-
تشکر می کنم از Mobinoo عزیز به خاطر ایجاد این تاپیک زیبا
و همه دوستایی که پست من رو اننتخاب کردن برای این دوره مسابقه
با دیدن عکس حس کردم یه آدم تنها بلندترین مکان ممکن رو انتخاب کرده تا صداش رو به گوش خدا برسونه و اولین شعری که به ذهنم اومد شعر صدای فروغ فرخزاد بود و
همه اون چیزی که تو عکس مورد نظر توجه من رو جلب کرده بود توی شعر هم دیده میشه و با رنگ مخالف مشخص کردم
این هم عکس منتخب من :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
نیما یوشیج
-
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لب بر لب من م لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست
فروغ فرخزاد
-
خورشيد خواب رفته مگر در مدار من
اي صبح نارسيده و اي شام تارمن
كم كم سكوت سرد تو آوار مي شود
امشب كه لال مانده خدايا سه تار من
آن جست وجوي هر شبه پايان گرفته است
در جاده هاي شب زده گم شد غبار من
يك يك دريچه ها همه تاريك مي شوند
شايد به انتها نرسد، انتظار من
روزي هزاربار نوشتم: ـ بيا ببين!
ديريست رنگ واهمه دارد حصار من
تقويم نانوشته من را ورق مزن
ديگر تمام شد، گل نازم، بهار من
با اين خيال خام ترا مي زنم صدا
يك صندلي بياور و بنشين كنار من
تيمور ترنج
-
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر,با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی,
روز و شب تنهاست,
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران, سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی ست.
و رجز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله زر تار پودش باد.
گو بروید, یا نروید,هر چه در هر جا که خواهد,یا نمی خواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان,
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد,
ور برویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک امیز.
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در ان.
پادشاه فصلها,پائیز.
مهدی اخوان ثالث
-
دلم می خواست، عشقم را نمی کشتند
صفای آرزویم را - چون خورشید تابان بود –
می دیدند.
چنین از شاخسار هستیم آسان نمی چیدند
گل عشقی چنان شاداب را پر پر نمی کردند.
به باد نامرادی ها نمی دادند.
به صد یاری نمی خواندند.
به صد خواری نمی راندند.
چنین تنها، به صحرا های بی پایان اندوهم نمی بردند.
دلم می خواست، یک بار دیگر او را در کنار خویش می دیدم،
به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم،
دلم یک بار دیگر، همچو دیدار نخستین،
پیش پایش دست و پا می زد.
شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو می کرد.
غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد.
دلم می خواست، دست عشق – چون روز نخستین _
هستی ام را زیر و رو می کرد!
"فریدون مشیری"
-
ممنون از دوستان بخاطر نظم حاکم بر مسابقه :20:
اینم اضافه کنم شعر های مسابقه این هفته بسیار زیبا بودن و اختلاف امتیاز نفرات اول و دوم ، دوم و سوم یک امتیاز بود .
-
1 پيوست (پيوستها)
ممنون از تیم داوری
خوشحالم برای بار دوم هم در این مسابقه اول شدم
به امید پر رونق شدن این تاپیک
در مورد عکس وقتی با تصویر فردی تنها مواجه شدم حسی که از عکس برداشت کردم چشم انتظاری طرف بود
و این شعر معروف فریدون هم که به خصوص قسمت اولش رو خیلی دوست دارم و به این عکس هم مربوط میشد "تو را من چشم در راهم " رو نوشتم
عکس بعدی :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
می نویسم در کنار خاطراتم نامه ای
نامه ای از شاهکار عاشق دیوانه ای
او که روزی با نگارش عهدهایی بسته بود
بعد با صدها بهانه عهد خود شکسته بود
می نویسم در هجوم لحظه های بی کسی
قصه درد جدایی با همه دلواپسی
می نویسم تا بماند یادگار از باغ عشق
آن غزالی که برون شد ناگریز از باغ عشق
گر چه او قلب نگارش را شکست و رفت زود
تا ابد می خواهمش هر چند او یک افسانه بود
افسانه
-
اگر تو روی نیمکتی
این سوی دنیا
تنها نشسته ای
و همه آن چه نداری کسی ست
شاید
آن سوی دنیا
روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است
که همه آن چه ندارد
تویی
نیمکت های دنیا را بد چیده اند . . .
ناشناس