رفتی ، نگاه پنجره ها خیس آب شد
بی تو نفس کشیدن و ماندن ، عذاب شد
با هر نسیم می وزی اما چه فایده
سرمست دیگرانی و قلبم کباب شد
آماج دردهای کس دیگری شدن
باورنکردنی ست که سهمم نقاب شد
دیگر کمر شکستگی ام را کسی ندید
شاعر قلم شکست و سکوت انتخاب شد
ای کاش قبل رفتن وتنها گذاشتن
آنبار فرصتی که برایم خراب شد . . .
حالا درون پیچ خم خود تنیده ام
گم می شوم و خاطره هایت سراب شد
دستی به تو رساندم و افسوس سهم من
از عاشقی ، تلنگر بر یک حباب شد
حالا نگاه کن منم و شعرهای تلخ
شعری که برگ کهنه ای از یک کتاب شد
************************************
با من بمان این لحظه های آخری را
باور نکردم غیر تو من دیگری را
باور نکردم بخت بازی کرد با من
دنیا رقم زد روزگار بدتری را
آن شب کنارت پر زدم تا دم دَم ِ صبح
باور نکردم من چنین خوش باوری را
با خنده هایت غنچه های باغ خندید
از من نگیری خنده ی نیلوفری را . . . !
با گیسوانت شاخه های بید لرزید
تکرار خواهی کرد روز محشری را . . . !
تو بی گمان جا مانده در اعماق قلبی
هرگز نمی بینی چنین عاشق تری را
درمانده گشتم از غزلهای شبانه
هی پاره کردم بیتهای سر سری را
تا آخر این داستان با من بمان چون
باور نکردم رفتن مبهم تری را
امشب خدا حافظ برایم نیست آسان
از دست خواهم داد شانس دیگری را