یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست
مُشک از چین زلف میافشاند
آه از ناف آهوان برخاست
چشم جادوش آتشی در زد
دود از مغز جادوان برخاست
Printable View
یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست
مُشک از چین زلف میافشاند
آه از ناف آهوان برخاست
چشم جادوش آتشی در زد
دود از مغز جادوان برخاست
تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمی باشد
در اين زمانه كه كس خواستن نمي فهمد
به عشق،اين لغت خورده پشت پا خوش بود
و يك نفر كه از اول كنار خود مي مرد
به مرده بودن خود پشت زنده ها خوش بود
چه چاره باز اگر هم دعا اثر نكند
كه قوم نوح به اميد ناخدا خوش بود
و من ز حسرت يك شعر خوب مي گويم
و شاعر يكه به اين شعر واژه ها خوش بود
درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش مصلحان را غم یادگار ما را
ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را
ارزانتر از کسي به کسي مي فروشيم
تشنه نگاه داشته اي تا بنوشيم
آه اي عميق باورم از چشمهاي تو
آخر چگونه بگذرم از چشمهاي تو
ولیّ کبریا را سر بریدند
امام اولیا را سر بریدند
گواهی می دهم با کشتن تو
تمام انبیا را سر بریدند
دیگر به زیر سایه این گنبد کبود
غیر از خودش! خودش و خدا هیچ کس نبود
دیگر کسی نبود کنارش ولی هنوز
این زن برای "هیچ کس"اش شعر می سرود!!
امروز روز هفتم مرداد سال قبل
تقویم هم کلافه شد از این همه رکود
کبریت می زند به دو تا چشم کاغذی ت
عکسی که دست های تو بر شانه هاش بود
تنهاست قلب خسته اش وُ " تیر" می کشد
دیگر اتاق پر شده از حلقه های دود
چیزی درون مردمک اش برق می زند
خواهد پرید سمت خودش زودِ زودِ زود...
□□
دست تو دور گردن او حلقه...نه نشد
حتی طناب معرفتش بیش از تو بود!!!
در يک غزل تموج و در يک غزل درنگ
گاهی شبيه چشمه و گاهی شبيه سنگ
گاهی چنان وسيع که انگار آسمان
گاهی چنان گرفته که انگار ابر تنگ
تنها تويی مخاطب اين روح بی قرار
معشوق ناگزير غزل های رنگ رنگ
گفته بودی چرا محو تماشای منی
انچنان که مژه برهم نزنی
مژهبرهم نزنم تا زدستم نرود
نازه چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی
یک سراغ ساده هم از من نمی گیرد کسی
غرقه گشتم در درون موج های حادثه
از برای یاری من بر نمی خیزد کسی
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشکهاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش کودکیام
پر ز عطر نفس شببوهاست
تو گلبرگی بباغ یاس بودی
و عطری از گل احساس بودی
تو رنجیدی از این بی مهری من
ندانستم که تو حساس بودی
یکی دید روبهی بی دست و پای
فرو ماند در لطف وصنع خدای
که چون زندگانی به سر می برد
بدین دست و پا از کجا می خورد
در شاعری شروع نخستين من تويی
با هر غزل غزال تر، آوردمت به چنگ
می خواهمت عزيز تر از هر چه آرزوست
ای آرزوی گمشده ، ای حسرت قشنگ
گویند که در خانه دل هست چراغی افروخته
کهاندر حرم افروختنی نیست
تو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید
چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید
دوستان سلام
در دل من هر روز غمی تازه میروید
ز آنها هر روز دل ناله ای نو میگوید
این غم و دل مرهم ندارد جانا
بیا تو مرهم باش بر دل که غصه میروید
دقیقه های بی تو پرنده های خستن
آیینه های خالی دروازه های بستم
نرفته بودی جاده پر از ترانه
کوچه پر از غزل بود به سوی تو روانه
اگه نرفته بودی گریه من رو نمی برد
پرنده پر نمی سوخت آینه چین نمی خورد
اگه نرفته بودی و اگه نرفته بودی
یا در غم ما تمام پیوند
یا رشتهی عشق بگسل از ما
مگریز ز ما اگرچه نامد
جز رنج و بلات حاصل از ما
ای برگ ها
از باد بپرسید
کدامتان اولین برگی خواهید بود که فرو خواهد افتاد
