همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ﻧﯿﻤﻪﺷﺐﻫﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩﺍﯼ، ﺩﻭﺩ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ
ﺟﯿﻎ ﮔﺮﺑﻪ، ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺮﺳﻪﯼ ﺳﮓ، ﺑﺎﻍﻭﺣﺸﯽﺳﺖ ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭﺕ
ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﯿﻞ ﻧﻬﻨﮓ! ﻣﺎﻩ ﮐﺖﺑﺴﺘﻪ، ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯼ ﭘﻠﻨﮓ
ﺳﻄﺢ ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻪﻱ ﺯﻣﯿﻦ، ﺗﺐ ﺟﻨﮓ! ﺿﺠﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﮓ ﺗﻠﺦ ﺍﺧﺒﺎﺭﺕ!
ﺩﺍﻍ ﯾﮏ ﺧﻨﺪﻩﯼ ﭘﻼﺳﯿﺪﻩ، ﺭﻭﯼ ﻟﺐﻫﺎﺕ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺳﯿﺪﻩ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻤﯽ «ﺑﻐﺾ» ﯼ، ﺭﺧﻨﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺕ
ﺧﯿﺮﻩ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻥ؛ ﺗﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻥ؛
ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﻏﻠﺘﺎﻧﺪﻥ؛ ﻗﻮﺱ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﺩﺍﺭﺕ!
ﺳﺎﯾﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﯽﺯﻧﯽ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ
ﭘﯿﻠﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ ﻣﯽﺗﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭﺕ
ﺗﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ، ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ
ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﺼﺮ ﺩﻭﺭ ﺣﺠﺮ ﻣﯽﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺗﻪ «ﻏﺎﺭ» ﺕ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﺻﻔﺮ ﻭ ﯾﮑﯽ، ﺑﻐﺾﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽﺗﺮﮐﯽ
ﺗﻮ «ﯾﺦ» ﯼ ﮐﻪ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ... ﻫﺎﻟﻪﯼ ﻧﻮﺭ، ﮔﺮﻡ ﺁﺯﺍﺭﺕ
ﺟﺴﺪﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﮐﺸﯽ ﻭ ﻃﺮﺣﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ «ﺍﺩﺍﻣﻪ» ﻣﯽﮐﺸﯽ ﻭ
ﺻﻮﺭﺗﮏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﻣﯽﮐﺸﯽ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﯼ ... ﺩﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺎﺭﺕ!
ایمان عباس پی
دلتنگی پیچیده نیست ...
یک دل ...
یک اسمان ...
یک بغض ...
و ارزو های ترک خورده ...
شاید که راه نجات
غرق شدن در دریا باشد
ساحل دور نیست
اما کسی
انتظار نمی کشد
»شهاب مقربین
در آن شهری كه مردانش عصا از كـور می دزدند
همان شهری كه اشـك از چشم، كفن از گور می دزدند
در آن شهری كه خنجـر دسته ی خـود نیز می برد
همان جایی كه پشت از دشنـه ی خون ریز می دزدند
در آن شهری كه مردانش همه لال و زنان كورند
همان شهـری كه از بلبـل، دَم آواز می دزدند
در آن شهری كه نفرت را به جای عشق میخواهند
همانجایی كه نور از چشـم و عقل از مغز می دزدند
در آن شهری كه پروانه به جای شمع می سوزد
همان شهـری كه آتـش را ز اشك شمـع می دزدند
در آن شهری كه زنده مرده و مرده بُـوَد زنده
همان جایی كه روح از تن و تن از روح می دزدند
در آن شهری كه كافر مؤمن و مؤمن شود كافر
همان جایی كه مُهـر از جانماز باز می دزدند
در آن شهری كه سگها معرفت از گربه آمـوزند
همان شهری كه سگها بـره را از گـرگ می دزدند
در آن شهری كه چشم خفتـه از بیـدار بیناتر
همان جایی كه غـم از سینـه غـم ساز می دزدند
من از خوش باوری آنجـا محبت جستجـو كـردم
در آن شهری كه فریاد از دهان باز می دزدند...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و یک روز
یک روز خیلی بد
رفتنم را برای همیشه باور خواهی کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثل یک خاطرهی دور
تلخ و شیرین ولی دور
خیلی دور ...
نیکی فیروزکوهی
صدای پا تو که می روی
و صدای پای مرگ که میاید...
دیگر چیزی را نمیشونم...
رفتم کنارش نشستم
غریب نگاهم می کرد
من اما از سال هایِ دوری گفتم برایش
از صبوری گفتم برایش
نشانش دادم ,
عکس هایی از او
که هنوز نگه داشته بودم
یادگاری هایی که هنوز نگه داشته بودم
گفتم که همیشه چشم به راهش
که انتظارش
گفتم که برای دیدارش
گفتم
گفتم
گفتم
گفتم : چرا چیزی نمی گویی !؟
غریب نگاهم کرد
او
مرا نمی شناخت .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد !
" گاه یک حرف ؛
یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد و
گاه یک حرف ؛
یک عمر آدم را سرد می کند " ...