گفت و گو با احمد عاشورپور، پدر موسيقی فولكلور گيلان
صدای ”احمد عاشور پور” خواننده و آهنگساز قديمی گيلان كه بيشتر او را با عنوان پدرموسيقی فولكلور گيلان میشناسند، اين روزها در سن ۸۶ سالگی هنوز هم شنيدنی و لذت بخش است. اين را همه آنهايی كه آهنگهای تازهاش را در كنسرت تهران و كنسرت شهريور ماه امسال رشت شنيدهاند میگويند. احمد عاشورپور متولد ۱۲۸۶ در انزلی است كه موسيقی را از همان سالهای جوانی - خودش میگويد ۲۲ سالگی - جدی دنبال كرد و به فراخور تاثير زياد موسيقی اروپای مركزی و شرقی بر موسيقی ايرانی توانست سبك جديدی از موسيقی را با بهرهگيری از ريتم "والس" و آواهای غنی موسيقی گيلان زمين به مخاطبان خود از سالهای ابتدايی دهه بيست دهد.
آقای عاشورپور در خاطرتان هست كه تا به امروز چندترانه خوانديد؟
من در حدود ۸۰ ترانه دارم كه از اين تعداد، شصت تا را خواندم و از اين شصتتايی كه خواندم حدود ۴۵ تا ۵۰ آهنگ ضبط شده.
از ميان آنها كدام ترانه را بيشتر دوست داريد؟
يك ترانه است به اسم "عصيان برای تو و همه” كه البته ضبط نشده و من آن را از اپرای ”كوراغلی” ساختم و ديگری كه خيلی به آن علاقه دارم ترانه گيلكی ”ای ليلی” است كه هم زيباست و هم حس خوبی دارد [عاشورپور شروع میكند به خواندن اينترانه]
قرار بود مجموعه ترانههايتان را منتشر كنيد؟
اين مجموعه را سه سالی میشود كه آماده چاپ كردهام منتها به دلايلی كه حالا چندان مناسب نيست گفته شود امروز، فردا میشود.
آقای عاشورپور میگويند بعضی از آهنگهای شما درخارج از كشور ضبط میشد...
نه، ببينيد من در شروع خوانندگیام از بعضی آهنگهای خارجی كه خوشم میآمد رويشان ترانههای فارسیمیگذاشتم. مثلا يك ترانه روی يكی از آهنگهای اروپايیساختم به نام ”پو عما تانگو” - فكر كنم ايتاليايی بوده ياوالسی را شنيدم كه خيلی خوشم آمد،... فكر میكنم والسهارمونيكا بود... روی يك آهنگ روسی ترانه ”مهتاب بندرانزلی” را ساختم. اما اينكه گفتيد آهنگهايم در خارج از ايرانضبط میشد، بايد بگويم فقط بيست آهنگ را فرستادم درهندوستان روی صفحه ضبط كردند كه آن هم به اين خاطر كهامكانات فنی لازم اينجا نبود.
موافقيد برويم به تابستان امسال و در مورد كنسرتتان در رشت صحبت كنيم؟
من كاری كردم كه به نظرم مردم دوست داشتند و گويا توانستممردم را راضی كنم. روزنامه همشهری بود كه فكر میكنم گزارشی از آن كنسرت منتشر كرده بود و نوشته بود در شبكنسرت عدهای عصازنان عدهای در حالی كه نوههايشان زيربالشان را گرفته بودند هم آمده بودند به اين كنسرت.
و راضی بودند از اين كار من و يك عده هم به قول خودشان درشان ”عاشور پور” نمیديدند كه مطربی بكند به رسم آقای مهندس بازرگان، استاد دانشگاه و نخست وزير مملكت كه در كلاس درسش از من اين گونه ياد كرد اما من اهميتی نمیدادم و فقط میخنديدم.
