آن گهم از خود بران تا شهر دور
تا در اندازم در ايشان شر و شور
خرابات
Printable View
آن گهم از خود بران تا شهر دور
تا در اندازم در ايشان شر و شور
خرابات
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
انگشتر
چون سليمانى دلا در مهترى
بر پرى و ديو زن انگشترى
میخانه
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
انجمن
در مسند خود رای مده همچو من را
که افسرده دل افسرده کند انجمنی را
طوطی
در پس پرده طوطی صفتم ساختند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
کین
بخت سیه به کین من، چشم سیاهِ یار هم
حادثه در کمین من، فتنهی روزگار هم
لعل
روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ شود از اثر غازه بود
خشت
خشت اول گر نهد معمار کج
تا ثریا می رود دیوار کج
جان
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارن کویش را چو جان خویشتن دارم
تنها