مصاحبه با سيمين دانشور - 2
در مورد "سهراب سپهري " چه فكر مي كنيد ؟
سهراب سپهري را بسيار دوست دارم . در اداره هنرهاي زيباي كشور با هم همكار بوديم. اداره اي داشتيم كه كارش انتخاب نقوش صنايع ظريف ايران بود و انتخاب بهترين نقوش براي سفارش دادن به كارگاه هاي هنري اداره. اين نقوش را من در مجله "نقش و نگار" كه مدير و مسئولش بودم به چاپ مي رساندم "سهراب سپهري" و "شكوه رياضي" در انتخاب بهترين نقوش به من كمك مي كردند اما "شكوه" و "من"روي حرف "سهراب" حرفي نمي زديم. هر دو شان رفتند و من هم سوميش هستم .
"سهراب" به سراي شعر هم اسباب كشي كرد و چه اسبابكشي فوق العاده اي. شعرش يك نوع نقاشي و نقاشيش يك نوع شعر شد. "سهراب" تيپ شهودي بود ( شايد بتوان گفت "نيما " تيپ فكور بود) و طبع شهودي "سهراب" بي اينكه او را متوجه گنجينه گسترده عرفان ايران بكند ، به خاور دور و ژاپن كشاندش.
ره آورد اين سفر هم در نقاشي و هم در شعر "سهراب" اثر گذاشت. برايم گفت كه نقاشي هاي پيروان فرقه "ذن بوديسم" را ديده و ترجمه شعرهايش را به فرانسه خوانده. از شعر "هايكو"
( شعر "ذنيست" هاي ژاپن ) بسيار خوشش آمده بود.
توجهش را جلب كردم كه "رباعيات خيام" هم شباهتي به شعر "هايكو" دارد، چرا كه خلاصه اي است از معرفي محتوا ، توضيح آن و نتيجه گيري - "سهراب " مي گفت نه ، "هايكو" تنها پيش درآمدي است بر محتوائي كه در ذهن شاعر است و درست مي گفت شعر "هايكو" با هجاهاي محدودش حالت سنگريزه اي را دارد كه در استخر ذهن خواننده انداخته بشود و تداعي هاي بسياري را برانگيزد. شعر "خيام" هم براي من همين حالت را دارد و شعر "سهراب" براي من "هايكوي" ادامه يافته و گسترده اي است كه تك تك مصراع هايش برايم تداعي برانگيز است . تداعي برانگيز
و حالتگرا.
جاهاي خاليي كه در تابلوهاي اخير "سهراب" مي بينيم ، بيننده را به مراقبه ميانگيزد ، سير جزئيات تابلو ، به سلوك مي خواندش . حالتگرائي و شكار لحظه هاي گذرا و حال انگيز ، به طبيعت رو آوردن و طبيعت را با يكي دو كلمه تا تعبير نشان دادن يا با خط و رنگ محدودي منعكس كردن ، مي توان گفت از اثرات هنر خاور دور بر آثار "سپهري" هست ، اما "امپرسيونيسم" هم كم تحت تاثير هنر خاور دور قرار نگرفته.
- به اين ترتيب او به نظر شما بيشتر تحت اثير ادبيات خاور دور است؟
- بيشتر نه ولي تحت تاثير ادبيات خاور دور است.
- ادبيات غرب تا چه اندازه در كار ايشان تاثير گذاشته است ؟
- "سهراب" از صميم قلب خود را وقف شعر و نقاشي كرده بود .
ابتدا در "دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران " درس خوانده بود كه اصول غربي هنر نقاشي (منحصرا) تدريس ميشد.
طبيعي است كه بايد كار "سهراب" هنر غربي باشد اما بعد به نظر من "سهراب" با وقوف تلفيقي كرد ميان هنر شرق وغرب و با الهام گرفتن از محيط پيرامونش يعني "ايران" و زادگاه كويريش "كاشان" . در شعرش هم همين كار را كرد و گفت كه :
"اهل كاشان است و پي قدقامت سرو نماز مي گزارد."
