی را در زیر این تجلیل های بی ثمر مجهول نگه می دارند و باعث می شوند کسانی که تا آخر عمر در محبت مولی وفادار می مانند هرگز از سخن و راهنمایی های او بهره ای نگیرند و متوقف و منحط بمانند و آنهایی هم که کمی آگاه می شوند و با جهان امروز آشنا، اصولاً این گونه علی بی ثمر را و این محبت بی نتیجه را رها میکنند و به دنبال شخصیت های دیگر، الگوهای دیگر و رهبران دیگر می روند.
*این متن برگرفته از یک سخنرانی و دو کتاب دکترعلی شریعتی با عنوان های «علی حقیقتی بر گون اساطیر»، «پیروان علی و رنج هایشان» و «علی (مکتب، وحدت، عدالت)» است.
پوپکم
پوپکم
پوپک شیرین سخنم
اینچنین فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر
اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو
غافل از دام هوس
در بر هر کس و ناکس منشین
پوپکم
پوپک شیرین سخنم
تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید
من از آن دارم بیم
کاین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند
اندرین دشت مخوف
که تو آزادیش ای پوپک من
می خوانی
زیر هر بوته گل
لب هر جویه آب
پشت هر کهنه فسونگر دیوار
که کمین کرده تو را زیر درختان کهن
پوپکم دامی هست
گرگ خونخواره بدکاره بد نامی هست
سالها پیش
دل من
که به عشق دل تو ایمان داشت
اندرین مزرع آفت زده شوم حیات
شاخ امیدی کاشت
چشم به راه تو بودم
که تو کی می آیی
بر سر شاخه سر سبز امید دل من
که تو کی می خوانی
پوپکم
یادت هست
در دل آن شب افسانه ای مهتابی
که بر آن شاخه پریدی
لحظه ای چند نشستی
نغمه ای چند سرودی
گفتم این دشت سیه
خوابگه غولان است
همه رنگ است و ریا
همه فسون است و فریب
صید هم چون تویی
ای پوپک خوش پروازم
مرغ خوش الحان خوش آوازم
بخدا آسان است
اینهمه برق که روشنگر این صحراست
پرتو مهری نیست
نور امیدی نیست
آتشین برق نگاهی ز کمینگاهیست
همه گرگ و همه دیو
در کمین تو زیبایی تو
پاکی و سادگی و رعنایی تو
مرو ای مرغک زیبا
که به هر رهگذری
همه دیوند کمین کرده نبینند تو را
دور از دست وفا
پنهان از دیده عشق نفریبند تو را
خدایا کفر نمی گویم..پریشانم چه می خواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی..خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است..
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
خداوندا اگر روزي بشر گردي ...
زحال ما خبر گردي ...
پشيمان مي شوي از قصه خلقت ...
از اين بودن، از اين بدعت ...
خداوندا تو مي داني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است ...
چه زجري مي کشد آن کس که انسان است و از
احساس سرشار است .
دکتر شریعتی
«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از خيابان مي گذشتيم، آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حالي که زن داشتم، سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم و تازه فهميدم که خيلي اوقات آدم از آن دسته چيزهاي بد ديگران ابراز انزجار مي کند که در خودش وجود دارد.»
دکتر شريعتي
روزگار غریبی است!
من تو را دوست دارم؛
تو دیگری را
و دیگری مرا...
و در این میان...
همه تنهاییم...
دکتر علی شریعتی
چه قدر روح محتاج فرصت هایی است که در آن هیچ کس نباشد
......................
کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت:
غرور و دروغ و عشق
انسان با غرور می تازد
با دروغ می بازد
با عشق می میرد
...................
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود
اما افسوس که به جای افکارش
زخم های تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین داد او را بی آبی معرفی کردند .
تا كنون اندیشیده اید كه عشق برتر است یا دوستی ؟
عشق ریسمان طبیعت است و سركشان را به بند خویش می آورد تا آنچه را آنان بخود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ می ستاند ، به حیله عشق ، بر جای نهند ، كه عشق تاوان ده مرگ است .
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن .
عشق غذا خوردن یك حریص گرسنه است و دوست داشتن " همزبانی در سزمین بیگانه یافتن است " .
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا كردن .
عشق بینایی را می گیرید و دوست داشتن می دهد .
عشق خشن است و شدید و در عین حال نا پایدار و نامطمن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال سرشار اطمینان .
عشق یك فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یك صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق .
عشق جوششی یك جانبه است . به معشوق نمی اندیشد كه كیست؟ یك خود جوشی ذاتی است و از این رو همیشه اشتباه می كند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همیشه یكجا می ماند
و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریكی است و یكدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است كه در پرتو روشنایی آن ، چهره یكدیگر را می توانند دید و در این جاست كه گاه ، پس از جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق كه در چهره هم می نگرند احساس می كنند كه هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق - كه درد كوچكی هم نیست - فراوان است .
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می كند و از این رو است كه پس از آشنایی پدید می آید و در حقیقت دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یكدیگر می خوانند و پس از آشنا شدن است كه خودمانی می شوند .
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است
آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم
ای جاودانه ترین . . .
آن گاه كه عشق زمینی را تجربه می كردم ،
دلم چیزی فراتر می خواست
بر تمام آن ها خط بطلان كشیدم و دل در گرو عشق
تو سپردم
نوری از عشق تو مرا در گرفت . چه حلاوتی چه عشقی و چه نعمتی
خداوندا ! عشقت را از من دریغ نكن .
علی شریعتی مردی - که بعدها نه تنها خراسان که گستره ایران به نام او بالید - در دوم آذر ماه 1312 در کاهک خراسان دیده به جهان گشود . اجدادش از جمله ملا قربانعلی ، شیخ محمد و پدر بزرگوارش استاد محمد تقی شریعتی همگی از عالمان دین بودند و علی ، نزد چنین ارجمندانی پای به هستی نهاد .
مادرش اما زنی روستایی ،با همان صداقت وصفای زنان رو ستایی ، علی را در گستره مهر خود سیراب کرد، بطوریکه شریعتی بعدها در آثار خود همواره روحیه احساسی و عاطفی اش را مدیون مادر بزرگوارش دانسته است .علی چونان دیگران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را نزد معلمان مدارس دولتی سپری کرد ، اما از همان اوان ، با وجود پدری دانشمند و کتابخانه ای بزرگ بی شک ، دروس منسجم مدرسه ، روح جستجو گر او را اقناع نمی کرد .
او پیش از سیزده سالگی کتب مختلف را تورق می کرد ، اما پس از این سن ، علاقه شدیدی به بحث های فلسفی و عرفانی پیدا کرد و گمشده خویش را درمیان این کتاب ها یافت . وی در همان سن اندک ، با قرائت آثاری از موریس مترلینگ ، روش اندیشید ن را فراگرفت و تفکر در باره مسایل مختلف هستی شناسانه ، به شکلی دامنگیر در وجودش شکوفه زد ، احساسی که تا آن زمان دریافت نکرده بود . در همین دوران بود که با جنبش نوین اسلامی از طریق کانون نشر حقایق اسلامی که موسس آن محمدتقی شریعتی بود آشنا شد . علی شریعتی در سال 1335 وارد دانشکده ادبیات ، به قصد فراگیری این رشته با تمام وجوه آن شد .
نخستین مبارزات او علیه رژیم پهلوی و استعمار انگلستان در همین سالها شکل می گیرد . وی در همین دوره با نگارش سلسله مقالاتی
در روزنامه خراسان به نحوی خود را در نهضت ملی شدن نفت شریک کرد اما طی همین مبارزات در سال 1336 ، زمانی که به همراه پدر و عده ای از یاران در تظاهراتی مردمی شرکت کرده بود دستگیر شد و به زندان قزل قلعه منتقل گردید . علی شریعتی پس از هشت ماه حبس، از تهران به مشهد رفت و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد مشغول به تحصیل شد. وی با سعی و تلاشی که از خود نشان داد ، رتبه اول دانشکده را کسب کرد .
طبق قانون وقت ، رتبه های نخست رشته های دانشگاهی به هزینه دولت به کشور های خارجی برای ادامه تحصیل به خارج کشور اعزام می شدند ، اما رژیم پهلوی ، به دلیل سابقه مبارزاتی او ، خروجش از کشور را برای مدت دو سال به تعویق انداخت و نهایتا پس از گذشت این دو سال ، شریعتی برای تحصیل دو رشته تاریخ و جامعه شناسی مذهبی به فرانسه رفت . اما پیش از این با تنها مونس خود در تمام عمر یعنی پوران شریعت رضوی ازدواج کرد .
شریعتی در فرانسه نیز مبارزات سیاسی را رها نکرد و در این دوره با جوانان نهضت ملی ایران در اروپا آشنا شد . در همین زمان بود که بعد از نخستین کنگره جبهه ملی اروپا ، در اوت 1962 در ویز بادن آلمان ، انتشار روزنامه ارگان جبهه ملی اروپا به وی واگذار شد و او در این دوره ، مقالات خود را با نام مستعار شمع به چاپ می رساند . البته پیش از این نیز با پیوستن به سازمان آزادی بخش الجزایر،در مجله المجاهد ارگان سازمان،به نگارش مطالب تاریخی اجتماعی خود می پرداخت .
شریعتی در حین تحصیل اما از محضر استادان فلسفه ، تاریخ و جامعه شناسی اروپا نیز بی بهره نماند . لویی ماسینیون ، که همواره در آثار شریعتی از او یادشده است ، شوارتز ، سارتر ، فیلسوف بزرگ مکتب اگزیستانسیالیسم ، کوکتو شاعر بزرگ فرانسوی و بسیاری دیگر ، ازجمله کسانی بودند که شریعتی در تمام عمر آنها را می ستود .
دکتر شریعتی در سال 1343 در رشته تاریخ تمدن و جامعه شناسی در جه دکتر ای دولتی را اخذ کرد و دوره دکترای جامعه شناسی مذهبی را در دانشگاه سوربون فرانسه به انجام رساند . او در این دوره ، پس از نخستین ترجمه اش ( ترجمه کتاب ابوذر غفاری اثر جوده السحار در سن شانزده سالگی )، کتابهایی چون نیایش آلکسییس کارل ومغضوبین زمین اثر فراتنتس فانون را ترجمه کرد . بر گزاری کنفرانسی های علمی و سخنرانی درباره اسلام ، زندگی پیامبر اکرم ص ، و تاریخ اجتماعی و معاصر ایران زمین ، از دیگر کار های علمی وی در فرانسه بود .