دختران را بی حجابی ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بودد ختر حجب حیا غر تی نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتی نبودمرجعیت مظهر تکریم بود .......................حکم او عالمی را تسلیم بودیک سخن بود و هزاران مشتری............ ان هم از لوث قرائت ها بریوای که در سالهای سیاه دوهزار................کار فرهنگی شده پخش نوارذهن صاف نوجوانان محل.............................پر شد از فیل های مبتذلپشت پا بر دین زدن ازادگیست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگیستاخر ای پرده نشین فاطمه.......................... تو برس بر داد دین فاطمه
بی تو منکر ها همه معروف شد ..........کینه توزی با ولی مکشوف شد
در به روی رشوه گیران باز شد.................. دشمنی با نائبش اغاز شدبی تو دلهامان به جان امد بیا.................... کاردها بر استخوان امد بیاگوش کن اینک نوای جنگ را ........... قصه ای از شهر بعد از جنگ را
قصه ای پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطرابقصه ای پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطرابقصه شهری که غرق درد بود.................. اتش شهوت درونش سرد بودشهر ما شب های خیبر یاد داشت............. رمز یا زهرا وحیدر یاد داشتشهر ما همت درونه سینه داشت........... با شهادت انس از دیرینه داشتشهر ما روح خدا در دست داشت...... صد هزاران عاشق سرمست داشتناگهلن این شهر ما بی درد شد ................. اتش غیرت درونش سرد شد
حال راز ها در شهر قصه چپ شد.......... .... پوشش خاکی لباس رپ شدهدیگر از جبه در ین جا رنگیست.......... دیگر ان حال و هوای جنگ نیست
یا خمینی ای خلیل بت شکن ...................خیز و بنگر فتنه های شهر من
جبهه و یاران من گم گشته اند............... غرق در نسیان مردم گشته اند
پس چه شد یاد پرستوهای جنگ؟................ یاد جبه یاد ان خونین تفنگشهر من حجب و حیایت پس چه شد ............ ناله مهدی بیایت پس چه شد
ای بسیجی کو صفای جبهه ها ؟................. کفر نگویم کو خدای جبهه ها ؟ای جماعت ناله ام را بشنوید..................... درد چندین ساله ام را بشنویدای شما ان سوی اتش رفتگان................... ای شما اغئش لیلا خفته گانبنگرید این لکه های ننگ را.................... فتنه های شهر بعد از جنگ راعدهای با نامتان نان می خورن............. ای شهیدان خو نتان را می خورنجنگ رفت و شهر ما تاریک شد.................. راه وصل عاشقان باریک شدشما رفته مردم ریایی شدند.......................... و بر خی دگر شیمیایی شدندنه ان شیمایی که در جنگ بود بود............. نه ان گاز سمی که بی رنگ بود
همانانی که رنگ ریا می زنن......................... و بر سینه سنگ خدا میزنند
همانانی که یادی زبن می کنن....................... فضا را پر از ادکلن می کننبه یک چک رشوه خور میشوند.................. به یک حکم مسئول کل میشوندهمانانی که در بی حجابی تکند........................ سزاوار یک قبضه نارنجکندبه سنگ تحاجم محک می شوند..................... و مثل عروسک بزک میشونداز اینها بپرسد که مهارن کجاست....... شلمچه حلبچه فاو و مریوان کجاست؟از اینها بپرسید همت کیست ؟................ از ای ن ها بپرسید باکری که بود ؟این از این ها بپرسید که بابایی که بود...... رجایی حسنپور اللهیاری که بود ؟کسی فکر گلهای این باغ نیست................ کسی مثل ان روزهای داغ نیستهمه ناگهان عافیت خو شدند................. و یک شب از این ر به ان رو شدندکسی بر شهیدان سلامی نگفت......................... رضای خدا را کلامی نگفتبیایید که مردم بهتر شویم........................... در این ابشار خدا تر شویم