يادم هست آن روز كه آن شاگرد ايشان كه از دوستان من بود وحتی به من خبر داد كه آقای بازرگان پشت سر من چه گفت، گفتم اين حرف فقط يك خنده نياز داشت كه ما داريم میخنديم. يك چنين مشكلاتی من داشتم اما وقتی ديدمعدهای خوششان میآيد به خاطر دل آنها من ادامه دادم، ببينيدمن آن زمان كه در دانشكده، شعرهای گيلكی را اجرا میكردم، بسياری از دانشجويان يا همكلاسیهايم كه گيلك بودند خجالت میكشيدند و میگفتند كه عاشورپور چرا اين ترانههای دهاتی را اجرا میكند، در حالی كه ادامه اين كار من بهخاطر تشويق افراد غير گيلك بود.
مدت زمانی شد تا دوستان همولايتی من رو آوردند به كارهایمن يعنی خواندن ترانههای گيلكی و فولكلور. البته يك سال جلوتر از من ”يحيی معتمد وزيری”كه دانشجو بود و به زبان كردی میخواند؛ اولين فولكلوريك خوان بود و در راديو هم میخواند.
وقتی من رفتم به طرف موسيقی فولكلور يك به خاطر زندگی در تهران نمیتوانستم به روستاها بروم و آهنگهای محلی راپيدا كنم. دوستان میآمدند میگفتند آقای عاشورپور يكآهنگ محلی دارم كه اگر شعر نداشت، خودم روی آنها شعرمیگذاشتم و اجرا میكردم. آن زمان من خيلی غرق كار نشدهبودم. نت نمیدانستم و آهنگ را به حافظه میسپردم تا اينكه بعدها نت نويسی را ياد گرفتم و به ”سلفژ” مسلط شدم.
نت نويسی را تجربی ياد گرفتيد؟
بايد بگويم استادان عالی موسيقی در آن زمان از صميم قلب كمكم میكردند.
بله، حدود سال ۲۳ تا ۲۴ بود كه يكی ازمعلمان مدرسه عالی موسيقی به نام آقای ”حسينی” كه صدایخوبی داشت - بعدها رفت به آمريكا - و به صدای منعلاقهمند بود. من را برد نزد استادی كه خودش از آن تعليمديده بود، خانمی كه خوانندهی اپرای وين بود به نام ”مادام ليلی بارا”. من نزد اين خانم نزديك به چهار سال تعليم ديدم. بعد از آن هم شش ماه نزد يك خانم ديگر كه خوانندهی اپرای مسكو بود تعليم ديدم و اين طور بود كه برای من ممكن شدآهنگهای اپرايی و بخصوص ”كوراغلی” و بسياری ازآهنگهای ديگر كه ”محمد بلبل”، خواننده بزرگ اپرای باكو و بقيه خوانندگان میخواندند را بخوانم.
من اگر بيشتر از اين صحبت كنم احتمالا حمل بر خودستايیبنده خواهد شد!
اينهايی كه گفتيد همه روايت تاريخ موسيقی ايران است؟
ببينيد من اگر بگويم از همه چيز اطلاع دارم دروغ گفتهام. منكودكی بيش نبودم كه يك آهنگ گيلكی شنيدم.
ترانهای مربوط به ميرزا كوچك خان كه خواننده آن حتی مجال نيافت صفحهی دومی را ارايه كند برای اينكه استقبالی از اينخواننده نشده بود. بعد از او چيزی حدود ۲۰ سال طول كشيدكه من ترانهای محلی خواندم. و بعد از من ديگران ادامه دادند...
دخترم من ياد يك ماجرايی افتادم كه بين من و يك خوانندهای كه بعد از من چند آهنگ فولكلور خواند اتفاق افتاد.
نمیخواهم اسمش را ببرم چون من به عمل آن مرد ايراد دارم.يك بار كه با اين آقا برخورد داشتم ديدم كه با من فارسیصحبت میكند من به شوخی به او گفتم؛ آقا من فارسی بلد نيستم. من گيلك هستم، با من گيلكی صحبت كنيد. عجيب اينجا بود كه به او برخورد دخترم! من يك حساسيت شديدی پيدا كردم عليه كسانی كه فراموش میكنند گيلك هستند، فراموش میكنند آن زبانی را كه وقتی در ”نانو” میخوابيدندمادرشان با آن زبان برايشان لالايی میخواند و با آن زبان”قربان صدقه شان” میرفت! بعضی میگويند من میتوانم حرف گيلكی شما را بفهمم اما نمیتوانم گيلكی جواب بدهم...چرا؟... چرا؟ من به حال اين زبان مادری مان غصه میخورم.ما بايد زبان فارسی را كه زبان ملی ما است بدانيم اما چرا نبايدوقتی به هم میرسيم گيلكی صحبت كنيم؟ چه اشكالی دارد....