شریعتی پس ازاخذ درجه دکتری به ایران بازگشت اما دربدو ورودش به کشور ، عمال رژیم پهلوی به دلیل مبارزات و فعالیت های سیاسی اش در فرانسه ،او را دستگیر کرده و به مدت شش ماه به حبس افکندند . او پس از رهایی از زندان ، در سال 1345 به عنوان استاد مدعو در دانشگاه فردوسی مشهد شروع به تدریس می کند ..
و از این زمان است که عمده فعالیت های علمی دکتر آغاز می گردد . فعالیت هایی که دکتر در حوزه سخنرانی ، تالیف کتاب و...به بیان اندیشه ها ، آراء و بسط آنها با استفاده از علم روز بسنده می کند . استاد با حضور در حسینیه ارشاد تهران - مکانی که بعدها تنها یاد آور نام او شد- سلسله مباحث خود در حوزه تاریخ ادیان و اسلام شناسی آغاز کرد، اما پس از مدتی ، رژیم پهلوی که حسینیه ارشاد را مکان و منشایی برای نضج مفاهیم انقلابی علیه حکومت ستم شاهی یافت ، در سال 1351 آن را تعطیل کرد و دکتر شریعتی را به مدت هجده ماه به زندان افکند .
او در سال 1353از زندان رها می گردد اما تا سال 1356در تهران و مشهد تحت نظر ساواک قرار می گیرد . این نظارتها و اذیت و آزار ها تا بدانجا پیش می رود که استاد برای رهایی از این گونه آزارها عزم سفر همیشگی به اروپا می کند ، اما در سال 1356 پس از ورود به لندن در صبح روز یکشنبه بیست ونهم خرداد 1355 در مرگی مشکوک به سوی دیار ابدی می شتابد.
اندیشه :
برخی ، دوران های زندگی شریعتی را به شش بخش تقسیم می کنند که در این میان دوران حسینیه ارشاد از بقیه مهمتر می نماید . استاد بی شک در طول تاریخ اندیشه ایران به عنوان ایدئولوگ نهضت انقلابی اسلام در ایران شناخته شده است و آثار و سخنرانی های گرانسنگ او از اندیشه های نابش حکایت می کنند که در صدد جستجوی فرهنگی خودی اما آگاهانه و علمی است .
او در واقع خط ارتباطی میان مردم و روشنفکران به شمار می آید. وی در سه حوزه اجتماعیات ، اسلامیات و کویریات به بیان اندیشه هایی در متون دینی پرداخت که تا آن زمان به لسان جامعه شناسانه بدانها پرداخته نشده بود . رفتار او بیانگر ابعاد سه گانه ای است از عقل محض ، احساس و عمل حکایت می کنند .
او ابتدائا به سراغ عقل می رود و آن را مایه و پایه هر فرهنگی می پندارد . در این میان هیچگاه کار سطحی و سبک را ار ج نمی نهد و با بررسی ژرف ترین اندیشه های فلسفی و غامض ترین مباحث علمی و اجتماعی اما به زبانی که قشر دانشجوی جامعه ، حد اقل توانایی در ک آن را داشته باشد ، مباحث اندیشه اجتماعی اسلام را بیان می دارد .
دکتر در یک دیالیکتیک عقلی و با گفتاری سهل و ممتنع ، با بکار گیری انواع صناعات ادبی ، مقدمه شناخت را پایه ریزی می کند و آن را مقدمه ای برای ایمان می پندارد . استاد درمیان آثار خود خواستار شناخت اسلام به دور از خرافه گرایی در پرتو فلسفه تاریخ بر مبنای اصول توحیدی
است . اسلامی که سراسر در کشاکش مثلث زر وزور و تزویر گرفتار می آید اما سرانجام این اندیشه توحیدی که به پیروزی می رسد ، چرا که نهایتا در مسیر مبازره حق و با طل ، که از منظر او با دید طبقاتی جامعه شناسانه اش ، ملا و مترف و مستضعفین ، نهایتا در مسیر مبازره ملا شکست می خورد و زمین به صاحبان آن سپرده می شود چراکه " ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین " .
از منظر جامعه شناسانه استاد ، کشمکش هابیل و قابیل در طول تاریخ سیلان دارد ، اما این پیامبران اند که با ارایه اندیشه های ناب نهایتا گروه فرعون و فرعونیان را در هم می شکنند . استاد در ورطه تجزیه وتحلیل واقعیات جامعه اسلامی و تاریخ اسلام از منظر جامعه شناسی ، نه به بیان مفاهیم مجرد - که بسیاری از دانشمندان حوزه علوم اجتماعی تنها بدین امر اکتفا می کنند- پرداخت ، بلکه با غور در مفاهیم سنتی ، ضمن بومی کردن مفاهیم اجتماعی و از طریق توسل به تعابیر فرهنگ خودی همچون توحید ، نبوت ، امامت ، عدالت ، امت و...
با تحلیل های فلسفی ، تاریخی و جامعه شناسانه و بررسی گسترده اسلام عالمانه و عامیانه نهایتا طریق سومی با عنوان اسلام آگاهانه را به جامه ارایه داد .
اسلامی که درروش تحقیقاتی خود ابتدائا در موضوع مورد بررسی به شک عالمانه می رسد ، آنگاه ضمن تعاریف مفاهیم پایه ای و بی طرفی در تحقیق، از طریق روش استقرایی به شناختی، جزء به کل، دست می یابد . اسلامی که برای شناخت ، از نقد تاریخی کمک می گیرد و با استفاده از اصل تضاد تاریخی ، به خلق نوعی دیالکتیک رفتاری میان ایمان و عمل دست می زند .
استاد در حوزه احساس نیز به عرفان روی آورده و به بحث وتعمق درباره آن می پردازد . او عرفان را مکمل عقل و عضو متمم آن می پندارد اما عرفانی که نه انزوا طلب بلکه بطور سازنده ای در مسیر تعهد اجتماعی گام بر می دارد . عرفانی که عقل را یاوری است در پی ریزی مدینه فاضله ای که تنها در میان کتب از آن بحث شده است .
اما در همین مسیر عرفان و طریقت ، دایره شرع را نیز زیر پا نمی گذارد و اصول شرعی را برهمه چیز اولی می پندارد ، مضافا اینکه از قشری گری نیز به وجه بازری می گریزد.
در دنیای اواما، انسان با این دو بال احساس و اندیشه، تنها زمانی به سر منزل مقصود خواهد رسید که در ورطه عمل نیز آنها را بکار گیرد . سابقه مبارزاتی او در تمام این دوره ها از این امر حکایت دارد که او نه عالمی جامعه گریز ونه روشنفکری تئوریک بود ، بلکه او متفکری بود که میوه دانسته های خود در مسیر مبارزه و عمل سیاسی می پروراند و به همین دلیل سالهای بسیاری از عمرارزشمند خود را درپشت میله های زندان دژخیمان رژیم پهلوی گذراند .
اما در عین اینکه وی از سیاسی کاری می گریخت و در حقیقت سیاست گریز بود ، کار سیاسی را دنبال می کرد و سیاست در نگاه او تنها به مفهوم تعهد در برابر سرنوشت مردم ، اعتراض و مبارزه برای ازادی و برابری انسان ها بود . لذاست که در قاوس او حزب و فرقه مفهومی ندارند و او تنها به حزب به عنوان مفهوم قرآنی آن می نگرد . آثار او به تفصیل بیانگر این معنایند .
آثار:
آثار استاد تماما حکایت از روح مردی اند که در طول عمرپربر کت خویش با خلاقیت بسیار توانست با بیان ادبی زیبا و مملو از تعیبرات و مصطلحات ادبی ، اجتماعی و علمی روز ، طریق جدیدی در نگارش و بیان مطالب علمی به جامعه معرفی کند . سخنرانی ها ، گفتگو ها ، تحلیلهای اجتماعی و آثار تاریخی او از بیش از یکصد جلد حکایت می کنند که تاکنون بیش از یکصد وسیزده اثر ( جزوه ، کتاب ، پلی کپی و...) بطور مجزی و نه در مجموعه ها به چاپ رسیده اند .
کویریات او که معدن واژگان و بیان روح احساسی اویند، از جهانی حکایت می کنند که سراسر دلتنگی ، عشق ، وصول ، اخلاص و بندگی است . آثار او تا امروز نیز به عنوان کتبی پر طرفدار در میان نسل جوان و بویژه دانشگاهی مطرح است زیرا از روح خالص او سرچشمه می گیرند که هر آنچه از دل برخیزد ، ناگزیر بر دل نشیند .
بنابر اعلام مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی بین المللی ، بیش از چهل جلد از آثار دکتر شریعتی به زبانهای آلبانیایی ، آلمانی ، اردو ، اسپانیایی ، اندونزیایی ، انگلیسی ، بنگالی ، تائی ، تامیلی ، ترکی ، عربی ، فرانسه و کردی ترجمه شده است . به عنوان نمونه به ذکر برخی از مهمترین آثار او بسنده می کنیم :
آری اینچنین بود برادر ، ابوذر غفاری ، اسلام شناسی در دو جلد ، کویر ، تاریخ و شناخت ادیان ، تشیع علوی تشع صفوی ، تفسیر سوره های انبیا و روم ، حج ، حسین وارث آدم ، فاطمه فاطمه است ، شرحی بر دعاهای صحیفه سجادیه ، علل انحطاط مذاهب ، فلسفه نیایش و...
مسعود ، م
مسئوليت روشنفکران طرفدار شريعتي
شما هيچ ديده ايد زني را که ساعت 3 صبح برای فروش گل وامرار معاش در خيابان باشد زماني که همه در خواب هستند .
شما هيچ ديده ايد کودکي که در خيابان شيشه ماشين شما را پاک ميکند ويا کفشي را واکس ميزند .
شما ديده ايد که کسي را که شبها در آشغالهای درب منازل ويا سر کوچه ها به دنبال به دست آوردن لقمه نانی می گردد.
