داستانک در قلمرو سبک کمینه
	
	
		             داستانک دریک لحظه از زمان اتفاقی می افتد و دیگر تمام می شود.
            در داستانک همه چیز حول ماجرا می چرخد و شخصیت مورد بررسی و عرضه قرار              نمی گیرد چراکه مجالی برای معرفی شخصیت نیست. بازیگرانی که تنها تک              نقشی بازی کرده و پنهان می شوند تنها برای عرضه ی اتفاقی است که قرار              است یک لحظه سایه وار بیاید و برود . بن مایه ی داستانک آنقدر قوی است              که شاید در ده خط ویا کمتر آنچنان مفهومی را به خواننده می رساند که              تکلیف او را خیلی سریع مشخص می کند . یعنی این است و دیگر هیچ و تو می              توانی قضاوتی داشته باشی و یا اصلا هیچ قضاوتی نکنی .
            
            به واقع داستانک به تصویر کشیدن یک ایده است .ایده ای که با یک بن مایه              ی قوی نیاز به شرح و توصیف و چرایی ندارد. چیزی دارد اتفاق می افتد و              در حال شدن است .این رویداد در پی کشف مدلول های گوناگون نیست و مجالی              برای ایجاد مدلول های جدید ندارد بلکه یک دال موجب یک مدلول شده است که              در این سیر قابل طرح است .
            کلیدهای نشانه ای در داستانک راه عبور به عمق رویداد و پدیده های کشف              نشده هستند . نشانه هایی که از این پس با آن مواجه می شویم هرچند جزیی              و کم , کار بسیاری از جملات نیامده و استدلالات نشده و نتیجه گیری های              به پایان نرسیده را انجام می دهند . درواقع داستانک حجمی کوچک را از              عناصر بسیار ساده و کوچک به 
            خود اختصاص داده و با ساختار زبانی درگیر می شود . بطوریکه به داستان              های 55 کلمه ای * داستان های کوتاه کوتاه می گویند . داستانک ها نیز در              قلمرو سبک مینیمالیسم قرار می گیرند . که این قلمرو شامل تمامی آثار              هنرهای تجسمی و غیرتجسمی است که با ابزاری ساده وهرچند جزیی به ظهور می              رسند . تصویر یک آهو با چند خط , یک پرنده با 2 منحنی , اندام ساده              انسان با چند برش خطی , هایکوها , کاریکلماتورها , قطعه های کوچک ادبی              و داستانک های کوتاه در این قلمرو قرار دارند .
            بنابراین قلمرو مینیمال شامل کلیه آثار هنری                           قوطی کبریتی              است . و ایجاز که یکی از خصیصه های هنر مدرن به شمار می رود در این              قلمرو شرط اساسی محسوب می شود و به هنرمند اجازه ورود به آن جهان را می              دهد                                                                     عرصه ی داستانک عرصه ی متن مدرن است                          . در متن مدرن چه نظریه چه داستان و چه داستانک بی ریشگی شرط اساسی              ورود به قلمرو آن است . ابتدا و انتهای یک متن مدرن تنها بر پایه ی              خودش استوار است و هرگونه قضاوتی را می تواند بدون هیچ پشتوانه فکری              استناد شده اجرا نمود و خواننده را با موجی از تازه ها ، ابهامات ،              ایده های جدید وپدیده های هیجان انگیز مواجه کند . اما این بدان معنا              نیست که متن مدرن چه در قلمرو داستان چه نظریه بر هیچ اصولی استوار              نباشد . بلکه وقتی در این قلمرو قرار می گیرید ، به شما خواهد گفت برای              " گویه " احتیاج به هیچ " واگویه " ای نخواهید داشت .              ما هیچ منطق ارائه شده را که منتقدین ، داستان نویسان و شاعران پیش از              ما گفته اند و انجام داده اند را به قلمرو خود وارد نمی کنیم بلکه ما              روش کار خود را داریم و روش کار ما بر پایه ی پدیده محوری استوار می              باشد . ما پدیده ها را خلق می کنیم و خلق یک پدیده ی نادر و نو، ریشه              اش را تنها در زمانی که در حال گذر است می توان یافت                                                     
            خصوصیت دیگر یک داستانک پیچیده نبودن آن است . در یک داستانک              ساختارشکنی و نحوشکنی به مفهوم بغرنج بودن نیست . بلکه فرم و محتوا دو              لایه متفاوتی هستند که نویسنده ناچار می شود فرم را برای فرود ماجرا              بکار بگیرد و او آنقدر خود را در این عرصه آزاد می بیند که می تواند              ساختار را در هم بریزد و حتی یک کلمه را بعنوان یک ماجرا دنبال کند و              یا اصلا خلق یک کلمه یا فعل ، محور داستان باشد . با وجود اینکه محدوده              ی رشد یک داستانک در چند خط خلاصه می شود اما نویسنده آنقدر آزاد است              که می تواند از هر چیز برای داستانش کمک بگیرد . این چیز میتواند یک شئ              بی ارزش ، یک حرف ؛ یک آدم یا یک کره ی خاکی دیگر باشد .
            داستانک دارای سه مشخصی اصلی است :                                          
            فیزیولوژی              حرکت 
            فیزیولوژی رویداد و بی رویدادی
            فیزیولوژی بی زمانی در زمانی
             
