نیا لطفا !
می دانم
می آیی لبخند نمی زنی
می میرم ...
Printable View
نیا لطفا !
می دانم
می آیی لبخند نمی زنی
می میرم ...
ای ماه من که ذهن مرا بسته ای به تیر
گاهی بیا و یک خبری از دلم بگیر
درچشم خسته ام، اثری از امید نیست
افتاده ام به حالت اغما ، نگو ...بمیر
امشب که عاجزانه تو را زجه می زنم
دست مرا بگیر در این لحظه ی خطیر
تاکی درانتظار تو هروز سر شود
دارم هلاک می شوم از یأس ناگزیر
حالا ، بیا ، ببین نفسم را بریده است...
شبهای سوت و کور و رهاورد این کویر
آخر چگونه من بپذیرم که رفته ای
دیگر نمی رسی به لبم سیب بی نظیر ...!
حس کرده ای دچار نگاهت شدم ولی ...
چرخی نمی زنی به هوای دلی اسیر
از بس خزان گرفته نفسهای شهر را ...
اردیبهشت ماه مرا کرده پیر ِ پیر
برگرد تازه کن نفس پیر خسته را
گاهی قدم بزن به هوایم در این مسیر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] شاعر : سید مهدی هاشمی نژاد (م-شوریده)
-------------------------------------------------------------
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بـــرآن دلـی کــه قـلبـت ، قفـل ِ بهـانه مـی زد
دیـدی چگـونه هـردم ، دل عـاشقانه مـی زد ؟
از تو همان بهانه: نه . . . راه ِ ما یکی نیست
یادش به خیرکه این دل ،بیچاره چانه مـی زد
درحزن و در فراغت ،دل روزو شب ،دمادم
گیسـوی ِ غصه ها را ،با گریه شـانه مـی زد
تیری زجـنس ِ تـنگی ، می رفـت فـروبه قلبم
تـــا در گِــلِ خـیــالـم ، یـادت جـوانه مـی زد
نــاز و کـرشمـه افـتاد ، تـا انــدکی ز چشمت
رقـیب مثال ِ مرغی، نوک بهر ِ دانه مـی زد
بی قـفل و بی سـپربود ، بی مـن در ِ نگاهت
هـر دم به شهر قــلبت ،دزدی شـبانه مـی زد
آن عـشق ِ بـین ِ مـا را،حاشا نکن که روزی
بـا مـن دلت سخـن هـا،بس شاعـرانه مـی زد
بــر خـط به خـط ِ عـهـدت ،وفــا نـکردی اما
تــیـر ِ جـفایت ای یـار ،دل را نشـانه مـی زد
حــتی خـیـال ِ خــام ِ "دســتـت مـیان ِ دسـتی"
بــر قـامـت ِ دو چشـمم ،اشکی روانه مـی زد
شـکـار ِ غصه بـودم ،درگـیر ِ درد و سـخـتی
یک زخـم تـو بـردل ِ من،یکی زمانه مـی زد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] شاعر : وحید بیاتی
-------------------------------------------------------------
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
" و تو چون مصرع بیتیــــــــ زیبا
سطر برجستــــــه ای از زندگی من هستیــــــــ "
خواستم بگویم کیستم دیدم نگفتن بهتر است
چه سود انکس که با من نمی ماند
همان بهتر که نشناسد مرا
و ان کس که می ماند خود خواهد شناخت
دلمـــــــــــ را که مرور می کنمـــــــ
تمام آن از آن توستــــــــ
نقطهــــــــ ای از آن خودم . . .
برای آن نقطه همــــــ
میخ می کوبمــــــ و
قابــــــ عکس تو را
می آویزمـــــــ
در حضور باد
کلماتم را
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی دغدغه
بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
با تو بی پرده بگویم
که تو را دوست میدارم!!!
تا مرز جنون...
من در تمام عمرم تنها دو بار شاعر شدهام ، یک بار با دیدن تو ، بار دیگر با ندیدنت
سیروس جمالی
اين چه عشقي است
ــــــــــــــــــــ كه در دل دارم
ــــــــــــــــــــــ من از اين عشق
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ چه حاصل دارم
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ ميگريزي ز من و در طلبت
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ باز هم كوشش باطل دارم
منصفانه جدا می شويم ...
تو برای خودت زندگی میکني ،
من برای خودم می میرم ...!