به راستي چرا بايد چنين صحنه هائي را شاهد باشيم در زماني که زمام داران کشورمان دم از اسلام و مستضعفين ميزنند و روی منابع عظيمي از ثروت خوابيده اند
آیا سيستم اقتصادی درستي نداريم ويا اينکه زمام داران با لياقتي نداريم؟ بايد گفت هر دوتای اينها که خانه از پای بست ويران است.
اينها وظيفه ما را دشوار ميکند به عنوان نيروهای طرفدار سوسياليسم و طرف دار طبقه مستضعف آنچه را که ميبينيم جزء شکاف طبقاتي نيست . شکافی که در يک طرف آن کارگران و زحمتکشان هستند و طرف ديگرش سرمايه داران در شکلها و اقسام گوناگون آن.
در اينجا قصد ندارم که به اين موضوع به طور خا ص بپردازم بلکه فقط اشاره ای بود گذرا تا مسئوليت روشنفکران در اين دوره را ياد آوری کرده باشم ، ياد آوری و ذکری به مناسبت 31 سال شهادت معلم شريعتی.
شريعتي معلم ما بود و درسهای زيادی را به ما آموخت . شايد جای تعجب باشد چرا بعد از 31 سال هنوز افکار شريعتي در جامعه جاری است چرا جواناني که هرگز او را نديده اند به دنبال کتابها وافکار او هستند .
مگر نبودند ونيستند کساني که بيشتر از شريعتي کتاب نوشتند و افکار عمومي از آنها ياد ميکرد ولي الان نام ونشاني از آنها نيست و جوانان نيز به دنبال افکار آنها نيستند .
حرفهای معلم شريعتي به زبان ساده و مردمي بود و درعمق جامعه ما ريشه داشت ، او به ما آموخت که چگونه زندگي کنيم و چطور شهادت را فرا بگيريم، به ما ياد داد که مرزهای خود را با اسلام ارتجاعي و اسلام ليبرال ترسيم کنيم .
به ما ياد داد که چگونه مرز خود را با دوستان و دشمنان روشن کنيم و چطور با شرايط جامعه آشنا بشويم ...
به ما ياد داد چطور روپای خود بايستيم و با تکيه بر عرفان برابری آزادی مرز خود را با سرمايه داران وبا همه عوامل زر و زورو تزوير مشخص کنيم.
ما از افکار شريعتي سازماندهي ومبارزه طبقاتي را فرا گرفتيم ودر سازماندهي خود به حرفهای معلم شريعتي گوش داديم و عمل کرديم.
الان که سالروز دکتر شريعتي را برگزار مي کنيم مي بينيم که در تمامي نقاط کشور و خارج از کشور سالروز معلم با افراد بيشتری انجام مي شود .
آیا فقط اين روشنفکران و دانشجويان هستند که به دنبال افکار شريعتي هستند انهم در سطح روشنفکری ويا مسائل ديگر مانند آنچه که در بالا اشاره کردم يعني مبارزه طبقاتي وشکاف طبقاتي در جامعه باعث شده تا جوانان و روشنفکران و همچنين زحمتکشان به دنبال راه حلي برای برون رفتن از وضعيت فعلي جامعه که دامن همه را گرفته شوند .البته هر کس از زاويه خود با ديدگاههای شريعتي بر خورد مي کند.
من به عنوان کسي که طرفدار سوسياليسم و به دنبال مبارزه طبقاتي هستم از اين زاويه به افکار شريعتي نگاه مي کنم و بر اين اساس روابط خود را سازمان مي دهم.
ولي سئوال اساسي من از هواداران دکتر در ايران اين است که در مراسمها ی خود آیا شکاف عظيم طبقاتي را مي شکافند. آيا افکار دکتر در مورد سازماندهي مبارزه طبقاتي را تحليل مي کنند يعني تمامي جنبه های افکار شريعتي را به جوانان و زحمتکشان روشن ميکنند ويا نه فقط يک طرح روشنفکرانه از سالروز دکتر شريعتي را دارند
روشنفکران مسئولند ,مسئولند در مقابل مردم در مقابل تاريخ .
اين سيل تشنه جوانان که به سمت کتابهای شريعتي رجوع کرده اند ,افکار شريعتي را به نادرست در ميان آنها نبرند. چرا که آنوقت ما بايد سالهای سال ضربه سرمايه داری نوع مذهبي آن همچنين توهم نسبت به افکار شريعتي و طرفداران آن باشيم
روشنفکران طرفدار شريعتي مسئولند در مقابل آن زن گل فروش، آن دخترک سر خيابان برای فروختن آدامس آن پسر واکسي زن ، آن کارتون خواب و تمامي کساني که تمامي زندگي و هستي خود را مي گذارند تا لقمه ای(اگر بشود که که گفت لقمه ای )پيداکنند تا چند صباحي زنده باشند.
بگذاريد عمق افکار دکتر را آن طور که هست وآن طور که طرح شد با عمق گفته هايش به جوانان بياموزيم
ونه فقط کتابهای دکتر را و برگزاری مراسم سالروز دکتر علي شريعتي را.
نقد از دکتر تقي آزادارمکي
دکتر علي شريعتي يکي از انديشمندان جامعه اسلامي ايران است که بيش از اينکه به شرايط بعد از انقلاب و تحول بينديشد، به شرايط و زمينه هاي قبل از تحول و فرآيند تحول انديشيده است زيرا او ضمن اينکه فرزند زمان خود بود و تحت تاثير شرايط پيراموني اش قرار داشت، نمي توانست حدس بزند که نتيجه حرکتي که خود او هم بخشي از آن بود، چه خواهد شد. او کمتر مي توانست به نوع نظام سياسي بعد از انقلاب فکر کرده باشد. البته او حتماً از نتايج انقلابات محقق شده- انقلابات کمونيستي و ليبرالي در قرن هاي گذشته- اطلاع داشت.
بدين لحاظ هم هست که او را مي توان يکي از منتقدان انديشه و آرمان و نظام کمونيستي دانست، همان طور که منتقد اصلي آرمان ليبراليستي غربي و گرايشات ملي گرايانه افراطي بود. حرکت او در ميان انديشه هاي جاري جلوه خاصي يافت و مخاطبان فراگير پيدا کرد. او در عصر مطلق گرايي به نقادي مکاتب بزرگ و پرطرفدار پرداخت و در زماني که سخن از اسلام حداقل در محافل آکادميک دون شأن استاد و دانشمند و متفکر دانسته مي شود با تمام وجود به بيان باور تمام عيار از اسلام و آن هم اسلام شيعي اقدام کرد و حرکت او موجب شد تفکر و فضاي معنايي جديدي توليد شود و هواداران موجود و لاحق را به نوع خاصي از عمل فراخواند.
به کارگيري عبارت «شريعتي معلم انقلاب» از طرف انقلابيون در سال هاي دوران انقلاب اسلامي بر اساس آگاهي و تعلق خاص به انديشه و آرمان هاي او بود. کساني که اين شعار را به کار مي بردند نه از کسي دستور گرفته بودند و نه قصد جسارت به ديگري را داشتند. در ادامه اينکه خميني رهبر ماست، استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، به گفتن شريعتي معلم انقلاب مي پرداختند.
به کارگيري همه اين شعارها با يکديگر به طور وسيعي حکايت از معني و اراده خاصي در ميان مردم بود. کمتر ديده شد که در راهپيمايي ها کسي به بيان اين شعار اعتراض کند. از شريعتي به عنوان رهبر انقلاب ياد نمي شد بلکه تاکيد بر معلم انقلاب بود. از طرف ديگر، هرگز گفته نمي شد که او تنها معلم انقلاب است. در اين صورت انقلابي که دامنه ظهور و شکل گيري و توسعه يي فراگير داشت، مي توانست معلمان ديگري هم داشته باشد، همان طور که معلمان ديگري هم داشت. گفته مي شد شريعتي هم معلم انقلاب است. البته مدعيان اين شعار در اول دانشجويان مسلمان بودند و بعدها از طرف اکثريت مردم هم تکرار مي شد. فراگيري شعاري خاص حکايت از اثرگذاري پنهان شريعتي در حوزه فرهنگ و انديشه جامعه بود. از اين بحث مي توان به يک نتيجه عمده و اساسي دست يافت؛ شريعتي معلم انقلاب اسلامي بود نه معلم شرايط بعد از انقلاب. معلمي او به راهنمايي قشر تحصيلکرده براي حضور و مشارکت فعال در انقلاب اسلامي بود. بحث ها و ديدگاه هاي او بسياري را مجاب کرده بود در اين حرکت بزرگ شرکت کرده و هماهنگ با ديگران صداي ضديت با استبداد و ظلم را سر دهند. در اين زمينه کمتر شکي وجود دارد. عدم وجود شک براي کساني بود که اين شعار را به کار مي بردند. البته کساني هم بودند که از ذکر اين شعار اجتناب مي کردند. در نتيجه شک در معلم بودن شريعتي در انقلاب داشتند. آنها اين داعيه را قبول نداشتند. عده يي در زمان حيات شريعتي نيز با او مخالف بودند. او را مبلغ وهابيگري مي دانستند. عده يي او را منشاء سکولار شدن مي دانستند. عده يي از سکولار ها و بي دين ها هم به دليل اينکه شريعتي نگاه انتقادي نسبت به مارکسيسم و علم گرايي و ملي گرايي افراطي و خيال پردازي ها داشت، او را مورد لعن و نفرين با ادبيات علمي و دانشگاهي قرار داده بودند. آنها او را درس نخوانده مي دانستند در حالي که مي دانستند او شاگرد برجسته ترين صاحب نظران علوم اجتماعي زمان بود. عده يي او را مبلغ اسلام انقلابي و مدرن مي دانستند.
عده يي هم انديشه شريعتي را راهي در مشارکت زنان در جامعه مي دانستند. چون مشارکت زنان در صحنه هاي انقلاب ناپسند بود، کار شريعتي هم ناپسند بود. در اين صورت عده يي در جامعه ايراني به دلايل متعدد که به بعضي از آنها در فوق اشاره شد، با او دشمني کردند و از هيچ کار و اقدام و نسبت ناروايي در مورد او نيز کوتاهي نکردند. اين مهم نيست زيرا او با وجود دشمنانش توانست بر انديشه و رفتار جوانان مسلمان ايراني اثرگذار بوده و منشاء او تحولات عمده فرهنگي و فکري شود. به همين دليل هم هست که انقلاب اسلامي را از مناظر متعددي بايد بر اساس فهم شريعتي مورد بازخواني قرار داد.