مردم استانهای مختلف در اروپا هم لهجههای خاص خودشانرا دارند. من اين را از تجربهی زندگی ده سالهام در اروپا دارم. من ده سال در زمان بگير، بگيرهای سياسی از وطنم فراری بودم.
گفتيد اروپا، در آنجا هم كنسرت برگزار میكرديد؟
من هم در پاريس هم در آلمان و هم در لندن كنسرت برگزاركردم. حتی در آلمان كه كنسرت برگزار كردم؟ بيش از چهار هزار نفر شركت كردند. در لندن هم كنسرت ما با اقبال خوبی مواجهشد. اما به محض اين كه امكان بازگشت من به ايران را فراهمكردند، يك لحظه ترديد نكردم و به ايران برگشتم.
من هيچوقت به اين فكر نمیكردم كه به خاطر ارايه موسيقی به مردم ازآنها پول بگيرم. به جز زمانی كه بعد از دو سال از زندان آزاد شدم، فقط دو شب كنسرت دادم كه وضع زندگیام را بهتر كنم. آن موقع زنم هم به خاطر اينكه تفكرات من را داشت، دستگيرشده بود. بعد از كودتای شاه كه به همراه چند نفر ديگر ازبخارست به ايران آمديم، در انزلی دستگير شديم و به مدت دوسال در زندان بوديم و بعد از آزادی ديگر فعاليت چندانینداشتم.
چرا فعاليت چندانی نداشتند...
تا دو سال بعد از آزادی از زندان فعاليت چندانی در زمينهموسيقی نداشتم تا اينكه در زمان دولت آمرزيده مصدق اينانسان ملی كه ما قدرش را نمیدانستيم، جوانی به نام ”ناصحی” به جان من افتاد و به من اصرار كرد كه بايد با راديو همكاریكنم و البته ناصحی بود و ثمين باغچهبان. آنها گفتند اين يك وظيفه برای تو است زيرا بعضیها دارند موسيقی ما را خراب میكنند. برخی دارند حرف موسيقی ايرانی را با زبان موسيقیهندی، تركی استانبولی و غيره میزنند كه من هم به اصرار آنهابه راديو رفتم.
در اين دوره ديگر آن امكانات قبل را نداشتم يعنی دسترسی بهآهنگهای فولكلور گيلان نداشتم. تنها چهار آهنگ فولكلور درآن دوره خواندم و بقيه به شيوه محلی بود كه دو سه تا ازشعرهايش را ”محمود پاينده” سروده بود و يك ترانهای هم”شهدی لنگرودی” ولی بقيه ترانهها را خودم سرودم و مرحوم ”محمد مير نقيبی” آهنگهايشان را ساخت. من قبل اين سالها هم گفتم در راديو كار میكردم در سال ۱۳۲۵ كه فرقه دموكرات را در آذربايجان سركوب كردند، انجمن موسيقی كه در آن زمان تشكيل شده بود از بزرگان موسيقی كشورمان مثل صبا، كلنلوزيری، آقای مرحوم روح ا... خالقی و غيره برنامهای را بههمين مناسبت تدارك میبينند كه من از نيت آنها اطلاع نداشتم، ولی خود ”خالقی” و ديگران میدانستند كه مناسبت برنامه چيست. من خواندم، بعد ”معتمد وزيری” خواند و”بنان” كه ترانهاش را خواند من به مرحوم ”خالقی” پرخاشكردم كه اين چه بود كه آقای ”بنان” خواند. و چرا به فرقه دموكرات آذربايجان حمله كردند؟ چه كسی میگويد كه آذربايجان میخواست خيانت بكند.
