-------------
Printable View
-------------
لینک سایت رسمی و به روزنقل قول:
کد:Www.MahdiMirdamad.IR
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود...
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود...
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه...
گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود...
نا محرمی که دیشب با خود سر تو را داشت
وقتی به گوش من زد انگشتر تو را داشت
طفلی که خنده می زد بر این لباس پاره
او گوشوار من داشت من زخم گوشواره
من خار می کشیدم با ناخنی شکسته
او با گل سر من گیسوی خویش بسته
وقتی که شعله افتاد از بام روی معجر
نگذاشت ساربان تا بردارم آتش از سر
من باز ماندم از درد از فرط ناتوانی
او رفت و پیش پایم انداخت تکه نانی
من سخت باز کردم انگشت کوچکم را
او رفت و بین دستش دیدم عروسکم را
دیشب که خواب رفتم یک بار بی عمویم
زنجیر دست و پایم پیچید بر گلویم
از کوفه آمدی و سنگ صبور داری
رنگ محاسنت زرد بوی تنور داری
ای کاش پای حلقت می مرد دختر تو
اری هنوز گرم است رگهای حنجر تو
نا محرمی که دیشب با خود سر تو را داشت
وقتی به گوش من زد انگشتر تو را داشت
نسل جوان را به جهان رهبری
جلوه توحید علی اکبری
هر که هوای رخ احمد کند
در تو تماشای پیمبر کند
میگویند شیشه احساس ندارد ولی من روی شیشه
بخار گرفته نوشتم یا حسین آرام آرام گریست
کوفیان دین دادن و دنیا خریدن مشکل است
زاده شیر خدا را سر بریدن مشکل است
از داغ حسين اشك نم نم داريم
در خانه دل تا به ابد غم داريم
پيراهن و شال مشكي آماده كنيد
ديدار حسين در محرم داريم
سلام خورشیددرخشنده جان است حسین گل غنچه زخم بی نشان است حسین
آنجاکه شهیدعشق ثارالله است خون دررگ جاری زمان است حسین
فرارسیدن اربعین حسینی رابه همه دوستداران آنحضرت تسلیت میگویم
شش ماه فرصت داشت آدم را بسازدبا این زمان کم محرم را بسازدشش ماه...اما نه! همان یک روز بس بودپیغمبری شش ماهه عالم را بسازدحتماً دلیل محکمی دارد که طفلیشش گوشه ای اینقدر محکم بسازدگهواره اش با خود جهانی را تکان دادمنظومه ای اینسان منظم را بسازد[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
معروف کرده مادر خود را، قرار استعیسی دمی این بار مریم را بسازد
فرصت برای کودکی هایش نمانده
این مرد باید ذبح اعظم را بسازدیک روز را با تشنگی سر کرد امافرزند هاجر رفت زمزم را بسازددست پدر تخت سلیمان شد پسر رابر دست بابا رفته خاتم را بسازداین مرد اگر کوچک! علمداری بزرگ استبر نیزه ها رفته پرچم را بسازداینجا غزل هم دست و پا گم کرد، بگذارآتش ردیف اشتباهم را بسوزد...محسن ناصحی
به دوش آن تشنه لب برداشت مشك و گفت اي دل
بياد آر از حسين تشنه لب با من مدارا كن
علي اكبر لبش خشكيده اصغر از عطش در غش
حرام است اين چنين بي مهريت ترك تمنا كن
بدريا پا نهاد و خشك لب بيرون شد از دريا
مروت بين, جوانمردي نگر, غيرت تماشا كن