شريعتي با شرايط و موقعيت قبل از انقلاب اسلامي بسيار مرتبط بود. انديشه او از طرف هواداران و طرفداران وفادار و منصف او قوتي بود براي جريان انقلاب اسلامي. اکثر کساني که از طريق انديشه و آراي شريعتي به فرهنگ و انديشه اسلامي در اين دوران علاقه مند شده و راه دفاع از آن را آموخته بودند، در جريان انقلاب حادثه هاي مهم ساختند و بعدها هم در جنگ و هم در صحنه هاي سازندگي موثر واقع شدند.
در اينکه چه کساني در چه گروه هاي سازماندهي شده به اين عرصه ها وارد شدند، مي توان به بحثي تاريخي پرداخت. بدين لحاظ است که مي توان با صراحت اعلام کرد شريعتي از طرق گوناگون با شرايط و وضعيت قبل از انقلاب اسلامي مرتبط و موثر بوده است. هرچند در اين زمينه بعضي ها به طرح مناقشه هايي پرداخته اند، خود او مي گفت فرصت وارد شدن به اين مناقشه ها نيست و بايد از شرايط براي تقويت بنيه هاي فرهنگ و انديشه اسلامي و آماده کردن جامعه در توجه به خود فرهنگي اش استفاده کرد تا درگير بحث هاي حاشيه يي شدن. چون شريعتي فرصت حضور در شرايط بعد از انقلاب را نداشت او خود نتوانست به تنظيم رابطه اش با شرايط بعد از انقلاب بپردازد. کاش اين شرايط فراهم شده بود و صورت ديگري از عمل مفيد و موثر او را در صحنه فرهنگ و انديشه شاهد بوديم.
در نتيجه در تنظيم رابطه او با شرايط بعد از انقلاب اسلامي وضع به طور کلي متفاوت بود. به عبارت ديگر، تعيين نوع و ميزان رابطه شريعتي با شرايط بعد از انقلاب اسلامي بسيار سخت و توأم با مناقشه هاي متعدد است. بعضي از اين مناقشه ها در ادامه مناقشه هاي قبل از انقلاب اسلامي بود. بعضي هم به لحاظ نوع عملکرد گروه هايي که خود را از ياران شريعتي مي دانستند متناسب با انديشه او عمل نکردند و بعضي از مناقشه ها ساخته شده شرايط جديد بود.
در ايجاد اين شرايط چندين دليل عمده مي توان ذکر کرد؛ اولاً شريعتي قبل از وقوع انقلاب اسلامي به ديار باقي شتافته است. ثانياً جريان ها و ديدگاه هاي متعددي از شريعتي بعد از انقلاب اسلامي شکل گرفته و هر يک تعبيري متفاوت از انديشه او ارائه داده و به دعوت از ديگران در فهم اين انديشه ها اقدام کرده اند. بيان بدون هيچ تغييري از آرا و ديدگاه هاي شريعتي تا بازخواني همراه با بازبيني هاي متعدد وجود دارد. روايت هاي ارائه شده در مورد شريعتي به او ربطي ندارد، به کساني که اين روايت ها را ارائه دادند بيشتر ارتباط دارد. کساني که به ادامه فهم ايدئولوژيک از دين اقدام کرده يا کساني که به نقادي فهم ايدئولوژيک از دين پرداخته اند، دو جريان متفاوت انديشه يي را ايجاد کرده اند.
انديشه و آرمان شريعتي افزون بر مخالفان سرسخت اوليه که مدعي بودند او به انحراف اسلام و جامعه اسلامي از فهم سنتي از دين کمک کرده است، مدافعان و مخالفان جديدي نيز پيدا کرد. عمل او به اين دليل که دنياپرستان دين گريز را مورد خطاب قرار داده بود، مي توانست به آزردگي محافظه کاران و محتاطان معاصر هم بينجامد. اين گروه از افراد در ايران که کم هم نيستند در طول بيش از دو دهه اخير تلاش کردند انديشه و نام شريعتي به فراموشي سپرده شود. همه تلاش و همت در اين بود که از شريعتي در کتب، کلاس درس، کنفرانس و در بحث تاريخي از انقلاب اسلامي يادي نشود. فرض بر اين بود که اگر از او يادي نشود اثرگذاري او کم شده و انديشه رقيب به سهولت و سادگي فراگير مي شود. اينکه هزينه اين فراموشي چيست و چه منفعتي براي جامعه در پيش خواهد بود، نياز به بحث و گفت وگو و دقت نظر بيشتري است.
درست است که شريعتي متعلق به شرايط قبل از انقلاب اسلامي بود و او را معلم انقلاب مي خواندند، ولي به دليل اينکه داراي آثار متعدد بود، بر شرايط بعد از انقلاب اسلامي نيز اثرگذار شده است. آثار باقي مانده از شريعتي بعد از انقلاب اسلامي در يک نگاه کلي عبارتند از؛ 1- کتب به چاپ رسيده
2- سخنراني هايي که بعد از انقلاب در قالب مجموعه کتب به چاپ رسيد 3 خاطره هايي که او در تعامل با جريان روشنفکري ايراني به يادگار گذاشت و از طريق افراد و گروه هاي اجتماعي نقل شده است 4- شاگردان و طرفداران تاثيرپذيرفته از حضور در کلاس درس و بحث، خواندن آثار و پيگيري انديشه اش 5- ارتباط او با حسينيه ارشاد به عنوان کانوني که در آن داعيه احياگري اسلامي در دهه هاي 1340 و 1350 سر داده شده بود و مي توانست به اين سنت وفادار بماند و انديشه ديني در دنياي معاصر را مطرح کند
6- مخالفان و منتقدان او که سعي کردند يا از طرح انديشه او جلوگيري کنند يا اينکه او را مورد نقادي قرار دهند و
7- ديدگاه ها و ادعاهاي متعددش در حوزه هاي فکري، اجتماعي، سياسي و فرهنگي.
آثار و وقايع فوق به بقاي انديشه شريعتي يا طرح مجدد از او در شرايط بعد از انقلاب اسلامي کمک کرد. البته او ديگر در شرايط جديد نمي توانست معلم بعد از انقلاب اسلامي باشد. انديشه او- به هر شکل که ارائه شود يا نقد و بررسي شود- حوزه معنايي شد براي نقد شرايط فرهنگي و اجتماعي. در اين صورت جامعه با حضور جديدي از انديشه شريعتي در شرايط بعد از انقلاب اسلامي روبه رو شد. در اين شرايط شريعتي بيشتر با آسيب شناسي فرهنگ اسلامي و تشيع تناسب دارد تا طرح جديد از انديشه در حوزه دين. او قبل از انقلاب روايت جديدي از انديشه ديني را مدعي بود در حالي که در دوره جديد انديشه او بيشتر با حوزه نقد فرهنگي و نقد ديني و آسيب شناسي ديني و فرهنگي مرتبط و متناسب است. اگر انديشه او را در اين ساحت دنبال کنيم کاري روا انجام داده و ضمن آرام کردن حوزه فرهنگ و انديشه و جلوگيري از فشارهايي که بوي بنيادگرايي مي دهد، فضاي انديشه يي شفاف و متعادل توليد خواهد شد.
در اينکه چه افراد و گروه هاي اجتماعي و سياسي در شرايط بعد از انقلاب با انديشه شريعتي ارتباط و تناسب بيشتري داشته اند، کمي کاوش و بررسي تاريخ معاصر لازم است. اول بايد معلوم شود که صف بندي هاي فکري و سياسي موجود در جامعه از کدام حوزه فکري و انديشه يي متاثر هستند. فرديدي ها و غيرفرديدي ها چه کساني اند؟ پوپري ها چه کساني اند؟ متاثران از سنت هاي فکري (فلسفي) فرانسوي در مقابل سنت هاي فکري آلماني و انگليسي و امريکايي چه کساني هستند و چگونه مسائل جامعه ايران را مورد بررسي قرار مي دهند؟ مجموعه گروه هاي فکري اجتماعي اشاره شده- که البته در جاي ديگري نامگذاري شده اند- چه نوع ارتباط و تناسبي با جريان هاي فکري اجتماعي متعلق به اين سرزمين دارند؟ تناسب صدرايي ها و سينايي ها با فرديدي ها و پوپري ها چيست؟ در اين ميان انديشه شريعتي چه موضوعيتي دارد؟ انديشه استاد شهيد مرتضي مطهري کجاست و چه تناسبي با هر يک از آنها دارد؟ اقتضائات فکري و فلسفي آنها، الزامات روش شناختي آنها، و نوع بررسي مسائل و ميزان تعهدات و عمل به باورها و ارزش هاي جامعه چگونه است؟ ببينيد وارد شدن به انديشه شريعتي و داوري در مورد او و تعيين رابطه اش با شرايط معاصر آن هم با دو جريان سياسي و فکري کاري ساده نيست، نياز به تاملي اساسي در تاريخ معاصر ايراني دارد. اينکه گفته شود چه کسي خادم است و کدام فرد و گروه اجتماعي به مارکسيسم وابسته است و کدام ضد آن است بيش از اينکه راهگشاي فهم و ارائه پاسخ به سوالات فوق باشد، بر ابهام مي افزايد. حوزه فرهنگ و انديشه هم همان آفت کلي حوزه سياسي را دارد. در زماني که وارد بحث و گفت وگو براي درک عميق تر مي شويم عده يي راه مي افتند و بانگ خيانت عده يي و خدمت عده يي را سر مي دهند. در يک نگاه کلي و گذرا و کمي هم سياسي در مقابل اين سوال که دو گروه صف بندي شده در حوزه سياسي به نام «محافظه کاران» و «اصلاح طلبان» چه تناسبي با انديشه شريعتي وجود دارد اين دو جناح سياسي در کل از متن شرايط معاصر درآمده و افت و خيز شرايط به تغيير در سازمان ها و گرايش ها و نيروهاي آنها خواهد انجاميد. صف بندي دو جناح سياسي به شرايط نظام جمهوري اسلامي در سطح داخلي و جهاني معطوف است. تنظيم رابطه بين انديشه شريعتي با اين دو جريان سياسي و فکري خالي از لطف هم نيست.