وقتی فرقه دموكرات آذربايجان شكست خورد و ارتش ايران ريخت در آذربايجان و فرزندان فعال سياسی آنجا را كه دلشان میخواست ملتشان رفاه و آسايش داشته باشد را كشتند هيچكس از آنها حمايت نكرد آن آقای ”استالين” كه گور به گور شودانشاا... (البته گوری برايش وجود ندارد چون جسدش راسوزاندهاند و در شيشه كردهاند و حالا بايد بگويم شيشه بهشيشه شود!) دست ارتش ايران را باز گذاشت برای حمله بهفرزندان خون به جگر آن ملت. من از اينجا به شدت ناراحت شدم و آنجا بود كه گفتم من نه با موسيقی ملی كار میكنم. نه، راديو. و ديگر هم همكاری نكردم تا اينكه در سال ۱۳۳۲ اززندان آزاد شدم و مابقی را هم كه قبلا گفتم چه شد كه به راديو برگشتم ...
در سال ۳۲ هم كه به راديو برگشتم دو سال بيشتر كار نكردم تااينكه در سال ۳۶ و ۳۸ كه دوباره موسيقی را شروع كردم.
در سالهای اخير آهنگهای جديدی داريد كه هنوزپخش نشدهاند، قصد نداريد آنها را كاست كنيد؟
چرا من به فكر اين قضيه هستم كه چند تايی از كارهايی را كهاشعارش از مرحوم ”طبری” است و يا آنهايی كه خودم درسالهای زندان سرودهام را نوار كنم و منتشر كنم. منتها اين كار رابا همكاری كسانی كه قرار است كتاب بنده را منتشر كنند، انجام میدهم. حالا نمیدانم دقيقا كی اين اتفاق میافتد.
من از سه سال پيش برای اين كار آمادگی داشتم منتها امكانات اجرايینداشتم. ببينيد بسياری هستند كه به كل با تفكر سياسی منمخالفند و با من كار نمیكنند. (از نظر من اشكالی ندارد چون من آن قدر حس آزادی، آزاديخواهی و آزادگی دارم كه بگويم آنها هم حق دارند مخالف تفكر من باشند) عدهای ديگر تفكرسياسی برايشان مهم نيست اما شايد فكر میكنند كه كار كردنبا من برايشان ايجاد دردسر بكند. خلاصه گرفتاريها مانع از اينمیشود كه اين آهنگها در دسترس مردم قرار بگيرند.
راستی آقای عاشورپور يادم رفته بود قبلا سوال كنم اين قضيه جمع شدن پوسترهای شما از سطح شهری زمان كنسرتتان در رشت چی بود؟
ببينيد چيزی كه برای من مشكل ساز شد؛ برنامهای بود در يك سال و نيم قبل در بندر پهلوی[انزلی]. شب مراسم بزرگداشتهنرمندان بندر پهلوی [انزلی] بود. قبل از آن يكی از افراد سرشناسبندرپهلوی [انزلی] را كه با هم رابطهای داشتيم انداخته بودند به جانمن تا بيايم به مراسمی كه حتی جرات نداشتند در دعوتنامههايش اسمی از من ببرند و من وقتی متوجه اين قضيه شدم در همان مراسم به آن آدمی كه مرا كشانده بود به بندرپهلوی [انزلی] به شدت گلايه كردم و گفتم چرا من را به مراسمیدعوت كردی كه جرات ندارند اسم من را ببرند.
او هم رفت به كسانی كه از او خواسته بودند من را به اين مراسم بياورد شكايت كرد و جواب شنيد كه ما برای اينكه مردم اينجا را سورپرايز كنيم اسمی از ”عاشورپور” در دعوتنامهها نبرديم. بعد از آن بود كه من را دعوت كردند روی سن ومن هم آنجا ديگر هرچه دلم خواست گفتم و هيچ فكر نكردم كه بعدها چه اتفاقی برايم میافتد. آنجا ديگر واقعا سياسی شدم نه هنری. سه روز بعد هم شنيدم كه متاسفانه رييس ادارهیارشاد بندر انزلی را عوض كردند و يك سال و نيم بعد كه قرارشد كنسرتی بگذارم و اميدوار بودم كه درآمد اين كنسرت را درزادگاه خودم خرج مردم كنم متاسفانه چيزی حدود سه ميليون و هشتصد هزار تومان ضرر كرديم.
