-
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو ها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
شل كه از راه مي رسه غربت هم باهاش مياد
توي كوچه هاي شهر باز صداي پاش مياد
من غماي كهنمو ور مي دارم كه توي ميخونه ها جا بذارم
مي بينم يكي مياد از ميخونه زير لب مستونه آواز مي خونه
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
گرمي مستي مياد توي رگ هاي تنم
مي بينم دلم مي خواد با يكي حرف بزنم
كي مياد به جرفاي من گوش بده
آخه من غريبه هستم با همه
يكي آشنا مياد به چشم من
ولي از بخت بدم اونم غمه
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
خسته از هر چي كه بود
خسته از هر چي كه هست
راه مي افتم كه برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل هميشه خاليه
باز دلم گريه ي تنهايي مي خواد
بر مي گردم تا ببينم كسي نيست
مي بينم غم داره دنبالم مياد
مستي ام درد منو
ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
...
-
هر دم پي فريبي ، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.
بندي گسسته است.
خوابي شكسته است.
روياي سرزمين
افسانه شكفتن گل هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است.
-
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بستهاند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
باران پرخزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد
من ستاره چكيده ام
از چشم ناپيداي خطا چكيده ام
شب پر خواهش
و پيكر گرم افق عريان بود
رگه سپيد مر مر سبز چمن زمزمه مي كرد
و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد
پريان مي رقصيدند
و آبي جامه هاشان با رنگ افق پيوسته بود
زمزمه هاي شب مستم مي كرد
پنجره رويا گشوده بود
و او چون نسيمي به درون وزيد
-
درويش نمیپرسی و ترسم که نباشد
انديشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
تو را امشب ترنم بر لبت بنشست
تو را امشب ترانه پر صدا خواندست
تو را امشب چراغ و شهر نشناسي
تو را امشب رفيق عشق ديگر هست
-
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
-
تکراری بود کدخدا
-------------
تو مث يه ستاره اي تو شباي شعراي من
با تو ديگه ترانه هام قشنگيا رو رج زدن
خاتون قصه هاي من! بانوي پاك و بي بدل!
پيش كش يه ثانيهته قربونيِ چن تا غزل
گذشته فصل رنگي بازياي عروسكيم
گم شده انگار بي صدا راه عزيزِ كودكيم
منو قايم كن، منو تو چارقد گلدارت بگير
مي ترسم از حضور اين آدم بزرگاي حقير
من كه به جز تو مادرم هيچكي رو باور ندارم
با تو دارم از همة خوبيا سر در مي يارم
-
-
آخه تو جوابه یکی از شعرایه من نوشته بودیش
---------------------
دل من دنبال تو اما دلت ميل به ديگري داره
خودمونيم مث اين كه تو چشات اَجنه و پري داري
چطوري دلت اومد گفتي برو پيشم نمون
مي دونم اسير شدي اسير از ما بهترون
تو كه تو شهر چشات يه عالمه عسل داري
تو دلت قد يه دنيا قصه و غزل داري
-
-
مجمع خوبي و لطف است غدار چو مهش
ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش
دلبرم شاهد و طفلست و به بازي روزي
بكشد زارم در شرع نباشد گنهش
من همان به كه از او نيك نگه دارم دل
كه بدو نيك نديدست و ندارد نگهش
-
شاعری پنجره سکوت رو می شکنه به شعرش
واژه ها بالا میرن تو بغض شب از روی دیوار
اون ور حصار غصه رو به چشم خود می بینن
واژه ها دیگه می مونن همگی راغب و بیدار
-
رخ تو در دلم آمد مراد خواهد يافت
چرا كه حال نكو در قفاي فال نكوست
نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است
كه داغدار ازل همچو لاله ي خودروست
-
تو مرا اي غزل واژه به فردا بسپار
تو مرا اي رخ آيينه سخنها بنويس
تو مرا زمزمه فردا كن
تو مرا سهم اقاقيها كن
تا من ازشعر بگويم
شعر هم از غم من
تا من از عشق بگويم
عشق هم از دل من
كه سحر بال گشايد
غم فردا برود
گل احساس برويد
شعر تا عشق به كام است بماند
قلبها راهي فردا باشد
-
در دل خسته ام چه مي گذرد
اين چه شوري است باز در سر من
باز از جان من چه مي خواهند
برگ هاي سپيد دفتر من
-
نمی دانم چه می شود
هراسی می آيد و آشوبی به جای می گذارد
هيبت مرگ را دارد و ياد زندگی را
سرم را پر می کند از هول
دلم را خالی از شور
-
رفيق همنفس ! اينك نفس كه بي دم تو
نشايد از بن اين سينه بر شود نفسي
نه مرده ايم گواه اين دل تپيده به خشم
نه مانده ايم نشان ناخن شكسته به خون
بخوان تلاش تن ما تو از جراحت جان
نهفته جسم نحيف اميد در آغوش
به قعر شب سفري مي كنيم چون تابوت
-
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي همت كن
و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است
-
تا دوردست منظره دشت است و باد و باد
من بادگرد دشتم و از دشت مانده ام
تا دوردست منظره كوه است و برف و برف
من برفكاو كوهم و از كوه مانده ام
-
