-
سلام
leuven جان واقعا دمت گرم....... مرسی به شما و عشقتون نسبت به سهراب سپهری.......
خداییش سهراب اخرشه!
-------------------------------------
من با اخرین حرف شعر saye خانم شروع میکنم.......
براي چشمانت
هوا ترست به رنگ هواي چشمانت
دوباره فال گرفتم براي چشمانت
اگر چه كوچك و تنگ است حجم اين دنيا
قبول كن كه بريزم به پاي چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز ياد خواهي برد
اگر چه خوانده ام از جاي جاي چشمانت
دلم مسافر تنهاي شهر شب بو هاست
كه مانده در عطش كوچه هاي چشمانت
تمام آينه ها نذر ياس لبخندت
جنون آبي در يا فداي چشمانت
چه مي شود تو صدايم كني به لهجه موج
به لحن نقره اي و بي صداي چشمانت
تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي
در انتظار چه خاليست جاي چشمانت
به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون
به انتهاي خود و ابتداي چشمانت
من و غروب و سكوت و شكستن و پاييز
تو و نيامدن و عشوه هاي چشمانت
خدا كند كه بداني چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعاي چشمانت
از مریم حیدر زاده
-
تمام سينه ها عريان
تمام چهره ها خونين
تمام دست ها خالي
تمام چشم ها غمگين
به خاك مسلخ افتادند
در اين صحراي خونباران
برادرها جدا از هم
پدرها بی پسرهاشان
تو ای تن خفتهء گمنام
بخواب اكنون كه بسياري
لا لا لا لا ، لا لا لا لا
بخواب آري كه بيداري
در اين ويرانه خاك تو
كه شد يك باره چون صحرا
به يادت باغ مي سازند
برادرهای فرداها
به سوگ تو در اين مقتل
كدامين مويه و شيون
سكوت خشم در خانه
هجوم مرگ در برزن
...
-
نقس نفس تنگی دارم
یه حس دلتنگی دارم
پرنده باز کوچه ام
معشوقه ی سنگی دارم
دلش شبیه آهنه
کبوترا رو می زنه
اسیر سنگ دستشه
هر کی پرنده ی منه
خون ستاره می چکه
از شب سقف آسمون
پرنده گریه می کنه
تو باغ خشک خونمون
پرنده های بی زبون
ستاره های بی نشون
چه قسمت شومی داره
پرنده باز مهربون
پرنده ها رو دست نزن
بیا بزن این همه من
این همه من که عاشقم
جای کبوترا بزن
نبض نفس نمی زنه
صدای دست دشمنه
نشسته روی بوم شب
ستاره ها رو می شکنه
عروسک سنگیه من
درد نفس تنگی من
بسه دیگه آتیش نزن
به حس دلتنگی من!
-
نپيچون مارو ديگه ما كه ختم روزگاريم
نسوزون ما رو ديگه ما با تو كاري نداريم
چشاتو خمار نكن ميدونم بازم فريبه
باز منو دور ميزني واي دلم چقدر غريبه
اسممو صدا نكن كه صدات يه عزابه
هي به من نگاه نكن موج اين دريا سرابه
...
-
همه دشمنند و بد سر، كه زنند حلقه بر در
به رخ حسود مگْشا، در اين سرا و بنشين
چو حيا كنم حذر كن، به ملامتم نظر كن
كه ز سبز جامه چون گل، به صفا درآ و بنشين
شنوند اگر خروشم، تو به بوسه كن خموشم
نفسي مكن لب خود ز لبم جدا و بنشين
چو ز دست رفته باشم، ببر تو خفته باشم
تو به خنده گو كه كامم ز تو شد روا و بنشين
نه، من اين نمي توانم، كه به شرم بسته جانم
تو به خانه ام گر آيي، به حيا گرا و بنشين.
...
-
نكنه يادت رفته باشه يه روز و روزگاري بود
واسه شباي بي كسيت عاشق بيقراري بود
نكنه كه وقتي نبودم دل به كسي باخته باشي
دلي كه بهت هديه دادم نكنه دور انداخته باشيش
-
شد آغاز سخن از دفتر دل
ز دل افتاده ام در كار مشكل
...
-
سلام
لبخند زدي و آسمان آبي شد
شبهاي قشنگ مهر مهتابي شد
پروانه پس از تولد زيبايت
تا آخر عمر غرق بي تابي شد
-
سلام
ـــ
در ميان من تو فاصله هاست.
گاه مي انديشم،
ـ مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري!
...
-
يه روز سراغ تو ميام
با خنجري تشنه واسه سينه داغ تو ميام
مي ميرم و مي سوزم از اين حيله و نيرنگ تو
مگه چه كردم با دلت ؟
عمري بودم تو چنگ تو ...