بعد از آن كنسرت و بعد از واقعه زلزله بم در شهر پيچيده بود كه شما میخواهيد با آقای مسعودی، پوررضا كنسرت داشته باشيد؟
من به خاطر مردم بم با اين آقايان قطعا كنسرت میدادم اما درشرايط عادی با آنها كنسرت نمیدهم ... اختلافی با آنها ندارم... من نمیتوانم در كنار كسی كه به زشتی با من عمل كرد قراربگيرم. نمیدانيد زمان برگزاری كنسرت من در رشت چقدر ازما پول گرفتند. ما به برخی از نهادها هم باج داديم؛ هر شب ۵۰۰ بليت سه هزار تومانی از ما گرفتند و تعداد زيادی از بليتها همبه كوری چشم امثال بنده در بازار آزاد فروخته شد.
ما تبليغات آنچنانی نداشتيم برای اينكه پوسترهای ما را جمعكردند چون تشخيص دادند عكس من در پوستر كراوات دارد،گفتند نمیشود كه پوستر به اين شكل منتشر شود. گفتم آقا! اين درست همان عكسی است كه ما برای پوستر كنسرت تهرانهم كار كرديم، من درست با همان قيافه در تهران روی ”سن” رفتم. گفتند نه خير، بايد عكس عوض شود و اين يعنی اينكهتصميم بر اين بوده ما متضرر شويم. تمام غصهام اين است كه در ديار ميرزاكوچك جنگلی آن آزادیخواه و آزادمرد وطن ما، من را به دلايلسليقه ی سياسی آزار دادند. من نمیخواهمبيشتر از اين گلايه كنم. فقط به خاطر مردمی كه عشق منهستند.
در گيلان با من بد كردند نه فقط اين بار، بلكه سالها پيش و آن زمانی كه من در راس شركت دامپروری سپيدرود گيلان گذاشته شدم، از من خواسته بودند كه عدهای از كارگران را به خاطر تفكر سياسی كه داشتند بيرون كنم.
بالادستیها معتقد بودند كه آنها دارند تبليغات منفی سياسی میكنند من گفتم كه اين عده كار خلافی نمیكنند. حالا بماند اين طرفقضيه كه آن عدهای كه خواسته بودند اخراج كنم با ما مخالف بودند و من نمیخواستم به خاطر سياست يازده خانواده را از نان خوردن بيندازم.
آقای عاشورپور با شما كه هر وقت مصاحبه میكنم مطمئنم میتوانم تا چند ساعت به اين صحبت ادامه بدهم. از اينكه تحمل كرديد و پاسخ سوالاتم را داديد، متشكرم.
من هم از شما متشكرم كه به ياد من بوديد.
منبع : گیلان امروز
پارک شهر یا باغ محتشم »» رشت
سلام ... :)
=============================
قدمت پارک شهر یا باغ محتشم که امروزه پارک اصلی شهر رشت میباشد، به دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار میرسد. مالک و بانی اصلی این پارک اکبر خان بیگلربیگی (متوفی ۱۳۰۷ ه.ق) از مالکان و متمولان طراز اول ایران در عصر ناصری و اجاره دار گمرکات شمال ایران بود. معروف است که غرس نهال های این پارک که امروزه درختان تنومندی شدهاند و نیز خیابان کشی و احداث عمارت تابستانی واقع در آن که معروف به عمارت کلاه فرنگی است، همگی تحت نظارت شخص اکبر خان صورت پذیرفته است. این پارک پس از درگذشت اکبر خان از طریق ارث به تنها دختر زنده مانده او رسید که در حباله نکاح پسرعموی خود صادق خان اکبر محتشم الملک (سردار معتمد بعدی) بود و از این تاریخ به باغ محتشم اشتهار یافت. بعدها در دوره پهلوی این پارک در ازای بدهی های مالیاتی به تصرف دولت درآمد و از آن تاریخ به عنوان پارک عمومی مورد استفاده اهالی شهر قرار گرفت. وسعت اولیه این باغ چندین برابر مساحت فعلی آن بود، ولی رفته رفته با توسعه شهر و خیابان کشی های انجام شده از وسعت آن کاسته شد. در سی سال اخیر نیز با احداث بنای استانداری و شهر بازی در محوطه آن، باز هم کوچکتر شد که البته به تازگی تشکیلات استانداری به جای دیگری انتقال یافت و قرار است در محل قبلی آن در پارک شهر، ساختمانی جهت کتابخانه ملی رشت تدارک دیده شود. در انتهای این پارک نیز رودخانهای در جریان است که سابقا برای ماهیگیری مورد استفاده قرار میگرفت ولی امروزه به دلیل ریختن فاضلابهای شهری و بیمارستانی به درون آن آلوده و غیر قابل استفاده میباشد.