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سايه برگي در آب
چه درونم تنهاست
-
تابش جان يافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم ، دشمن اين ژنده شدم
صورت جان وقت سحر ، لاف همی زد ز بطر
بنده و خربنده بدم ، شاه و خداونده شدم
-
موي سپيد را فلكم رايگان نداد
اين رشته را به نرخ جواني خريده ام
-
مرغ خزان دیده به بستان رسید
تشنه به سرچشمهی حیوان رسید
مرده دل از حال پریشان خویش
زنده شد از دیدن خویشان خویش
-
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
-
ترکـيب پـياله اي که در هـم پـيوست
بـشکـستن آن روا نـمي دارد مست
چـندين سر و پاي نازنـين از سر دست
بر مهـر که پـيوست و به کـين که شکست
-
تا سواد قريه راهي بود
چشم هاي ما پر از تفسير ماه زنده بومي
شب درون آستين هامان
مي گذشتيم از ميان آبكندي خشك
-
کس نامد از آن جهـان که پرسم از وي
کاحوال مسافران دنـيا چون شد
-
در آن آسود بي تشويش گاهي
دو دشمن در كمين ماست ، دايم
دو دشمن مي دهد ما را شكنجه
-
هـرگه که بنفشه جامه در رنگ زند
در دامن گل باد صبا چـنگ زند
هـشيار کسي بود که با سيمبري
مي نوشد و جام باده بر سنگ زند
-
دو ، اينك ، سومين دشمن ، كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين ، بي رحم ، بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
-
تـا زهـره و مـه در آسمان گـشت پـديـد
بهـتر ز مي ناب کسي هـيچ نـديـد
-
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من ، سودای من ، از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا می شناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تو را می شناسم
دیگر ای برگشته مژگان ، از نگاهم رو نگردان
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته
این همه آشفته حالی، این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو، از تو دارم ، از تو دارم
-
مي بـر کـف من نه که دلم در تـاب است
ويـن عـمر گـريـز پاي چون سيـماب است
دريـاب که آتـش جواني آب است
هـشـدار که بـيـداري دولت خواب است
-
تو را دوست دارم
در اين باران
مي خواستم تو
در انتهاي خيابان نشسته
باشي
من عبور كنم
سلام كنم
لبخند تو را در باران
مي خواستم
مي خواهم
تمام لغاتي را كه مي دانم براي تو
به دريا بريزم
دوباره متولد شوم
دنيا را ببينم
رنگ كاج را ندانم
نامم را فراموش كنم
دوباره در آينه نگاه كنم
ندانم پيراهن دارم
كلمات ديروز را
امروز نگويم
خانه را براي تو آماده كنم
براي تو يك چمدان بخرم
تو معني سفر را از من بپرسي
لغات تازه را از دريا صيد كنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بميرم
تا زنده شوم
احمدرضا احمدي
-
مي توان هر لحظه هر جا عاشق ودلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
...
-
کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتم؛
.کاش من هم جان از غم بیقراری داشتم
،تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی زمهر
.کاش چون آیینه، بر صورت غباری داشتم
!ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است
.کاش جان می دادم، اما انتظاری داشتم
شاخه عمرم نشد پرگل که چیند دوستی؛
.لاجرم، از بهر دشمن، کاش خاری داشتم
خسته و آزرده ام از خود گریزم نیست؛ کاش
.حالت از خود گریز چشمه ساری داشتم
- نغمه سرداده در کوهم: به خود برگشته ام
کی به سوی غیر خود راه فراری داشتم؟
محنت و رنج خزان این گونه جانفرسا نبود
.گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم
:تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
!اعتبار از پایه بی اعتباری داشتم
:پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود
.چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
:وای، سیمین! حاصلم زین سوختن افسردن است
...همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم
...
-
میروم کوه به کوه صحرا به صحرا....بپرسم اختیارت را که دارد2
-
اينك موج سنگين گذرزمان است كه در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چون جوبار آهن در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چو نان دريائي از پولاد و سنگ در من مي گذرد
***
در گذر گاه نسيم سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سايه سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
در گذرگاهت سرودي دگر گونه آغاز كردم
***
من برگ را سرودي كردم
سر سبز تر ز بيشه
من موج را سرودي كردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودي كردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودي كردم
پرتپش تر از دل دريا
من موج را سرودي كردم
پر طبل تر از حيات
من مرگ را
سرودي كردم
-
من همه دستای پاکو....همه اعتبار خاکو....ظهر و سینه ی هلاکو...همه را.همه را..به تبسم های شیرین تو میبخشم یار