- تاثير ادبيات سنتي ما در كارش تا چه اندازه ديده مي شود ؟
- شايد "سهراب" فرصت زيادي نداشته تا به مطالعه ادبيات سنتي ما بپردازد. آخري ها كم مي ديدمش. دور و بر ما بيشتر هنرمندان متعهد بودند كه طرز تفكر "جلال" را ياد داشتند يا
مي پسنديدند. "سهراب" چنين طرز فكري نداشت. در انتظار موعود بود اما متعهد نبود بنابراين نمي دانم كوششي براي دستيابي به ميراث گذشتگان كرده است يا نه ؟ در شعرش اثر چنداني از اين ميراث نمي بينيم. به هر جهت شعر "سهراب" شعر مطلق است . شعر ناب .
چهار تصوير
و يك تابلو براي شاعر تنهايي سهراب سپهري
اسماعيل جنتي
مانا (1)
كوكوتيتي (2)
بخوان.
در زمهرير جهان
ابري سترون ،
مي گذرد.
تنها براي
شكوفه گيلاسي كوچك
بخوان
كوكوتيتي.
براي پرنده اي كه ميميرد
مرگ
آسماني است فراخ .
تنهائي
حرمت باغ است
چنگي پير !
ابر
صبر زمين است
خنده كوير !
يك تابلو
در هوا فصل زردي پراكنده است ، ما نمي شناسيم . و ما
نمي دانيم اين همه آبي چگونه از دريا به شهر رسيده است.
شب روي ديواره سنگي خزه بسته است ، نيمكت ها به تماشا نشسته اند و در خميازه طولاني يك عابر به خواب مي روند . و آن روز كنار هر نيمكت پرنده اي به خواب مي رفت . تو با دهان درختان سخن مي گفتي. و با انگشتانت چون كلامي مقدس ، آن سوي دشت را به پروانه هاي بي بالي كه به شكار سوسن ها مي رفتند نشانه بودي. و تو آن روز به جشن عروسك ها مي رفتي تا تصوري باشي از شادي هاي كودكانه ات در قاب يك فصل . فصلي كه ديوارها به سايه هاي بلند كاج ها پناه مي برند . فصلي كه مرثيه خوانان برگ ها ، پاييز را عروس مي كنند ، تا جشن عروسك ها ، تا انتهاي شب يلدا ، آدمك برفي را لباسي از باران بپوشانند. فصل پنجم سال ، فصلي كه عروسك ها در قاب يك آينه كودكان را
مي بوسند.
1340
(1) : ماناmana : نيروي مستقل مادي و روحاني كه در همه جا پراكنده است و در همه شعرها و موجودات و اشيا مقدس شركت دارد.
(2) : titi : شكوفه گل.
Kukutiti : مرغ دريايي . از گنجشك كوچكتر ، رنگ بدن سبز
پسته يي، رنگ سر سبز ، رنگ نوك مايل به زرد. زمستان مي آيد و بهار مهاجرت مي كند ، به كجا ! كس نمي داند . اين پرنده در شمال ايران ديده مي شود. هميشه در ارتفاع ، بالاي درختها پرواز مي كند و در حال پرواز دائم مي خواند : كوكوتيتي ، كوكوتيتي ،...
مصاحبه با مهدي اخوان ثالث
س : ممكن است نظرتان را درباره سهراب سپهري بفرماييد؟
ج : از كارهاي سهراب سپهري در اين "هشت كتاب" چهار پنج شعرش بد نيست. بسيار نازكانه و لطيف است و به نظر من از بسياري جهات تحت تاثير شعرهاي اخير فروغ فرحزاد. او در ابتدا همه نو آوري و اسلوب بازي ها را آزمود. اين اواخر كه راهش را پيدا كرد. ولي سهراب سپهري مرد نجيب و محجوبي بود و نقاش بسيار خوبي.
