نقل قول:
اول باید بگم بازم شرمندم کردی و کلی زحمت کشیدی.
وظيفه هست جيگر :چشمك
نقل قول:
من فقط نویسنده ها رو گفتمچرا بیخود شلوغش می کنی.در ضمن منظورم از این که نویسندگی تو خونشون هست ، این بود که به نویسندگی علاقه دارن و به قول شما برای پیشرفت تلاش می کنن.کسی که الان قادر به نوشتن نیست اگر سرش رو هم بزنید نمیتونه بنویسه ، چون نمی خواد بنویسه.
همممم، يادش بخير بچه كه بودم يه بار با اعتماد به نفس كامل رفتم به يه روزنامه فروشي و گفتم : آقا روزنامه كثير الانتشار دارين ؟ فروشندهه هم با كمال آرامش گفت نه نداريم !
حالا ربطش به اينكه شما نوشتي رو نميدونم چيه ولي يهويي دلم اومد كه اينو بنويسم ! :31:
به قول شما برای پیشرفت تلاش می کنن
شايد باورت نشده ولي افرادي كه توي اين كشور تلاش واقعي ميكنن خيلي خيلي كمن ...
باز هم بهت پيشنهاد ميكنم كه اگه اينترنت پرسرعت داري، لينك دانلود مستند راز رو بهت بدم و حتما ببينش كه خيلي درس هاي خوبي به آدم ميده، هرچند كه من وقتي ديدم اكثرا رو ميدونستم و كاش زودتر ميديدم ...
نویسندگی تو خونشون هست
بحث توي خون بودن نيست ... چون تاثير اينجور چيزا زياد نباشه، كمه ...
مثلا هيتلر، يادمه يه جا خونده بودم ( اگه با يه آدم ديگه اشتباه نگرفته باشم ) پدرش نجار بود !
اونوقت بايد هيتلر نجار ميشد ؟ يا اينكه كار با چوب توي خونش بود ؟ طرف اومد شد يكي از بزرگترين مغزهاي دنيا هرچند كه از مغزش بد استفاده كرد
و يا مثلا بيل گيتس كه ميگن پدر كامپيوترهاي جهانه، اون موقع كه بيل گيتس شركت مايكروسافت رو زد، توي هر 100 تا خونه ميگشتي يك كامپيوتر پيدا ميكردي كه اونم طرف يا ميلياردر بود ( اون موقع ميلياردر خيلي خيلي پولدار بود ! بيليونر الان جاي ميليونر اون موقع هست ) يا اينكه رفيق مفيق داشت و كامپيوتر قاچاقي جور كرده بود، بيل گيتس هم شعارش رو با : "هر خانه يك كامپيوتر" شروع كرد و با اين شعار كارش رو خاتمه داد تا جايي كه الان كه كناره گيري كرده ميبينيم واقعا توي ايران كه جهان سوم هم هست توي هر خونه حداقل يك كامپيوتر پيدا ميشه هرچند كه من خيلي از رفيق هامو ميشناسم هركدوم از اعضاي خوانوادش يك كامپيوتر شخصي داره ...
نقل قول:
با این تیکه به شدت موافقم.شاید باورتون نشه ، دلیل علاقه من به نویسندگی این بود که در سال پنجم دبستان برای بار اول که انشا نوشتم معلممون گفت براش دست بزنید و بعد تا ربع ساعت سینجینم کرد که خودم نوشتم یا نه؟
منو ياد يك خاطره انداختي ...
منم يادمه كه پنجم دبستان كه بودم، توي اولين جلسه ي درس انشا، يك انشا نوشتم و خودم توي انشا نقش يك عدد آدامس موزي رو داشتم و خيلي هم قشنگ بود ! بعد از تموم شدن انشا معلمه گفت براش دست بزنيد ولي ديگه سوال پيچم نكرد :31:
نقل قول:
متاسفانه درسته.من خودم عاشق رمان های عشقولانه هستم،اما از نوشتنش خجالت می کشم و فکر کنم اگه اقوام هم نوشته های این شکلیم رو بخونن حسابی از خجالتم در بیان.
همممم، يكي ديگه از مشكلات كشور هاي مذهبي !
توي خارج بچه هه همين كه ميرسه به اول راهنمايي باباهه براش يك دست ژيلت با امكانات كامل ميخره ميگه ديگه بزرگ شدي ! بعدش اگه بچه هه باز هم نگيره چي شده، كم كم پدره بهش ميگه برو دوست دختر پيدا كن و ... !
اما اينجا طرف 25 سال داره اما هنوز دهنش بوي شير ميده متاسفانه !
در مورد اين خجالت هم كه ميگي دركت ميكنم ... فردا صفحه پشت سر آدم ميزارن كه بچه هه توي اين سن ببين چه چيزا نوشته !! واي واي واي !! اين بزرگ بشه چي ميشه !! حالا كسي نيست بهشون بگه خودتون توي اين سن بودين كه از اين بدتر بودين ! ( مخصوصا اون دوران قديم كه شهر پر بود از فساد و ... )
نقل قول:
منم دوست دارم یه همچین چیزی بنویسم.
اميدوارم موفق بشي چون معمولا توي اين سبك ها زياد مينويسن
سبك هاي خاص مثل جادوگري خيلي قشنگن چون تخيلي هستن و خيلي ها دوست دارن در موردش بخونن
مثلا رولينگ يك مدرسه ي جادوگري با كلي استاد و كلا يك دنياي جادويي ساخت و براي همين خيلي جاها خودنم كه نويسنده هاي بزرگ در مورد رولينگ ميگفتن كه رولينگ يكي بود و ديگه رولينگي زاده نخواهد شد
نقل قول:
نخیر؛مثل همیشه عالی بود و به اندازه.
خيلي لطف داري محمد جان ( هم اسمم هستيم :31: )
نقل قول:
فقط ببین ؛ فکر خودت نیستی فکر اون کیبورد بدبختت باش
من از دستگاه هاي جديد استفاده ميكنم كه كافيه فقط فكر كني و اون خودش برات مينويسه :27:
نقل قول:
خیلی باحالی ، دمت گرم ، واقعا گلی.
باحالي از خودته :40::31: