آوردهام شفيع دل زار خويش را
پندي بده دو نرگس خونخوار خويش را
ايدوستي که هست خراش دلم از تو
مرهم نميدهي دل افکار خويش را
امير خسرو دهلوي
Printable View
آوردهام شفيع دل زار خويش را
پندي بده دو نرگس خونخوار خويش را
ايدوستي که هست خراش دلم از تو
مرهم نميدهي دل افکار خويش را
امير خسرو دهلوي
ای خوش اول مست، کی بیلمز غمی-عالَم نه ایمیش،
نه چکر عالم اوچون غم، نه بیلر غم نه ایمیش
بیر پری سیلسیلهیی-عشقینه دوشدوم ناگه،
شیمدی بیلدیم سببی-خیلقت-آدم نه ایمیش.
مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی
ترجمه:
خرم آنکس که نداند غم عالم چه بوَد
غم دنیا نشناسد، نه که خود غم چه بوَد
ناگهان بندی زنجیر نگاری شدهام
حال دانم سبب خلقت آدم چه بود
ش
شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم
اخگر دلزندهام، محتاج دامان نيستم
شبنم خود را به همت ميبرم بر آسمان
در کمين جذبهي خورشيد تابان نيستم
صائب تبریزی
مریخ سلاح چاوشان تو برد
گوی تو زحل به پاسبانی سپرد
در ملکت تو چه بیش و کم خواهد شد
گر چاوش تو به پاسبان برگذرد
انوری
دلم ز پاس نفس تار ميشود، چه کنم
وگر نفس کشم افگار ميشود، چه کنم
اگر ز دل نکشم يک دم آه آتشبار
جهان به ديدهي من تار ميشود، چه کنم
صائب تبریزی
مالی که ز تو کس نستاند، علم است
حرزی که تو را به حق رساند، علم است
جز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
شیخ بهائی
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
از کمين تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
صائب تبریزی
تربیت چیست؟ آنکه بی گه و گاه
داریاش از نظر به غیر نگاه
بگسلی خویش از هوا و هوس
روی او در خدای داری و بس!
جامی
ساقيا! بده جامي، زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب جسماني
بهر امتحان اي دوست، گر طلب کني جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل ماني
شیخ بهایی
یاران گذشته بس که کردند
تاراج عبارت و معانی
شد تنگ فضای نظم بر ما
فریاد ز سبقت زمانی
فضولی