س : ممكن است كه در اين مورد توضيح بدهيد؟
ج : اين چند شعر آخرش كه شباهتهايي هم گفتم با كار فروغ دارد ، خوب است. او در اين چهار ، پنج شعر اخيرش توانسته است براي خود زبان خاصي پيدا كند . با لطافتي كه از عرفان بودايي هند مايه مي گيرد و در تصويري كه از يك نقاش بر مي آيد مطالبي را به صورت زيبايي بيان كرده است ، ولي بقيه شعرهايش قابل توجه نيست. به نظر من فقط تجربه اي نا موفق است و اما مرگ زود رس او با توجه به شعرهاي اخيرش و مخصوصا" نقاشيش واقعه تاسف انگيزي براي هنر معاصر است . درود خداي بودا و راما بر او.
س: به اين ترتيب به نظر شما همين چند شعر ايشان است كه جالب است ، ولي بقيه جالب نيست . ممكن است بفرماييد كه به چه دليل چنين عقيده اي داريد؟
ج : به دليل آنكه اين اشعار وزن درستي ندارد - معاني درستي را ابلاغ نمي كند . رنگها خام به نظر مي رسد و خوب از عهده كار كلام برنيامده است و نمي تواند با مردم رابطه برقرار كند . مثل گنگ خواب نديده خيالاتش را من من مي كند. فقط اين چند شعر اخيرش كه مي تواند پيامي را به خواننده اش ابلاغ كند. چون يكي از هدفهاي شعر ابلاغ پيام است ، بدين معني كه مثلا" من - يا شما چيزي را در دلم ، ذهنم ( با تاثيري و احساس و انديشه اي ) پيدا كرده ايم و مي خواهيم آن را در ميان بگذاريم. او در اشعار قبليش بيهوده به اين طرف و آن طرف مي گشت و مي خواست كاري انجام دهد كه ديگران انجام نداده بودند ، ولي همان طور كه قبلا" هم گفتم نجيب بود و چون براي كارش اصالتي قائل بود ، دوباره بر سر جاي اولش ، سادگي برگشت و كوشيد تا در اين اشعار آخرينش به مردم نزديك شود . او جستجوگر سرگرداني بود كه نقاشي هايش را به مراتب بهتر از شعرهايش ارايه مي داد ، او شايد در جستجوي راهي براي ارتباط با مردم بود و توانست كه آن را در اين چند شعر آخرينش پيدا كند .
نقدي بر نوشته زنده ياد سيروس طاهباز
اين مطلب بخشي از نقدي است نوشته زنده ياد سيروس طاهباز بر كتابModern Persian Poetry كه به همت محمود كيانوش در لندن منتشر شده است . طاهباز به خصوص به رواني ترجمه اشعار در اين كتاب تاكيد كرده است .
در بحث از شعر اجتماعي ، كيانوش در مقدمه خود مي نويسيد :
"واقعيت اسفبار اين است كه پس از انقلاب مشروطه در تاريخ 1905 بالاخص در دوران سلطنت خودكامه سلسله پهلوي "قلم" به جاي "شمشير" به كار گرفته شد و ادبيات فارسي ، به خصوص شعر ، از اين درك نادرست ، زيان بسيار ديد. بسياري از شاعران كه آثار بسيار با ارزشي سروده بودند شعر خود را در خدمت اين خواست مردم قرار دادند و شعر خود را با سياست در آميختند تا به شهرت دست يابند. حتي شاعري چون سهراب سپهري كه به شاعري غير متعهد مشهور است كه هنر را برتر از هر چيزي
مي شمرد و به نظريه "هنر براي هنر" معتقد بود ، پس از انقلاب اسلامي به صورت شاعر محبوب روشنفكران مذهبي طرفدار حكومت در آمد. چرا كه با وجود ان كه عرفان او تركيبي از تصوف ، بوداگرايي و فلسفه هندي است با ته رنگي از وحدت وجود ، بسياري از واژه ها و تصويرهاي اسلامي را كه گاه تلويحا در تعارض با معني واقعي آن ها بود به كار گرفت.