                                                    
            
            فیزیولوژی حرکت:                          جریان در داستانک نوع خاص در حال شدن و پرتاب شدن است . جنبش و حرکت از              عناصر اتفاق و پیش زمینه محسوب می شود . این حرکت گاهی مافوق تصور است              و قابل اندازه گیری نیست . داده ها آنچنان سریع و بی مجال به سوی              نویسنده و خواننده می تازند که متافیزک داستان را تحت الشعاع قرار می              دهند . این خصوصیت از داستانک پیش زمینه و پدید آورنده ی دو خصوصیت              دیگر داستانک است ؛ رویداد و بی رویدادی و بی زمانی در زمانی .
                                                                                 فیزیولوژی رویداد و بی رویدادی :                          در داستانک می تواند رویدادی اتفاق بیافتد و می تواند که نه !
            چرا که شرح رویداد با وقوع رویداد دو چیز متفاوت هستند . گاه رویداد در              حال شدن است و در حینی که دارد اتفاق می افتد ، ارائه می شود و گاه              رویداد از قبل اتفاق افتاده است و کسی دارد با آن بازی ذهنی میکند .              پرداختن به موضوع داستانک از نوع اول بسیار مشکل تر از نوع دوم است              زیرا نویسنده باید آنقدر تردست باشد و بر ایدئولوژی اثر آگاهی داشته              باشد که بتواند آن را به چالش ده خطی* و در لحظه ای درآورد.
                          فیزیولوژی بی زمانی در زمانی             زمان از نظر مفهومی در اثر مدرن معنای خاصی ندارد . زمان تنها یک ابزار              برای دیواره ی تشخیص و تفکیک است آنهم به طور نامحسوسی که خواننده              نیازی به درگیری زمانی آنهم از نوع متعارف نداشته باشد . در جایی شاید              تیک تاک ساعت ، اعداد ، و نشانه های بیرامون در خط زمانی دیده شوند اما              ماجرا در داستانک آنچنان وزنه ای سنگین به خود داده است که زمان در متن              جایی برای نمود نخواهد داشت . چرا که تا هنوز آخرین کلمه در " اثر " به              پایین و حاشیه متن پرتاب نشده است زمان داستانک در حال شدن است و پایان              نیافته است .
            