»» صادق خان اکبر سردارمعتمد مالک معروف گیلان و حاکم، وکیل و وزیر دوره قاجار و پهلوی بود.
میرزا صادق خان اکبر ملقب به محتشم الملک و سردار معتمد فرزند حاجی میرزا مهدی خان امشهای و از خاندان معروف اکبر در سال ۱۲۹۰ در رشت به دنیا آمد. او پس از اتمام تحصیلات رایج در آن زمان، همچون پسر عمویش فتح الله خان اکبر (سپهدار اعظم و رئیس الوزرای دوره قاجار)، وارد تشکیلات عموی خود اکبر خان بیگلربیگی مالک معروف و اجاره دار گمرکات شمال ایران در عصر ناصری شد و اندکی بعد به افتخار دامادی وی نایل آمد و پس از درگذشت نامبرده، یکی از دو وارث ثروت افسانهای اکبر خان گردید. از این تاریخ صادق خان ابتدا با لقب مجیب السفرا و سپس محتشم الملک به یکی از اعیان طراز اول گیلان بدل شد و به واسطه مردمداری و حسن سلوک بسیار مورد توجه اهالی بود. در سلطنت محمدعلی شاه قاجار چندین بار تا آمدن حاکم جدید، اداره امور حکومتی گیلان را عهده دار گردید و ملقب به سردار معتمد شد. نامبرده پس از اعاده مشروطیت و فتح تهران در سال ۱۳۲۷ که صحنه گردانان اصلی آن پسر عموهایش میرزا کریمخان رشتی، عبدالحسین خان سردار محیی، حسن خان عمید السلطان و ... بودند، با فرمان عضدالملک نایب السلطنه رسما به حکمرانی گیلان منصوب گردید. او در سال ۱۳۳۳ (۱۲۹۳) از رشت به نمایندگی دوره سوم مجلس شورای ملی برگزیده شد و در سال ۱۳۳۹ (۱۲۹۹) در کابینه پسرعمویش فتح الله خان سپهدار اعظم رشتی به وزارت پست و تلگراف منصوب گردید.
سردار معتمد در روزگار برآمدن رضا خان سردارسپه تا به سلطنت رسیدن او، به ترتیب در سالهای ۱۳۰۰، ۱۳۰۲ و ۱۳۰۹ از رشت به نمایندگی ادوار چهارم، پنجم و هشتم مجلس شورای ملی برگزیده شد و در اواخر همین دوره در سال ۱۳۱۱ بدرود حیات گفت.
منبع :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قربان شما : شاهین کینگ
3 پيوست (پيوستها)
تصاویری از گیلان ، قطعه ای از بهشت
سلام مجدد ...
این هم 3 عکس متنوع از گیلان . :)
قربان شما : شاهین کینگ
خلاصه زندگي نامه پروفسور فضل الله رضا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در روز يكشنبه 5 ديماه 1293/9صفر 1333 هـ . ق / 27 دسامبر 1914 م در شهر رشت از استان گيلان متولد شد.