انديشه و آراي دکتر شريعتي با هر دو جناح سياسي مرتبط است زيرا او مدعي تغيير در جامعه بود و قصد داشت بر اساس تعاليم ديني نظامي سياسي با محوريت شيعه در دوره معاصر شکل بگيرد. او قصد داشت نظام سياسي جديد متفاوت از نظام هاي سياسي ديگر محقق و موجود در جهان پيراموني اش باشد. اين همان خواسته دو جناح سياسي موجود در جامعه ايران در دوره معاصر است. از طرف ديگر، همان طور که براي شريعتي دين اسلام و اسلام شيعي کانوني بود براي دو جناح سياسي اسلام شيعي نيز کانونيت دارد و عمل اجتماعي و سياسي متناسب با اين نگاه است که مورد تاييد است.
افزون بر موارد فوق، شريعتي داعيه هاي ديگري هم داشت. يکي از اصلي ترين داعيه هاي او اصلاح گري ديني بود. اصلاح گري ديني او از طريق آسيب شناسي ديني و تقويت نيروي جديدي تحت عنوان روشنفکري اسلامي براي احيا و اشاعه انديشه ديني ممکن مي شد. شريعتي مدعي است تحجر و قشري گرايي به انحطاط فکر ديني انجاميده است. آسيب هاي حادث شده بر انديشه ديني که ريشه طولاني دارد از همکاري مثلث زر و زور و تزوير توانسته است در متن جامعه و فرهنگ و انديشه ماندگار شود. از نظر او تنها آگاهي است که به فروپاشي و نابودي انحرافات مي انجامد. اين آگاهي در دست تواناي روشنفکران ديني است؛ روشنفکراني که دينداري و آگاهي به جهان مدرن را با هم ملازم مي دانند. ماده انديشه آنها اسلام و ظرف آن جهان مدرن است. از نظر او تحقق روشنگري ديني آگاه شرايط ضديت همه جانبه عليه مثلث شوم را فراهم مي کند. اين آگاهي در بنيان ها و ريشه ها- اسلام شيعي- با محوريت پيامبر(ص)، علي(ع) و ديگر ائمه (ع) دارد که حاصل آن احياگري و بازگشت به خويش فرهنگي و فکري و ديني است.
حال لازم است ببينيم کدام يک از دو گروه، جناح و جريان سياسي که تبلورهاي فکري و اجتماعي نيز دارند، مدعي احياگري ديني، آسيب شناسي ديني و اهميت و کانوني بودن روشنفکري ديني که ادعاي اصلي علي شريعتي معلم انقلاب بود، هستند. براي بيان اين وضعيت لازم است مروري بر جايگاه فکري و اجتماعي مدافعان دو جريان سياسي و فکري در ايران داشته باشيم. اين مسلم است که بيشتر مدعيان جريان اصلاحات در ايران از ميان روشنفکران ديني اند و مدعي اند راه اصلي نجات جامعه تقويت حوزه انديشه و تفکر و ايمان است. آنها به تحول انديشه همراه با تحول اجتماعي و سياسي تاکيد دارند و تحول اجتماعي را بيشتر از طريق نيرو هاي اجتماعي چون جوانان، زنان و روشنفکران ممکن مي دانند. اين همان مدلي است که شريعتي در احياگري و اصلاح باور داشت. در حالي که محافظه کاران با تاکيد بر جامعه يي توده يي و همساني تمام گروه هاي اجتماعي بر حرکت هاي توده وار هم تاکيد کرده و باوري به تمايز گروه هاي اجتماعي ندارند. آنها بيشتر بر فهم عام و کلي از اسلام تاکيد مي کنند. احياگري را کاري تخصصي و درون گروهي مي شناسند تا جمعي.
با اين تمايزگذاري مي توان مدعي شد شريعتي به لحاظ فکري بعد از انقلاب با جريان سياسي و اجتماعي اصلاحات تلازم بيشتري دارد تا محافظه کاران. از طرف ديگر، در ادبيات و کلام دو گروه سياسي بيشتر اصلاح طلبان به انديشه و آراي شريعتي مراجعه کرده اند تا محافظه کاران. بعضي از افراد شاخص اصلاح طلبي در ايران معاصر بازخواني شريعتي را مطرح کرده اند در حالي که جريان سياسي محافظه کاري در مسکوت گذاشتن شريعتي و تلاش در فراموشي انديشه او تلاش کرده اند.
يکي از ديگر عناصر تمايزآفرين و تعلق خاص جريان اصلاحات به شريعتي، تاکيدي است که بر نقش و سهم روشنفکران ديني در تحولات اجتماعي ايران شده است. شريعتي مدعي است اسلام از طريق روشنفکران طرح و اشاعه مي يابد. اصلاح طلبي در ايران نيز جرياني فکري اجتماعي با محوريت روشنفکر ديني است. غايب بودن روشنفکر ديني در ايران زمينه شکل گيري تحجر و واپس گرايي است. بدين لحاظ است که قرابت بيشتري بين اصلاح گرايي ايراني با انديشه و تلاش شريعتي با محوريت روشنفکري ديني است.
اتکا و محوريت شريعتي امکاني در متمايز کردن گروه هاي متعدد اجتماعي درون جريان اصلاحات ايراني است زيرا کساني که به شريعتي باور دارند ايرادي به لحاظ نظري و تجربي در پيوستگي و تلازم بين دين و دموکراسي نمي شناسند در حالي که مخالفان شريعتي از ميان صاحبان قلم و انديشه در ايران تضاد بنيادي بين دين گرايي و دموکراسي مي شناسند. توجه به انديشه شريعتي تمايز بخش جريان روشنفکري سکولار و روشنفکري ديني است. معتقدان به او مدافع سرسخت روشنفکري ديني اند و مخالفان شريعتي در ميان صاحبان قلم مدافعان روشنفکري سکولار هستند. در نهايت اين پديده آنها را از باور به اصلاح گرايي در جامعه ايراني با کانونيت اسلام و باور به دموکراسي و دين گرايي مي کشاند. در سطحي ديگر از بحث و عمل، بي اعتقادي به انديشه شريعتي در ميان اصحاب قلم، مثلاً روشنفکران با پيشينه انديشه هاي مارکسيستي و ملي گرايي، همصدايي با راستگرايي افراطي را فراهم مي کند. کساني که از قديم با شريعتي ضديت داشتند و مخالف تز روشنفکري ديني او بودند در دوره جديد همراه با جريان محافظه کاري در حوزه انديشه و فکر شده اند. بيشترين نقدهاي مطرح شده در مورد شريعتي از طرف توده يي هاي ديروز و ملي گرايان افراطي ديروز و روشنفکران مدافع ايرانيت امروز صورت گرفته است، زيرا در شرايطي که نفي شريعتي حسن جلوه مي کند چرا گروه رقيب او- مارکسيست ها و ملي گراهاي افراطي- که مخالف تز احياي اسلام در مقابل انديشه ماده گرايانه مارکسيست هاي ايراني و تز ايراني گرايي ملي گراهاي افراطي ايراني بودند، از فرصت پيش آمده براي سرکوب شريعتي استفاده نکنند. اين کار را با همه توان انجام داده و در جريان به گورسپاري معلم انقلاب شرکت کردند. بدين لحاظ است که يکي از وظايف جريان اصلاح طلبي ايراني براي تقويت جريان روشنفکري ديني، بازبيني انديشه شريعتي با توجه به شرايط بعد از انقلاب اسلامي ايران است.
به نظر مي رسد ما هنوز نيازمند درک روشن تري از خويشتن فرهنگي مان هستيم. با وجود اينکه مارکسيسم و کمونيسم دچار افول شده است ولي همچنان خطر تحجر و اعوجاج فرهنگي وجود دارد. بدين لحاظ است که استفاده از مدل شريعتي در طرح نظام مفهومي بازگشت به خويشتن مي تواند راهگشاي جامعه ايراني باشد. فهم دقيق اين مدل و رفتار راهي در اجتناب در دام افتادن بنيادگرايي فرهنگي و فکري و دستيابي به فهم روشن تري از بومي گرايي خواهد بود زيرا در انديشه شريعتي بازگشت به خويش همسان با بومي گرايي مي تواند بيان شود. در بازگشت به خويش مرجعيت اصول و مباني انديشه يي مطرح است.
دكتر سيدمحمدمهدي جعفري جداي از اينكه استاد دانشگاه شيراز است، به نوعي از موسسين انجمن اسلامي دانشگاه شيراز به حساب ميآيد و ارتباطات نزديكي را با دكتر شريعتي داشته است. مولف كتاب <پرتوي از نهج البلاغه>، انتقادات رايج اين روزها بر شريعتي را نه از روي بيطرفي و تبيين ديدگاههاي وي، بلكه از سر تقابل و تلاش براي كمرنگ كردنانديشههاي دكتر ميداند. آنچه در زير ميآيد، مصاحبهاي است با دكتر جعفري كه در آن با نگاهي خاص به موضوع <نقد شريعتي> پرداخته شده است.
شخصيت شريعتي در گذر اين سالها، هميشه محل نقد بسياري بوده است و اينگونه انتقادات، عموما از ديدگاههاي ناهمگون با هم نيز مطرح شده است، همانطور كه تعريف و تمجيدها از دكتر، مختص به دسته خاصي از متفكرين نبوده و نيست. ميخواستم بحث را از همين نقطه شروع كنيم؛ جناب دكتر نقد شريعتي را تا چه حد مفيد ميدانيد؟
در تاريخ بشري هيچ انساني نبوده كه قابل نقد نباشد، حتي در عقايد ما شيعيان كه 14 نفر را معصوم ميدانيم، خود معصومين تاكيد خاصي روي <نصيحت> داشتهاند؛ نصيحت در اصطلاح آن روز به معناي انتقاد خيرخواهانه بوده است. اگر با اين نگاه به موضوع بنگريم، صرف نقد و انتقاد، نهتنها باعث ضعف انسان نيست، بلكه موجبات تكامل وي را فراهم ميكند، زيرا هر فردي در شرايط خاصي قرار داشته و ساخته همان شرايط و عوامل خاص نيز ميباشد. از اين جهت انسانها قالبي نيستند كه بتوان در موردشان گفت كه ميبايستي بدين شكل باشند و يا به اين چيز فكر كنند و يا بدين ترتيب رفتار نمايند تا قابل انتقاد باشند يا نباشند.