            بعنوان نمونه با هم داستانک زیر را مرور می کنیم :                          
            ونونا , سر کوچه ی سوم خونه داره !
            ویونا , در ردیف سوم کوچه ی سوم خونه داره ! 
            درست روی خونه ونونا یه علامت گنده سبز می شه که ویونا در پنجرش رو می              بنده 
            علامت گنده هی گنده و گنده تر می شه جوری که تموم کوچه ی سوم رو داره              می گیره 
            ونونا کمک می خواد! 
            اما ویونا توی خونشه و هیچ خبر نداره ونونا خفه شده واونم داره می ره              که کم کم خفه بشه !                                          *                          در داستانک بالا ویونا متوجه اتفاقی می شود که این اتفاق دارد اتفاق می              افتد. ونونا کسی است که در یک سیر خطی در کنار ویونا و کمی آنطرفتر              قرار دارد. ویونا از وقوع حادثه چشم پوشی می کند که این چشم پوشی موجب              معدوم شدن خود و دیگری است .
            در اینجا نه ویونا از وقوع حادثه توضیحی دارد اما چیستی و چرایی حادثه              مورد سوال قرار می گیرد . 
            تنها دو عنصراو – و– دیگری در یک برش زمانی در لحظه ای معدوم می              شوند و پس از پایان ازهیچ کدام هیچ اثری نمی ماند .
            زمانی که در این چرخه می گذرد زمان اکنون است و علامت گنده              نشانه ای از چیزی است که قابل بیان نیست و یا نخواسته که باشد .             
            فلسفه ی طرح این داستانک همراه با فلسفه انتخاب سبک مینیمال در این              روایت قابل تشریح و روشن انگاری است . همان اندازه که برای ویونا اتفاق              در حال شدن هیچ اهمیتی ندارد به همان اندازه معدوم شدن ونونا نیز              اهمیتی ندارد . از سویی دیگر دنیای غالب ویونا همانند سبک انتخاب روایت              , کوتاه , کوچک و                                                     قوطی کبریتی                          است . شاید این قوطی کبریت پر از دانه های باروتی است که با هم به آتش              کشیده می شوند و شعله ای به فراتر بیش از یک چوب کبریت خواهند داشت .
            در واقع این سبک به نوعی مجال اندیشیدن به خواننده اثر را فراهم کرده و              نیز قادر است پایگاه قدرتمند فکری نویسنده را در یک چشم برهم زدن              متبلور کند . 
            در این مجال اگرچه جای پرداختن به فلسفه ی ایجاد سبک مینیمال و انتخاب              آن از سوی هنرمندان در پیش است اما اشاراتی جزیی به فلسفه ی معنی دار              این سبک و استفاده از پایگاه فکری مونادولوژی خواهد شد .
                                                                                روند شکل گیری ادبیات کمینه             هنر مینیمال در سال 1950 بوجود آمد که این جنبش تا دهه 60 و 70 ادامه              پیدا کرد . این نمود بیشتر در عرصه هنرهای تجسمی , معماری و موسیقی              کاربرد یافت و پس از آن مورد استفاده ادبیات قرار گرفت . و موفق به              ایجاد سادگی در فرم و محتوا گردید. این سبک در جستجوی حذف هرگونه              پیشگویی های شخصی از سوی نویسنده بود . درواقع هدف مینیمالیسم این است              که به خواننده و یا تماشاگر اجازه دهد نا با اشتیاق زیاد اثر هنری را              تجربه کند بدون آنکه باعث عدم درک و مفهوم از ترکیب و موضوع اثر شود .ادبیات              مینیمال با استفاده کمینه از کلمات به ظهور میرسد و از بکارگیری قیدها              اجتناب نموده و متن ارائه شده خود موظف است مفهوم و معنا را به خواننده              برساند . 
            این جنبش با استفاده و توصیف فرم های گوناگون هنری نمود پیدا کرد. وهر              جا که اثری کوتاه ارائه می شد , وارد آن حوزه قرار می گرفت .
            قابل ذکر است , ارنست همینگوی در ارائه داستان های کوتاه , ساموئل بکت              در عرصه خلق آثار نمایشی کوتاه و داستان , فیلم سازی چون روبرت برسون و              حتی طراحان اتومبیلی چون کولین چاپمن در این میان مطرح می باشند . 
            که پس از آن نویسندگان جوانی وارد این عرصه گردیدندو توانستند ژانرهای              جدیدی را وارد این عرصه نمایند . چنانکه امروزه در قلمرو مینیمالیسم              شاهد ظهور مکاتب وابسته به این ژانر چون مینیمالیسنم پست مدرن
            می باشیم . از سویی دیگر دنیای الکترونیک به بسط این ژانر هنری دامن زد              و عبور فرد را از میان خیل بی پایان کلمه ها رهانید و موجب خلق بایت              های داستانی شد .
            بایت های داستانی به وسیله و برای اینترنت پدید آمدند. آنها در ازدحام              داستان های خیلی کوتاه دارای هسته های فلسفی شدند*.
            فلسفه ی ادامه ی این روند استفاده از داستان های 55 کلمه ای , داستان              های صد کلمه ایfast fictions و ... موجب شکافتن مرزهای داستانک در خلق              فلسفه ی مینیمالیسم پست مدرن گردید .
            مینیمالیسم پست مدرن, شرح و نقد تمامی دانسته های مورد استفاده و کشف              شده موجز ما که شامل تمامی افوریسم ها * و مقال های کوتاه ما است می              باشد. در واقع فلسفه ی مدرن وابسته به جهان هنر مینیمال , شامل کلیه ی              مفاهیمی می شود که ما در پیش رو داشته و یا خواهیم داشت . 
            در ادامه روشن است در ایجاد و تحول این سبک دیدگاه فیلسوفانی چون              لایبنیتز و ادموند هوسرل قابل طرح می باشد ....
              
                          -----------------------------
            1- داستان مورد اشاره از سوی نویسنده نوشته شده است.
            Fiction 55 2-
            تولد داستان های 55 کلمه ای در سال1986توسط مجله ی New Times کالیفرنیا              صورت گرفت که این مجله برای اولین بار مسابقات داستان های کوتاه کوتاه              55 کلمه ای را برگزار نمود که پس از آن این مسابقات سالیانه برگزار می              گردید و ژانر جدیدی را وارد عرصه ی داستان کوتاه کرد. 
            