در سال 1317/1938م . دورة كارشناسي را در رشتة مهندسي برق از دانشگاه تهران به پايان رساند و در سال 1324/ 1325/1946م. مدرك كارشناسي ارشد خود را در مهندسي برق از دانشگاه كلمبيا كسب كرد وي در سال 1328/1329/1950م موفق به اخذ مدرك دكترا در مهندسي برق از دانشگاه مؤسسه فنون نيويورك گرديد.
در طي سالهاي 1329-1334/1951م - 1955م عضو گروه مهندس برق دانشكده مهندسي مؤسسه فناوري ماساچوست در بستون آمريكا بود و در طي سال هاي 1333- 1347/1955-م 1968م - استاد ميهمان درمؤسسه فناوري مركزي سوئيس (ETH) و در سال 1341 - 1342 / 1963 م . استاد ميهمان در دانشگاه فناوري سلطنتي كپنهاك دانمارك و در طس سالهاي 1347-1353-1969م -1974م استاد ميهمان در دانشگاه كلرادو، در بلندر آمريكا و دانشگاه پاريس فرانسه بوده است تحقيقات و درسهاي مورد علاقه ايشان در زمينه نظريه رياضي سيستم ها و مدارهاي الكترونيكي است.
پروفسور رضا نويسنده چهار كتاب درسي به زبان انگليسي و يازده كتاب به زبان فارسي است كه كتابهاي انگليسي و مقاله هاي علمي ايشان به اغلب زبان هاي زنده دنيا ترجمه شده است پرفسور در طي سالهاي 1346-1348/1967م.1968م. مقام رياست دانشگاه صنعتي شريف و دانشگاه تهران را بر عهده داشت و در طي سالهاي 1348 - 1353/1969م.1974م سفير ايران در يونسكو او نيز در سالهاي 1353-1357/1974- 1978 م سفير ايران در كانادا بود و از سال 1357/1878 م تاكنون استاد دانشگاهاي كنكورد يا، در مونترال در كبك كانادا و دانشگاه مك گيل مونترال كانادا مي باشد. نگارش قسمت هايي از دانشنامة آمريكانا و دانشنامة علم و فيزيك و فناوري (به زبان انگليسي) برعهده پرفسور بوده كه تاكنون چند ويرايش از اين دانشنامه به چاپ رسيده است . پرفسور رضا رئيس افتخاري كنفرانس مهندسي برق ايران استاد افتخاري دانشگاه تربيت مدرس و رئيس انجمن علمي ايرانيان در آمريكاي شمالي (آمريكا و كانادا) رئيس شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي در آمريكاي شمالي و مشاور و همكار فعال تعداد زيادي از انجمن ها و كنفرانس ها در سرتاسر جهان بوده است وي برندة مدال هاي گوناگون و مدارك افتخاري متعدد از موسسه هاي آمريكاي شمالي اروپا و ايران مي باشد كه مهم ترين آن ها از دانشگاه هاي موسسه فنون نيويورك آمريكا، مك گيل كانادا، كشور پاكستان و سازمان انرژي اتمي ايران است و هم اكنون نيز عضو مؤسسه هاي آموزشي و تحقيقاتي A.A.AS.A.M.S و I.E.E.E و I.E.E مي باشد.
پرفسور رضا كه يكي از پايه گذاران نظريه اطلاعات و مخابرات در جهان است . تحقيقات گسترده اي در زمينة نظريه ضرافت شئون و ارسال حداكثر اطلاعات در كانالهاي مخابراتي با حضور نويز، نظريه اطلاعات و فرآينده هاي تصادفي ، سيستم هاي خطي، آناليز عمومي، نظريه سيستم ها و مدارها، نظريه كنترل سيستم هاي پويا، فضاهاي خطي در مهندسي، عملگرهاي خطي ، انتقال و تلفات انرژي در شبكه هاي N دهانه اي انجام داده است. پرفسور بيش از صد مقاله علمي به زبان هاي انگليسي و فرانسوي در مجله ها و كنفرانس هاي خارجي و بالغ بر پنجاه مقالة ادبي و فرهنگي در مجله ها و كنفرانس هاي داخلي و خارجي به زبان فارسي چاپ و ارائه كرده است