"سپهري ، به عنوان يك عارف امروزي در جستجوي حقيقت و سير و سلوك روشنگري به ورطه فريبندگي فرماليزم هنري و دلخوش كني با بازي معماهاي تزئيني به كمك استعاره هاي غريب ، فرو مي غلتد و از جوهره صميميت شعر خود مي كاهد . اما به خلاف ، يك شاعر عرفاني هم نسل او ، بيژن جلالي ، بي غل و غش و صميمي در مكاشفه وجودي خود و صادق با احساسات خود است كه با معصوميتي كودك وار خود را چنين بيان مي كند:
شاعر
چون كبوتري است
كه با بالهاي سفيد خود
بر تاريكي هاي جهان
پرواز مي كند
وگاه مي پندارد
كه ستارگان را
بر بالهاي خود
نگه داشته است
و گاه مي پندارد
كه زمين را
به همراه خود
به سوي آسمان ها مي برد.
(روزنامه نشاط ، 14 فروردين 1378)
محمود كيانوش
همه تلاش می کنند که بشوند و او ...
همه تلاش می کنند که بشوند و او میخواست که باشد.
اول آریم نام یزدان را / زیرا او جمله را پدید آرد / که او تعلیم داده انسان را / تا خواهد آنچه را پدید آرد
وقتی سهراب در دانشکده هنرهای زیبای تهران برای تحصیل در رشته نقاشی وارد شد از همان روزهای اول بمناسبت سادگی و تازگی در کارش نظر مرا بخود جلب کرد و مخصوصا" برای طرح ریزی از روی مدل زنده جاها و زوایائی را که انتخاب میکرد جالب بود خودش شخصی سربزیر در عین حال موشکاف و دقیق بنظر می آمد حرف را زود می گرفت ولی در مغزش آن را احساس و بررسی میکرد از نظر فیزیکی و صورت ظاهر لاغر و از جهت سیرت باطن حساس و متکی بنفس بود و اگر چیزی بنظرش میرسید با جملاتی کوتاه پاسخ میداد شعر و نقاشی را از خیلی پیش شروع کرده بود اوائل اشعاری معمولی میگفت با اوزانی متداول گاهی از اوقات شعری که ساخته بود برای من میخواند البته با درخواستی که من از او میکردم یکروز باو گفتم سعی کن چیزی را که هزار بار گفته اند و شنیده ایم و یا دیده ایم دوباره برخ نکشی و سعی کن قبل از هر چیز خودت باشی . بیخودی وقتت را از تکرار مکررات ضایع مکن هنرمند کارش دوباره نشان دادن نیست از این گفته های من به فکری عمیق فرو رفت ..... یک صبح زود به پیش من آمد و گفت هیچ کاری مرا راضی نمی کند نمیدانم چکار کنم بسیار خوب ، همین عدم رضایت مقدمه پیشرفت است زود تمام کارهای نقاشیت را بیاور تا ببینم چکار باید کرد وقتی همه تابلوهایش را در کنار هم چید با دقت همه را تماشا و بررسی کردم بعد به او گفتم تنها راه تو این است که کمتر به جزئیات بپردازی ببین عکسی که تمام جزئیات را نشان می دهد جالب بنظر نمی آید سعی کن از کلیات به جزئیات برسی و هر چیزی را ساده ببینی حتی دو چیز اگر بودن و نبودنشان مساوی باشد اگر نباشد بهتر است سادگی ارزش و عمق بخصوصی دارد متأسفانه هیچکس متوجه آن نیست . بعد از فارغ التحصیل شدنش دیگر او را ندیدم پس از زمان درازی در نمایشگاه نقاشی و کتاب شعرش حس کردم سهراب خودش را پیدا کرده و شده آنچه که باید بشود . دیگر خودش بود و خودش و از کلیات به جزئیات رسیده بود وقتی درخت می کشید درخت گوجه و سیب نبود با نوع درخت سر و کار داشت نه به وضع قرار گرفتن نه بطور سایه و روشن و نه به رنگ متغیر آن موجودیت شکلی و رنگ مطلق برای او مطرح بود و دیدنیها را بصورت کلی وجودی به نمایش در می آورد و در عین حال به همه حسابهای هنری توجه داشت او چون مهندسی معمار که حساب همه زمینش را برای ساختمان دادن از