اصولا نقد، امري بسيار طبيعي و مفيد و باارزش است، البته به شرطي كه به همان معناي ابتداي بحث (يعني نصيحت و نقد خيرخواهانه) به كار گرفته شود، نه اينكه به دنبال مچگيري و يا مردود دانستن چيزي پيش از بيان كمبودها و ايراداتش باشيم.
موضع شخص دكتر شريعتي در قبال انتقاداتي كه ميشد، چه بود؟
اتفاقا او در زمان حيات خودش از نقد استقبال ميكرد.بعد از حياتش هم طرفدارانش حق ندارند كه نقدي را رد كنند و يا به ديده خاصي به انتقادات بنگرند، اما آنچه بعد از درگذشت دكتر شريعتي اتفاق افتاد، افراط و تفريط هر دو طرف درباره وي بود؛ از يك سو عدهاي از دكتر شريعتي بت ميساختند و از سوي ديگر عدهاي او را مشرك ميدانستند. در اين فضاي آشفته و پر سروصدا، تعدادي از دوستان ميديدند كه طرح نقد دكتر با اين شرايط تنها به معناي ترور شخصيت وي است؛ يعني شرايط، اقتضاي يك نقد عالمانه كه هم موجب اصلاح اشتباهات دكتر شريعتي بشود و هم باعث آشنايي علاقهمندان با افكار وي گردد را نداشت. به همين دليل است كه من بارها گفتهام كه اگر يك محيط علمي و سالم و دانشگاهي با لحاظ بيطرفي در اين قضيه پا پيش ميگذاشت، هم نقدكننده و هم نقدشونده بايد از آن استقبال ميكردند.
گفتيد در زمان حيات، مواجهه شخص دكتر با انتقادات بسيار مثبت بود، مبناي سخن شما چيست؟
رفتار شخصي او. ببينيد در زمان خود دكتر شريعتي، در ضمن كساني كه حملههاي غيرمنصفانهاي به او ميكردند، يك نفر طلبه كه گويي امام جماعت مسجدي در يافتآباد بود، با امضاي دانشجو به دكتر انتقاد ميكرد. دكتر از اين انتقادات (كه يا به وسيله نامه خصوصي براي وي ارسال ميشد و يا به صورت عمومي منتشر ميگشت)، بسيار استقبال ميكرد و ميگفت اين فرد خواستار روشن شدن حقيقت است و من دست او را هم ميبوسم و جوابش را هم ميدهم و اتفاقا به طور خصوصي و عمومي هم اين كار را كرد و بعدها معلوم شد كه اين شخص، يك طلبه با انصاف بوده است.
آيا بعد از فوتدكتر نقد منصفانهاي انجام گرفت؟
نقد منصفانه و از روي بيطرفي، همان نقد معروف شهيد بهشتي است كه جريانش به چاپ رسيده است.
گويا ماجرا از اين قرار بود كه در مدرسه حقاني بعضي از طلاب، طرفدار دكتر شريعتي بوده و افكار او را در همان مدرسه مطالعه و ترويج ميكردند. استادشان آقاي مصباح يزدي با ترويج افكار دكتر در بين طلاب مدرسه مخالفت ميكند و رئيس آن زمان مدرسه (شهيد قدوسي) شرط ميگذارد كه يا بايد رضايت آقاي مصباح را جلب كنيد و يا من اين مدرسه را تعطيل ميكنم. شهيد شاهچراغي ميگفت چون ما نه ميتوانستيم نظر آقاي مصباح را جلب كنيم و نه حاضر بوديم دست از طرفداري از دكتر شريعتي برداريم، به داوري نزد شهيد بهشتي رفتيم و از ايشان خواستيم كه در بين ما داوري كند و شهيد بهشتي هم در پاسخ گفت كه من برخي از افكار دكتر را ميدانم و آثارش را خواندهام، اما نه ميدانم كه اشكال آقاي مصباح چيست و نه از نظر شما اطلاعي دارم، پس شما نظر خود را به من بدهيد و من نيز نظر آقاي مصباح را جويا ميشوم و در يك فاصله مناسبي بين شما داوري ميكنم. آن مرحوم به من ميگفت كه ما نظرمان را داديم و آقاي مصباح هم گفت و بعد از مدتي كه در مشهد همه جمع بوديم، شهيد بهشتي ما را دعوت كرد كه بياييد تا نظر خودم را بگويم. آقاي شاهچراغي ميگويد شهيد بهشتي در دو سخنراني كه ضبط هم شده است، نظرشان را بيان كردند. گويا ايرادات آقاي مصباح بر اين مبنا بوده كه دكتر شريعتي معتقد به ختم نبوت نيست و به گونهاي ضمني هم خودش ادعاي نبوت دارد و يكي دو مورد ديگر كه شهيد بهشتي طي اعلام نظر شخصياش، اين ايرادات را رد كرده و ميگويد اينگونه نيست كه آقاي مصباح ادعا ميكند و من با خواندن آثار دكتر بدين نتيجه رسيدم كه نهتنها وي معتقد به ختم نبوت است، بلكه هيچگونه ادعاي ضمني يا صريح بر نبوت ندارد، بلكه معتقد به رسالت خويش است كه هر انساني بايد اينگونه باشد. در يكي دو مورد ديگر هم شهيد بهشتي نظر دكتر را تاييد كرده اما رو به طلاب مدرسه ميكند و ميگويد به هر حال آقاي مصباح، استاد شماست و شما بايد نظر ايشان را جلب كرده و نوع برخوردهايتان علمي باشد. شهيد شاهچراغي ميگفت ما از اين بابت خيلي خوشحال شديم؛ چون از طرفي شهيد بهشتي به نفع ما راي داده بود و از طرف ديگر نه مدرسه تعطيل شد و نه ديگر لازم بود از طرفداري از دكتر شريعتي دست بكشيم.
اگر موافق باشيد وارد انتقادات رايجي كه بر دكتر ميشد و ميشود بشويم؛ تناقضگوييهاي دكتر شريعتي را چگونه تحليل ميكنيد؟
بله موافقم! اينكه ادعا ميشود در آثار دكتر شريعتي تناقضگوييهايي وجود دارد، از دو ديد قابل بررسي است؛ اول اينكه خود دكتر معتقد به بعضي از اينها بود و وقتي هم از او ميپرسيدند كه چرا صحبتهايت را تكرار ميكني، ميگفت كه من هربار كه سخنراني ميكنم، فكر ميكنم كه آخرين فرصتي است كه در اختيار دارم و از اين جهت است كه چيزي را كه در ذهن دارم و لازم ميدانم، به زبان ميآورم تا اگر خدا فرصتي ديگر را در اختيارم گذاشت، همان مطالب را گرفته و تجزيه و تحليل كنم و بخشي از آن را به گونهاي مشروحتر بيان كنم.
مطلب دوم اين است كه من به شخصه تا جايي كه بررسي كردم (و ادعا هم ندارم كه اين بررسي جامع و كامل بوده است)، به اين نتيجه رسيده ام كه پارادوكسي (تناقضنمايي) كه به نظر ميرسد در سخنان دكتر ديده ميشود، مربوط به شرايط مختلفي بوده كه وي در آن سخنراني كرده است؛ بدين معنا كه دكتر شريعتي در شرايطي خاص، نكاتي را مطرح ميكرده كه با تغيير آن شرايط در محيط و زمان و محفلي ديگر، ناچار به طرح نكاتي متفاوت ميشده است كه اين بعضا موجبات ايجاد يك چنين تناقضنمايي را در آثار وي به وجود آورده است.
او ميگفت وقتي من با روشنفكران روبه رو ميشوم، به آنها سخت انتقاد ميكنم و هنگامي كه با روحانيون مواجه ميگردم، ايشان را به شدت مورد انتقاد قرار ميدهم و اين گونه نيست كه پيش روحانيون از روشنفكران انتقاد كنم و يا برعكس، بلكه ميخواهم نقاط ضعف هر كسي را با خودش در ميان بگذارم تا براي اصلاح آن گامي برداشته باشم.