            3- کوتاه ترین داستان / استنلی بابین / مهران رضایی
            * aphorism4-
	کد:
	
http://www.farhanggoftego.com/S.Moayedi09.05.06.html
                  
راستی این عنوان زیبا و ترجمه شده رو من انتخاب نکردم به خدا   
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
      
	 
	
	
	
		انسجام متنی...زاویه دید...شخص
	
	
		علاوه بر کلمات و عبارات انتقالی، عامل دیگری که باعث انسجام متن می شود پیروی از یک زاویه دید خاص است. زاویه دید نشان دهنده رابطه نویسنده با موضوع است و به این ترتیب منظری خاص برای نگارش اتخاذ می شود. زاویه دید به ندرت در یک نوشته عوض می شود و استفاده نادرست از آن و مخلوط کردن زاویه های دید مختلف باعث می شود متن یکدستی و انسجام خود را از دست بدهد. به طور کلی، عواملي كه زاويه ديد را ميسازند عبارتند از شخص، زمان، و لحن.
 شخص:
      از منظر شخص، سه نوع زاویه دید را می توان از هم بازشناخت: اول شخص، دوم شخص، و سوم شخص. منظور از اين سه نوع شخص كم و بيش همان است كه در تصريف افعال گفته مي شود. اول شخص به «من» و «ما»، دوم شخص به «تو» و «شما» و سوم شخص به «او» و «آنها» باز مي گردد. اما هنگام بحث درباره زاويه ديد، موضوع بسيار پيچيده تر است.  اگر راوی یا توصیف کننده خود درگیر در ماجرا باشد و در صحنه حضور داشته باشد، متن دارای زاویه دید اول شخص است. اصولاً زاویه دید اول شخص غالباً برای ايجاد رابطه اي صميمي و نزديك با خواننده و همچنين براي بیان تجربیات شخصی مورد استفاده قرار می گیرد و در نوشته های رسمی و علمی چندان کاربردی ندارد. به دلیل این که نویسنده یا راوی خود در داستان حضور دارد، در این نوع زاویه دید از ضمیر اول شخص «من» یا «ما» و ضمیر متصل «-م» استفاده می شود. نوشته زیر بخشی از داستان «رجل سیاسی» از مجموعه «یکی بود و یکی نبود» اثر محمدعلی جمالزاده است:
می پرسی چطور شد مرد سیاسی شدم و سری میان سرها در آوردم. خودت باید بدانی که چهار سال پیش مردم بودم، حلاج و کارم حلاجی و پنبه زنی. روز می شد دو هزار، روز می شد یک تومان در می آوردم و شام که می شد یک من نان سنگک و پنج سیر گوشت را هر جور بود، به خانه می بردم. اما زن ناقص العقلم هر شب بنای سرزنش را گذاشته و می گفت:
«هی برو زه زه زه سر پا بنشین خایه بلرزان، پنبه بزن و شب با ریش و پشم تارعنکبوتی به خانه برگرد، در صورتی که همسایه مان حاج علی که یک سال پیش آه نداشت با ناله سودا کند، کم کم داخل آدم شده و برو بیایی پیدا کرده و زنش می گوید که همین روزها هم وکیل مجلس می شود با ماهی صد تومان دو هزاری چرخی و هزار احترام! اما تو تا لب لحد باید زه زه پنبه بزنی! کاش کلاهت هم یک خورده پشم داشت!».
      این زاویه دید فقط در بیان تجربیات شخصی مثل سفرنامه و خاطره نویسی و در داستان نویسی کاربرد ندارد، بلکه در نگارش چکیده مقالات و به ندرت در مقدمه کتابها نیز به ویژه در غرب از این زاویه دید استفاده می شود. به عنوان مثال چکیده یا مقدمه مقاله را بر اساس این زاویه دید میتوان اینگونه آغاز کرد: «در این مقاله بر آنم تا چگونگی ظهور و افول جنبشهای اجتماعی را به اختصار مورد بررسی قرار دهم ....». اما باید توجه داشت که در این کار نباید زیاد افراط کرد. به همین دلیل است که در فارسی توصیه میشود که در نوشته جات علمی از زاویه دید سوم شخص استفاده شود، چرا که زاویه دید اول شخص اصولاً برای بیان تجربیات شخصی مطلوب است.
	کد:
	
http://sultani.blogfa.com/post-41.aspx