جاسازی اطاق ها محل حیاط و فضای باغچه و سایر عناصر دیگر در نظر می گیرد سهراب هم چهار گوشه سطح بوم نقاشیش را کاملا" در تحت کنترل و اراده خود قرار میدهد فضای منفی و مثبت لکه ها تاریکیها و روشنائی ها را به حساب می آورد ... و نظم تشکیل دهنده را در اختیار دارد برای اتصال رنگی به رنگ دیگر و فرمی بفرم پهلوی خود از نوانس و حرکت رنگها و نور استفاده می کند تا چشم با لذت روح بخشی در صفحه تابلو بلغزد و گردش کند او احساس را به ساده ترین وجهی براستی یک بچه نابالغ بیان می نماید بدون اینکه عقل و منطق دخالت داشته باشد یا آن را مغشوش بسازد با تمام این نقیصه از نظم کلی فلسفیش صرف نظر نمی کند و تمام حسابهای تناسب و ریتم و وحدت را زیر نظر دارد او موضوعات اجتماعی هیاهوها و اضطرابات را به میان نمی آورد زیرا معتقد است که همه اینها از یک منبع صلاح و خیری که مردم نمی دانند صورت می گیرد و آرامش و آسایش را در عناصر تابلوهایش مراعات می کند سوژه های نقاشی و شعرش موضوعات پیش پا افتاده و معمولی است زیرا یقین دارد همین جریانات عادی از شدت نمایانی از نظرها مخفی است محتویات آثار او بدیهیات است بدیهیاتی که بسیار قابل تعمق و بحث است و همین ها هستند که تابناک ترین عقل و نظر و احساس را بخود می گیرد تفسیر مشکل با تقسیم آسان است ولی بیان آسان با هیچ وسیله ای آسان نیست چیزی که ما را در بر گرفته و عادی شده فهمش بسیار دشوار و پی بردن بدان تیزبینی و حساسیت کاشف می خواهد و نه چیزی که ما آنرا در بر گرفته ایم سهراب اصول اکادمیک را در دانشکده تعلیم گرفت و مطالعه نمود و سپس تجربیات خود را روی رنگهای بسیط و مسطح بکار برد کمپوزیسیون دلخواه خود را با حسابهای هنری تشکیل داد تکامل او بدون وقفه و نقطه اتکاء و برگشت به عقب پیش رفت با مسافرت های بسیار به همه نقاط عالم و در پشتکار خودش کمبودهای ذهنی و هنری خود را جبران نمود او می فهمید که چه می کند و چه می خواهد بکند آنقدر عاقل که بسر منزل صفا می رسید و آنقدر مصفا که از همه افکار عمق عرفانی را نشان می داد و برای این کار جریان جستجو را در رویایش آزاد می گذاشت آنچه را که او می خواست عبارت بود از نیل و دسترسی به مفهوم بوسیله رنگها و ترکیبات رنگهائی به کار نمی برد تا صرفا" نقاشیش خوش آیند برای چشم باشد بلکه با هر چه که امکان داشت خارج از کار تصویری باشد مخالفت و ممانعت می کرد طرفدار جدی عناصر رویائی بود تا اندازه و جائی که حس را شدت و تحریک بخشد و یا بعبارت دیگر تلاش می کرد رابطه کامل طرز احساسات حیات و آنچه توسط نقاشیش مفهوم می شد برقرار سازد در نظر او مفهوم هنری مشهود از این نبود که شهوتی که در یک چشم یا در یک تکان شدید جسمانی است عیان سازد مفهوم هنری او از نتایج تناسب و روابط بین عناصر نقاشی و خلأ به میان می آید نقش می گیرد هنر سهراب خلاصه می شود با هنر توازن سادگی آرامش بدون موضوعی که ایجاد اضطراب یا دغدغه نماید برای هر کس که با شعر سر و کار دارد مثل یک مسکن و آرام کننده محتویات نقاشی در نظر و اندیشه سهراب تعادل سادگی خلوص و آرامش است و این آهنگ شخصیت او و همین است که او را هنرمند می سازد در حدودی مشخص در عالم خود .
و خلاصه آنکه همه تلاش می کنند که بشوند و او میخواست که باشد ، روحش شاد باد .
جواد حمیدی