-
ای کاش آن روزها رامی توانستم ز خاطر برکنمدر میان سنگ های سختعمرسیلی هر لحظه ی امواج بادبا تپش های ملامت بار ابرهمچو شبنم های گل های میان سنگ هاخالی از هر رعشه بر اندام هاجز به سیمای گل و جز به نسیمجز به شفافیت پندارهاجز بهفردای کمی نزدیک ترمن نیندیشم به هیچکاش می شد ژاله های پشتمژگانم پناهلحظه ای را سر به بالین افکنندخواب را بر چشم بیمارمدمی مهمان کنندلحظه ای آسوده را در خواب نقاشی کنند
-
حافظه امـ همه چیز را فراموش کرده ! . . .
هرچه سعی کردمـ با Recoveri بازگردانمـ خاطـراتمـ را نشد . . .
امّا . . .
توئی که در Recycle bin بودی . . .
تنــها تو
باز نمـایــان شدی . . . !
-
یک ساعَتــــــــ ـــ ـ افتابـــــ که بتابـَد
خاطِـــره ی همه ی
ان شبـــــــ ــــ ــ های بارانی
از یاد می رود ..
این است حکایتــــِـ ادم ها :
فــــراموشیـــــــــــــ ــــــــــ ـــــ ..
-
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ،
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد،
تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت . . .
-
مي توان غنچه شد و وقت سحر خوش خنديد
مي توان عطر شد و جام تبلور نوشيد
مي توان چشمه شد و از دل تپه جوشيد
مي توان ابر شد و بر سر كيهان باريد
مي توان بيد شد و در نم باران رقصيد
مي توان ژاله شد و رخ اقاقي بوسيد
مي توان دم شد و در ساز دل و ناي دميد
مي توان نغمه شد و در دل صحرا پيچيد
مي توان عشق شد و بر سر عاشق شوريد
مي توان مهر شد و تا ابديت تابيد
-
دیگــَـ ر احتیــ ـاط لازم نیستــــــــ ــــ ـ
شِکستَــنی ها شِـ کـَــ ســـ تـ ــ
هَرطـــــور راحتیـد حَمل کــُـنید ..
مُحکـَــــ ــم باش دِلَـــــــ م .. این دوره آخــــــ ــــ ـر ِ
-
هـمـیـن د و ر و بـر هـا
ر خـت ِ خـسـتـگـی ا م ر ا و صـلـه مـی كـنـم
ر خـت ِ تـنـهـا یـی ر ا ;
چـا ی ِ تـنـهـا یـی ر ا سـر مـی كـشـم
و خـسـتـه ا ز مـا هـی كـه مـی ر و د ،
ا نـتـظـا ر ِ آ مـد ن ِ مـا ه ِ نـو ر ا مـی كـشـم . . . /.
-
بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود
-
از دستگاه پرس نمیترسم
آخرش این که
دست آدم له شود
.
از دستگاه برش اما
بدجور میترسم
این که
انگشتهایم آن سو بمانند
من
این سو ...
--------------
سارا محمدي اردهالي
-
دلتنگی هامان
ته گرفته است,
کنده نمی شود.
افشین اردیبهشت90