شما اين تناقضات را محدود به پارهاي موارد جزئي ميكنيد. به نظرتان آيا واقعا در همين حد است؟
بله! اينكه ميگويم اين مباحث اصولي نيست به اين دليل است كه بعد از فوت دكتر شريعتي هم جلسهاي در منزل آقاي همايون (موسس حسينيه ارشاد) و به دعوت آقاي ميناچي تشكيل شد كه در آن به غير از من آقاي مهندس بازرگان، دكتر سحابي، شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مطهري، شهيد مفتح و استاد محمدرضا حكيمي حضور داشتند، البته استاد شريعتي هم بودند. در آنجا آقاي ميناچي گفت كه ما شنيديم دكتر شريعتي وصيتي به آقاي حكيمي كرده تا آثار وي را اصلاح كند و اكنون اينجا جمع شدهايم كه از آقاي حكيمي بخواهيم اگر چنين وصيتي در اختيار دارند، انجام دهند. استاد حكيمي هم با تاييد اين حرف گفت كه اين كار را انجام خواهد داد، البته به اين شرط كه <من> هم با ايشان همكاري كنم و من نيز با كمال ميل پذيرفتم. مرحوم باهنر (كه موسس دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود) دو اتاق به همراه وسايل و لوازم مورد نياز در اختيار ما گذاشت و من و آقاي قدسي مشهدي (كه شاعر بود و اهل مشهد)، در اختيار آقاي حكيمي قرار گرفتيم. آثار دكتر را (چه خطيها و چاپ شدهها و يا ماشين شدهها) استخراج كرديم و در اختيار آقاي حكيمي گذاشتيم. بعد از پنج، شش ماه كه آقاي حكيمي هيچ اقدامي نكرد و چيزي به ما ارائه نداد، من از ايشان پرسيدم كه شما در اين مدت چه كرديد و او هم در پاسخ گفت من چيزي نديدم تا بخواهم اصلاح كنم. اين جريان گذشت تا اينكه در سال 79 در دانشگاه مشهد، كنگرهاي تحت عنوان <بازشناسيانديشه دكتر شريعتي> تشكيل شد كه من در آنجا عضو كميته علمي كنگره بودم و از من خواسته شد كه اين وصيتنامه را از آقاي حكيمي بگيرم تا منتشر شود. به آقاي حكيمي مراجعه كردم و ايشان هم با حسنظني كه نسبت به من داشت، هم كپي وصيتنامه و هم پاكنويس شده آن با دست خط خودش را روي كاغذ ديگري به من داد و تاكيد كرد اگر تا به حال اين وصيتنامه را به كسي ندادهام، تنها به اين دليل بوده كه بيش از يك صفحه از كل دو صفحه آن، تعريف دكتر شريعتي از من بوده است و من ميترسيدم آن را منتشر كنم و فكر كنند كه خواستهام آنچه را دكتر درباره خودم گفته، به اطلاع مردم برسد و من از اين قضيه به شدت پرهيز داشتم، اما حالا كه شما اصرار ميكنيد و بنا داريد در كنگرهاي علمي آن را منتشرش نماييد، در اختيارتان ميگذارم. همانجا بود كه گفتم آقاي حكيمي من همه جا تعريف كردهام كه شما بعد از شش ماه گفتهايد من ايرادي در آثار دكتر شريعتي نديدهام كه بخواهم اصلاح كنم. استاد حكيمي در پاسخ گفت اگر خواستيد در جايي نقل كنيد، عينا اين جمله را بگوييد كه: <حكيمي گفت من ايرادي كه شخصيت شكن باشد، در آثار دكتر شريعتي نديدم.>
به نظر من توضيح صحبت آقاي حكيمي اين است كه آن چنان ايراد ايدئولوژيك و يا علمي كه دكتر شريعتي از روي ناداني يا عناد يا طرز تفكري خاص آن را بيان داشته باشد، در آثار وي نيست، بلكه اگر ايرادي وجود دارد مثلا اشتباه در اسم يا تاريخ يا عبارتي است كه آن هم شخصيتشكن نيست؛ يعني وجود اين ايرادها باعث نميشود كه بگويند دكتر با آن طرز تفكرش (كه عدهاي هم طرفدار دارد)، نبايد چنين اشتباهي ميكرد. از اين جهت من معتقدم چنان تناقضي در آثار دكتر وجود ندارد.
به سراغ ديگر انتقادات برويم؛ ايدئولوژيك كردن دين. نظر شما چيست؟
بزرگترين ايرادي كه دكتر سروش از دكتر شريعتي ميگيرد، همين است. ايشان معتقد بود فربهتر از ايدئولوژي، مسائلي است كه بايستي مورد توجه قرار ميگرفته، اما دكتر شريعتي آنها را مدنظر قرار نداده و دين را به صورتي ايدئولوژيك در آورده است. وقتي چنين شود، دين در چارچوبي معين محدود ميگردد و نتيجه قطعي چنين چيزي (كه ناخواسته هم بوده است)، بروز يك نوع فاشيسم در طرز تفكر و رفتار اجتماعي است. در اين خصوص ما بارها خدمت دكتر سروش گفتهايم و نوشتهايم كه منظور دكتر شريعتي از ايدئولوژي، آن ايدئولوژي آلماني كه مورد توجه ماركس و هگل بوده، نيست، بلكه وي مجموعه انديشهها را به دو بخش تقسيم ميكرد؛ يكي جهانبيني و ديگري ايدئولوژي، حقايق ثابتي را كه در جهان آفرينش وجود دارد و هر كسي طرز تفكر و مذهب و آييناش را از آن ميگيرد (يعني با نگرشي كه به جهان آفرينش دارد)، جهانبيني ميناميد و ميگفت ما داراي جهانبيني توحيدي هستيم؛ يعني معتقديم كه خداي واحد جهان را آفريده و همه جهان نيز بر اساس همين توحيد است، كه چندين درس اسلام شناسي وي در همين مورد است و شايد قسمت اصلي گفتههايش درباره جهانبيني را نيز به جهان بيني ديني اختصاص داده است (كه خب كسي مخالفتي با اين ندارد) اما در اينجا به اين نقطه ميرسيد كه هر كسي روش و مكتب و نوع رفتار اجتماعياش را بر اساس جهانبيني خودش تنظيم ميكند كه نام ايدئولوژي را بر آن ميگذاشت.
ببينيد دين در طول تاريخ داراي اصولي كلي و واحد بوده و هست كه مشتمل بر توحيد، نبوت و معاد ميباشد، اين اصول هميشه يكسان بوده و تغيير و تحولي پيدا نكرده است. مثلا هيچ پيامبري نبوده كه بگويد خدا پنج تاست و بعد اين مساله به تدريج به توحيد اسلام ختم شود. همه پيامبران از همان ابتدا تاكيد داشتند خدا يكي است و ما فرستاده و مبعوث اوييم و نهايت كار انسان هم قيامت است؛ اين امور مشترك، بين همه پيامبران (از آدم تا خاتم) بوده است. اما احكامي كه در اجتماع به اجرا درميآيد (روابط اجتماعي، تعليم و تربيت، نماز، روزه و...) و در مذهب اصطلاحا شريعت ناميده ميشود (كه به معناي راه و روش است)، همان ايدئولوژي به تعبير دكتر شريعتي است.
به هر حال اين مساله قابل قبول است كه هر كلمه اي بار معنايي خاصي داشته باشد.
بله! حالا ممكن است بگوييم دكتر آن را غلط به كار برده، اما منظور دكتر همان است كه عرض كردم.
به عنوان آخرين بحث به آزادي و دموكراسي از ديدگاه دكتر بپردازيم؛ <دموكراسي تودهاي> اين مساله از نگاه شما چگونه قابل بررسي است؟
بله! آنچه كه پارهاي از دوستان روشنفكر مذهبي ما از آثار دكتر ايراد ميگيرند، بيشتر با نظر به كتاب امت و امامت است.
ابتدا بايد به بررسي شرايط اجتماع پيراموني پيامبر به هنگام ظهور بپردازيم؛ در جامعه زمان پيامبر تنها قانون حاكم، قانون قبيله بود و نه چيز ديگري. در آن شرايط اساسا نميشد چيزي از سياست و حكومت گفت، چه رسد به اينكه خواسته باشيم از انواع، اقسام و لوازم آن حرفي بزنيم. در جامعه زمان ظهور پيامبر، تنها چيزي كه وجود دارد قبيله است و شيخ قبيله؛ شيخ قبيله هم حاكم است، هم قاضي، هم فرمانده لشكر و اقتصاد و آداب و رسوم و سنتهاي قبيله را هم در دست دارد. از ويژگيهاي بارز نظام قبيله، بسته بودن آن و لايتغير بودن سنتهايش است. اگر كسي بخواهد از سنتها سرپيچي كند، مطرود قبيله است و يا حتي قرباني ميشود. حال پيامبر با اعلام نبوت خويش و ارائه اسلام و بعدها هجرتي كه انجام داد، درست برخلاف قبيله پيش رفت. قبيله يك نهاد ايستا بود و هجرت يك حركت پويا براي درهم شكستن آن چارچوب ايستا و خشك و به حركت درآوردن انسان در مسير تاريخي خودش. از اين جهت است كه دكتر معتقد بود اسلام برنامهاي براي رهبري بشر داشت كه كاملا بر دموكراسي پايهگذاري شده بود. اما پيامبر شرايط خاص آن هنگام را در نظر داشت و از اين روست كه مرحوم شريعتي ميگويد اگر دموكراسي به معناي واقعي در آن روز به اجرا درميآمد، جامعه دچار هرج و مرج ميشد و متلاشي ميگرديد و اصلا چيزي با عنوان <جامعه> باقي نميماند.
با اين تفاسير شريعتي معتقد است پيامبر در اين حال يك كار مرحلهاي را با در پيش گرفتن <دموكراسي ارشادي يا متعهد> انجام داده است. دكتر ميگفت مردم بايد خود سرنوشت خويشتن را اداره كنند و آينده خود را به دست بگيرند، اما به تدريج و با آموزشهايي كه بايد به آنها در طول 12 نسل داده ميشد تا اين امر به عنوان يك فرهنگ در ميان مردم پذيرفته شود. به هر روي بعد از فوت پيامبر، عدهاي يك اصل دموكراتيك به نام <شورا> را (كه در قرآن هم بر آن تاكيد شده بود)، مطرح كردند و با سوءاستفاده از آن، دوباره همان مباحث قبيلهاي (اوس و خزرج و قريش) را زنده نمودند و بدان دامن زدند و مانع پيگيري آن روند شدند.
جداي از اين بحث خاص دكتر شريعتي در كتاب امت و امامت، در بررسي ساير آثار وي، به وضوح ميبينيم كه او پيوسته به دنبال آزادي و دموكراسي است و حتي ميگويد آرزوي تنها يك لحظه نفس كشيدن در آزادي را دارم. اصلا هجرت دكتر براي ايجاد محيطي بود كه در آن يك جمع مهاجرنشيني ايجاد شود و او بتواند اصول موردنظر خود را به اجرا درآورد، كه البته اجل مهلت نداد.
باید در وضع دین و آموزش دینی ، یک انقلاب ، یک انقلاب فرهنگی بزرگ ، یک انقلاب در اندیشیدن و در فهم و تلقی
مذهب و در شناخت مذهب ، بوجود آوریم .
به یک نوع اسلام شناسی از اول احتیاج داریم ، به یک نوع شناخت منطقی و علمی [ از اسلام ] متناسب با بینش امروز
جهان احتیاج داریم تا بتوانیم این [ اسلام ] را نگه داریم ، و به نسل دوم که در مسیر دیگری حرکت می کند – که اگر ببیند
منطقی نیست و اگر ببیند بوی کهنگی به دماغش می خورد ، بوی خرافه به دماغش می خورد ، اصلا آن را بر نمی دارد و
بد و خوب ، زشت و زیبا ، حق و باطل همه را ترک می کند و می رود و فرهنگ دیگری را و زندگی دیگری را دور از ما و فرهنگ و تاریخ ما ادامه می دهد .
