-
نازنینم خداحافظ
ببخش من را گر بی بهانه ای تو را به سوی خود خواندم
آن زمانی که بهانه تمام ماندن بود
من فقط جوشیدم
همه حرفی تازه بودند و
من فقط خندیدم
ببخش من را گر هرچه که می آمد با من ، گفتم ...
نازنینم خداحافظ
من تو را می بخشم
اگر باور نکردی آنچه با من بود
اگر حتی ندیدی قطره ای را که برای تو بروی گونه ی تنهایی ام خشکید
یا حتی نفهمیدی چگونه دوستت داشتم ...
نازنینم خداحافظ
نخواهم گفت هرگز نقشی از تو
پیش چشمانم نخواهم ماند
نخواهم گفت هرگز هیچ جایی نیستت در کنج تنهایی من
هرگز نخواهم گفت دیگر نگاهی نیست
آهی نیست
یا از یاد خواهم برد آن حرفی که بر قلبم تو حک کردی ...
نازنینم خداحافظ
یاد آن روز بخیر که به تو می گفتم
(( خداحافظ ولی مردانه باید گفت تاپیوند و ریشه هست پا بر جا
و تا خورشید می تابد
و تا اینجاست دستی و دلی از مرگ بی پروا ...))
نازنینم خداحافظ
میان ما هر آنچه بود ، گذشت
من و تو سوی فرداها روان هستیم
پرید از چشمهایم خواب دیروزت
من و تو ، حال تفسیر میان دو غریبه در جهان هستیم
...
-
من ديدم از سر صبح آسوده هي بوي بال كبوتر و ناي تازه نعناي نو رسيده مي آيد
پس بگو قرار بود كه تو بيايي و من نمي دانستم .
هي دردت به جان بي قرار پر گريه ام
پس اين همه سال و ماه ساكت من كجا بودي
حالا كه آمدي ، حرف ما بسيار ، وقت ما اندك ، آسمان هم كه باراني ست
به خدا وقت صحبت از رفتن دوباره و دوري از ديدگان دريا نيست
سر به سرم مي گذاري ، ها ؟؟؟
-
اشک هایم را ببین سرد است و بی جان نازنین
باختم خود را به چشمان تو آسان نازنین
باز جریان تمام لحظه هایم با تو است
تا ته این کوچه گردی های حیران نازنین
کاش بودی تا ببینی در هجوم بی کسی
باز می خوانم تو را با چشم گریان نازنین
بی تو بودن مرگ من در وحشت تاریکی است
همچو برگی در میان خشم طوفان نازنین
پشت حسرت های سوزان دلی پر تاب و تب
کلبه ای اینجاست دور افتاده ، ویران نازنین
با دو دست شوق ، قلبم کاش میشد می نوشت
پشت پلکت قصه ای از عشق پنهان نازنین
ساده و بی پرده گفتم پر ز احساس وجود
دوستت دارم ، نمی گردم پشیمان نازنین
با تو لبریز از غزل هایی همه پر رمز و راز
بی تو اما واژه هایم رو به پایان نازنین
حرف بسیاران برایم هیچ اما خود بگو
چیست من را پکی این عشق تاوان نازنین ؟
دست بی منت بکش بر بال تنهایی من
می تپد قلبش ولی زخمی و بی جان نازنین
گرچه در فکرت اسیرم ، عاشقانه می رهم
خود شکستی بر دل من قفل زندان نازنین
کاش با نور تو مهتابی ترین مستی من
آسمان تیرگی می شد درخشان نازنین
کاش می گفتی کنون با من که هستم پیش تو
ختم می کردی تو این شعر پریشان نازنین
...
-
نازَكِ من يادت نره حيثيت ترانه اي
براي زنده موندنم قشنگ ترين بهانه اي
تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستيِ منه
با بودنت هيچ غمي نيست خلع لباس دشمنه
-
همچنان در جستجوی عشق تا بیابم
در کنارش بنشینم تا ابد بستایم
تو کجایی که همه پاکی عشق از توست
همه ناباوریهایم با تو خواهد شد سست
تو کجایی که نگاهی به نگاهت بکنم
سیر شوم از هر نگاه دیگری دل بِکَنم
تو کحایی که همه هستی را در منِ دیوانه ببینی
آسمانی بشوی، نه چون مردانِ زمینی
تو کجایی که با هم به تکامل برسیم
نو شویم و پر گشاییم و از اینجا برویم
تو کجایی که صداقت را با تو بشناسم
با سخنهای خود افکارت را من بنوازم
تو کجایی نکند مرا ز یادت ببری
یا که در غمِ نبودم رو به صحرا بروی
تو کجایی نکند جایگذینم بکنی با دگری
خو بگیری نگذیر با عشقهای گذری
تو کجایی که سوختم در سرای نبودت
سر برس لبریز عشقم کن و سیراب وجودت
...
-
تا دیدمت، با چشمهای خیس گفتم
ای کاش هرگز حس نمی کردم همانی
حالا فقط من ماندم و یک پاکت درد
با شیشه ای از بغضهای جاودانی
از مرگ هم بوی ریا می آید اما
دیگر بدم می آید از این زندگانی
پس با صداقتهای قلبم بی حسابی
حالا فقط ،، دیگر نمی خواهم بمانی
-
یک اتاق کوچک
دو انسان
همچون کودک
یک دهان خسته
مثل درهای آزادی
همیشه بسته
یک فکر بی مرز
یک قلب ساده
کمی هرز
یک حس کوتاه
یک زندگی طولانی
یک چهرهء گمنام
یک عشق نورانی
یک صورت گمگشته
آرزویی رفته
بر نگشته
چند مصرع شده نوشته
یک آسمان بارانی
و من فکر کردم تو همانی
تو همانی؟
!چه دنیای بی سازمانی
...
-
يادت مي آيد رفته بودي خبر از آرامش آسمان بياوري ! ؟
نه ري را جان !
نامه ام بايد كوتاه باشد ، ساده باشد ، بي حرفي از ابهام و آينه ،
از نو برايت مي نويسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــكـــن ! ! !
-
نسیم از سرمای تردیدهایش می لرزد
نسیم بهار نیست
اگر چه در پاییز شروع شد
در زمستان اوج گرفت
و در بهار همچنان بر من میوزد...
نه نسیم بهار نیست!
نسیم یاد فراموش شدهء خاطره هاست
بیدار کردن پلکهای به خواب زده ام،
نگاههای طولانی،
و به صدا در آوردن مهر است.
نسیم ستاره هم نیست!
و من این را خوب می دانم
نسیم از طائفهء خوبان است
نسیم شروع یک لجبازیست
غریزهء پنهان در لا به لای خطهای روشنفکریست
نسیم حرفهای نا گفته ام را حدس میزند
می داند.
گاهی هست، گاهی نیست
ملایمت بادی گذرا شاید باشد
نمی دانم!
نسیم هم به سراب آزادی دل بسته است
چون من!
و من...
از ویژگی گذرا بودن نسیم تردید دارم.
که یکی از این روزها
فقط
اینهء خودشناسی که برایم هدیه آورد را
به جا خواهد گذاشت!
...
-
تاریک میشوند تمام نوشته ها
تشییع می کنند دلم رافرشته ها
بی صبرم آنچنان که به آخر نمی رسم
حس میکنم که به جمعه دیگر نمی رسم