نمی دونم میخواین باور کنین یا نه
همه میدونین که شاید بزرگترین اتفاق زندگی انسانها ازدواج باشه
من ازدواج کردم(البته فعلا عقد کردیم)
فکر میکردم شاید از این قضیه راحت بشم ولی باورکنین هیچ فرقی نکرد
دوباره بعد از یکسال همونجوری ام
هیچ موضوعی باعث خوشحالی من نمیشه
تو اینترنت فقط دنبال کلیپ های حوادث و اینجور چیزا میگردم
اصلا نمیدونم چمه
همه اش دارم به مرگ فکر میکنم
خیلی چیزا بلدم ولی هیچ کدوم تا حالا به دردم نخورده
کلی حرفه و کار یاد گرفتم
زمانی تو الکترونیک خدایی میکردم
یه زمان تو آزمایشگاه کوچک شیمی که برای خودم درست کرده بودم
یه زمان با برنامه نویسی
زمانی هم با نقاشی
یه زمانی شعر میگفتم و داستان مینوشتم اونم فقط داستان طنز
یه زمانی همه چیز بودم
اما الان هیچ چیز نیستم
دلم میخواد همه اینا رو فریاد بزنم اما هیچ کس نیست صدامو بشنوه