و تو برادر من، همکار من ، هم طبقه من، نویسنده ، روشنفکر ، دانشمند ، مترجم ، هنرمند ، سوسیالیت ، آزادیخواه ،
جامعه گرا ، مترقی ، دوستدار عدالت و خواهان رهبری و برادری ، و آرزومند رهائی و رستگاری بشر! آنچه تو از این
اصطلاحات می فهمی ، آنچه بنام دین ، اسلام و تشیع می شناسی و می بینی ، همان او را دو الفاظ و مفاهیم تخدیری
و تحریفی رایج است، همان تصویری است که دستهای غرض دشمن و جهل دوست از این مکتب در ذهن پدرت ، مادرت و
محیطت نقش کرده اند.
اسلام این نیست ، خدا و معاد و املمت و عدالت و حج و .... آن نیست که تو می بینی و آن نیست که تو می گوئی و نفی
می کنی. تو حق داری که نفی کنی .
اما سخن من با تو این است که:
آنچه را نفی می کنی ، « حق » نیست.
پدر مادر ما متهميم - ص ۶۲
ای آزادی, تو را دوست دارم,
به تو نيازمندم,
به تو عشق می ورزم,
بی تو زندگی دشوار است,
بی تو من هم نيستم; هستم,
اما من نيستم;
يك موجودی خواهم بود توخالی,
پوك, سرگردان, بی اميد, سرد,
تلخ, بيزار, بدبين, كينه دار,
عقده دار, بيتاب, بی روح,
بی دل, بی روشنی, بی شيرينی,
بی انتظار, بيهوده, منی بی تو, يعنی هيچ ! …
ای آزادی, من از ستم بيزارم, از بند بيزارم, از زنجير بيزارم, از زندان بيزارم, از حكومت بيزارم, از بايد بيزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بيزارم.
آزادی؟ همين است آنچه ندارم
انسان با “آزادی” آغاز می شود.
و “تاريخ” سرگذشت رقت بار انتقال او است از اين زندان به آن زندان!
و هر بار که زندانش را عوض می کند،فرياد شوقی بر می آورد که: آزادی!
انسان يعنی آزادی.
احساس اسارت، خود، آيه ی آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولّد آزادی
اگر شیعه علی هستی، خود تشیع مسئولیت زاست و برخلاف محب لعنتی که تازه ساخته اند که فقط احساس است و مسئولیتی نمی شناسد در اسلام و تشیع سخن از شناخت است من مات و لم یعرف امام زمان مات میته جاهلیه (هر که بمیرد و امام عصر خویش را نشناسد مرده و جاهلی مرده) شیعه به معنی پیرو است که حرکت و در پی کسی رفتن را در نفس خویش دارد و مسئول است. مسئولیت کسی را داریم که در پیش حرکت می کنیم و آن نه گفتن در مقابل هر مصلحتی است به خاطر حقیقت.
منبع: مسئولیت شیعه بودن ؛ دکتر علی شریعتی
چرا حرف مفد میزنی ! :18:نقل قول:
اولا نمیدونم چرا بعضی از مردم ما اینقدر ابله هستند " منظورم شما نبود " شما چیکار به حرف این و اون و رژیم و اینها داری ببین حرف حق چیه از هرکی بود بپذیرش حالا گیریم از ساواکی بوده باشه !
دوما اگه این حکومت سندی از دکتر شریعتی داشت تا حالا صد بار رو کردم بود : به اندازه کافی از اندیشه های دکتر می ترسند و با شخصیتش لج هستند !
ثالثا دیگه حرف از این مفت تر تا حالا نشنیده بودم ! اولا خودت داری میگی ساواکی بوده بعدش میگی نظریه ولایت رو اون داده ! بعد هم دکتر شریعتی 100% با مخلوط شدن دین و حکومت مخالف بوده ( متن زیر رو واسه نمونه بخون)
نمونه های دیگه هم خیلی زیاده !
وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !
« دکتر علی شریعتی »
تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!این چگونه حرف هایی است؟این چگونه مخاطبی است؟« دکتر علی شریعتی »
با نوک انگشت کوچکش پلک های بسته ام را گشود.
نگاهم ، بی تردید ، به سوی او پر گشود. در او آمیخت. سیراب شدم ، جان گرفتم ، با مهربانی دستهایش، بازویم را گرفت.
کمکم کرد. برخاستم. او همچنان در من می نگریست ، من همچنان در او می نگریستم.
گوئی از یک بیماری مرگبار، از زیر یک آوار، رها شده ام. خستگی قرن های سنگین و بسیار را ناگهان یکجا بر دوشهای دلم می کشم. او همچنان با بازوان ترد و شکننده اش که دو محبت مجسم اند مرا گرفته است. گویی بیمار رنجوری را می برد.
گاه می افتم ، گاه می ایستم ، گاه می هراسم ، گاه تردید می کنم ، گاه دلم هوای بازگشت می کند، گاه ...
اما او همچنان ، با گامهائی که نه سست می شود و نه تردید را می شناسد می رود و مرا نیز همچون سایه خویش با خود می کشد. نمی دانم به کجا؟
اما هر چه نزدیک تر می شویم ، وحشت در دلم غوغائی بیشتر دارد. هر چه پیشتر می رویم هوای بازگشت در من بیشتر می شود. اما ، او گوئی مامور است. رسالتی غیبی چنان نیرومندش کرده است که هیچ نبایستی را در پیش پای رفتنش نمی بیند.
« دکتر علی شریعتی »
(هبوط ، ص ۷۶ )
تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکنکسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمامکوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادرکند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلانفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!پدر ... مادر ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثراخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نهمعانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمامنتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بستو فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی راندارم!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفاتدقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی رااز شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اماخودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به اوچه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یاترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمیکنید؟
اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضدشعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش میاندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایانزبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت دردوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حمالهالحطب!!!
واگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوارسرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طیطریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تانبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومنآنچه عفت و تقوی می گویند.
کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شمانمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می بریدو در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده وگنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...
« دکتر علی شریعتی »
( پدر ، مادر ، ما متهمیم )
آزادی ...
در دامن اسارت می زاید ،
در زنجیر رشد میکند ،
از ستم تغذیه میکند ،
با غصب بیدار میشود ...
های ، این سرنوشت آزادی است .
ای آزادی, تو را دوست دارم,
به تو نيازمندم,
به تو عشق می ورزم,
بی تو زندگی دشوار است,
بی تو من هم نيستم; هستم,
اما من نيستم;
يك موجودی خواهم بود توخالی,
پوك, سرگردان, بی اميد, سرد,
تلخ, بيزار, بدبين, كينه دار,
عقده دار, بيتاب, بی روح,
بی دل, بی روشنی, بی شيرينی,
بی انتظار, بيهوده, منی بی تو, يعنی هيچ ! …
ای آزادی, من از ستم بيزارم, از بند بيزارم, از زنجير بيزارم, از زندان بيزارم, از حكومت بيزارم, از بايد بيزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بيزارم.
آزادی؟ همين است آنچه ندارم
انسان با “آزادی” آغاز می شود.
و “تاريخ” سرگذشت رقت بار انتقال او است از اين زندان به آن زندان!
و هر بار که زندانش را عوض می کند،فرياد شوقی بر می آورد که: آزادی!
انسان يعنی آزادی.
احساس اسارت، خود، آيه ی آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولّد آزادی
دکتر شريعتي : (کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم)
خديا من با همه كوچكيم يك چيز از تو بيشتر دارم ، و آن خداييست كه من دارم و تو نداري!
سلام
اينجا كسي به اين نمي پردازه كه چطور مي شود شريعتي شد ؟
اينكه شريعتي تحت تاثير چه اشخاصي بوده (مثلا ژان پل سارتر) ؟ يا تحت تاثير چه كتابهايي بوده (مثلا عين القضات)؟
نمي دونم اين تاپيك جاي اين بحث هست يا نه ! اگر نيست، لطفا من رو به تاپيك مربوطه هل بديد ...
اگر هست ...
اينكه جملات شريعتي رو بياريم اينجا مهم نيست (من هم مثل بيشتر شما، تقريبا تمام آثار شريعتي رو خوندم)
مهم اين هست كه به ديدگاهي كه شريعتي درباره موضوعات مختلف داره برسيم. البته با اين فرض كه هيچ انساني 100 درصد كامل نيست مگر افراد معدودي (پيامبران و امامان)
آنها كه رفتند كاري حسيني كرده اند و آنهايي كه مانده اند بايد كاري زينبي كنند وگرنه يزيدي اند ...
:11:
اگر خواستی چیزی را نابود کنی، خوب بهش حمله نکن. بد ازش دفاع کن.
موافقم. ممنون که چراغ این بحث رو روشن کردی. فعلا نظری ندارم ولی دوستان اگر چراغ های سوم وچهارم رو روشن کنند ما هم سر ذوق میایم.نقل قول:
ام
اينجا كسي به اين نمي پردازه كه چطور مي شود شريعتي شد ؟
اينكه شريعتي تحت تاثير چه اشخاصي بوده (مثلا ژان پل سارتر) ؟ يا تحت تاثير چه كتابهايي بوده (مثلا عين القضات)؟
نمي دونم اين تاپيك جاي اين بحث هست يا نه ! اگر نيست، لطفا من رو به تاپيك مربوطه هل بديد ...
اگر هست ...
اينكه جملات شريعتي رو بياريم اينجا مهم نيست (من هم مثل بيشتر شما، تقريبا تمام آثار شريعتي رو خوندم)
مهم اين هست كه به ديدگاهي كه شريعتي درباره موضوعات مختلف داره برسيم. البته با اين فرض كه هيچ انساني 100 درصد كامل نيست مگر افراد معدودي (پيامبران و امامان)
آنها كه رفتند كاري حسيني كرده اند و آنهايي كه مانده اند بايد كاري زينبي كنند وگرنه يزيدي اند ...
همون بهتره که بحث و ت یه تاپیکه دیگه راه بندازی و این تاپیک به همین کارش ادامه بده و به هم نخورهنقل قول:
پیدا نکردی تاپیک بزن خودم همراهیت میکنم