بیایید تجدید پیمان کنیم................................... نگاهی به قبر شهیدان کنیم
مست جاویدان شو و فانی بباش
تا شوی جاوید آزاد از تعب
چون تو آزاد آیی از ننگ وجود
راستت آن وقت گیرد حکم چپ
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
شبو از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای گریه های آخر من
ناله از درد مكن
اتشي راكه در آن زيسته اي سرد مكن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازين عشقُ سرافراز بمان
راه عشق است كه هموار شود از خون رنگ
دل ديوانه تنها دل تنگ
گلم خوبم تمام هرچی دارم
بذار سر روی شونه هات بذارم
تمام خواسته ی من از تو اینه
خودت میدونی خستم نا ندارم
چشام لبریز بارون راه ابره
ببین خونه بدونت عین قبره
نمی دونم چه جور بگم می خوامت
سکوتم نه شکایته نه صبره
یه لحظه با تو ، به دنیا نمیدم
با تو تا آخر رویا رسیدم
همه دنیا پی خودم می گشتم
خودی تر از تو عاشق تر ندیدم
ماند زين غربت چندي به دغا ياوه ز من
بيل و داس و تبر و چارق و پاتاوه ز من
يله گاو و شخ و شخم و رمه از من، هيهات
من غريب از همه ماندم، همه از من هيهات
تو زیبایی تو همرنگ بهاری
تو روح عاطفه در توشه داری
منم صیاد چشم آهوانه
تو آن زیباترین صید وشکاری
مث آینه رو به رومی که چشات به من میخنده
ولی اینطرف تو آینه دو تا چشم تر کشیده!
تو چشات عسل فروشه ولی میشنوی یه روزی
یه نفر به یاد چشمات شوکرانو سر کشیده!
يه پرنده کنج باغچه روی خاک افتاده اون روز
هيشکی باورش نميشه اون پرنده پر کشيده .. ...
هزار جهد کردم که یار من باشی
مراد بخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده ی شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امید وار من باشی
یک نفر هست که از پنجرهها
نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم میماند
دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی
که در وی خوشدلی را نیست جایی
دل مسکین چرا غمگین نباشد؟
که در عالم نیابد دلربایی
یا غیاث المستغیث یا اله العالمین
جملهی شب تا سحر بر درگهش افغان ماست
آن چنان خلوت که ما از جان و دل بودیم دوش
جبرئیل آید نگنجد در میان گر جان ماست
تو پاکی مثل دریایی تو ای مرد
همیشه در دل مایی تو ای مرد
اگر چه رفتی و از ما جدایی
برامان باز مولایی تو ای مرد
جدی ؟نقل قول:
تو پاکی مثل دریایی تو ای مرد
همیشه در دل مایی تو ای مرد
اگر چه رفتی و از ما جدایی
برامان باز مولایی تو ای مرد
لا اقل میذاشتی چند صفحه بشه بعد این رو میگفتی.
دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش، توانگر و درویش است
نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ
نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است
تا دلم را هوای باطل بود
جانم از ذوق عشق عاطل شد
چون ز سیمرغ دید شهپر عشق
همچو داود میزند در عشق
قدیمی و طلا چاپی تو ای دل
میان عاشقان تاپی تو ای دل
صدایت رونق تالار عشق است
مگر موسیقی پاپی تو ای دل
به علت مسائل و دلایلی منطقی فعلا" در مشاعره شرکت نمیکنم ... موفق باشید
نقل قول:
وای به خدا حواسم نبود ، تاپیک رو باز گذاشته بودم . این شعر رو یاد داشت کردم . یه هو دیدم رفته رو ت ! به کلی یادم نبود از همین تاپیک نوشتم !
اسمایل شرمساری :31:
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
دریغا! روزگار نوش بگذشت
ندیمم بخت بود و یار ساقی
بلیت ان صبحی بالبلایا
الاق مرور ایام التلاقی
يله گاو و شخ و شخم و رمه از من، هيهات
من غريب از همه ماندم، همه از من هيهات
آيش سالزد از غربت من باير ماند
چمن از گل، شجر از چلچله بي زاير ماند
سالها بي من مسكين به عزيزان بگذشت
به حمل بذر نيفشاندم و ميزان بگذشت...