ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
Printable View
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
اینجا صفحه اخرش کدومه؟
اسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند.
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
فتادم در ميان دام دلبر
شدم از جملۀ خدّام دلبر
شود آيا که من سيراب گردم
زجام مي به دست و جام دلبر ؟
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تو نور آسمان و هم زمینی
به هر قلبی یقینا هم قرینی
پناه بی پناهان بارگاهت
به پهلوی فروتن ها نشینی
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شیفتهی حلقهی گوش توام
سوختهی چشمهی نوش توام
ماهرخ با خط و خال منی
دلشدهی بی تن و توش توام
من از روییدن خار بر سر دیوار
دانستم که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها.
از آن روزی که در پیشم نشستی
مرا با بندهای عشق بستی
همیشه از خودم می پرسم ای یار
تو اصلا از کجایی و که هستی
یارا یارا گاهی دل مارا به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن اهی روشن کن
نی باغ به بستان نه چمن میخواهم
نی سرو و نه گل نه یاسمن میخواهم
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن
من باشم و آن کسی که من میخواهم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
تو بلندی عظیم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم
تا که سر زیر پای تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم
تا چنین هستیی حجابم بود
آن ز من بود رخت بربستم
ما را رها کنید از این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب
باور نکنند اگر به نطق آرم
امروز بدین صفت که من هستم
نه موجودم نه نیز معدومم
هیچم، همهام، بلند و پستم
عطار درین چنین خطرگاهی
تو دانی و تو که من برون جستم
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و اسان میرسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم هستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رهم و شتابان میرسد
پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم
ملکی که هیچ سلطان حاصل ندید خود را
کردی به چشم زخمی تو دلفروز حاصل
وان راستی که کَس را هرگز نشد مسلم
زلف تو کرده آن را پیوسته کو ز حاصل
پرده دریدن تو پیوند کی پذیرد
عطار را گر آید صد پرده دوز حاصل
من که از ل شعر ندارم کسی داره؟
لگام جان ودل گر او بگيرد
دلم با درد و رنجش خو بگيرد
اگر در نيم روز عمر دنيا
نشيني در برش ، دل بو بگيرد
در عشق تو هر که نیست قلاش
دور است به صد هزار فرسنگ
قلاشان را درین ولایت
از دار همی کنند آونگ
عشقت به ترازوی قیامت
دو کون نسخت نیم جو سنگ
گل علم وتعهّد را بجوئيم
همان گل را چو « جابر » ها ببوئيم
که عجز و ناتواني را ز الباب
به آبِ اتّکا بر خود بشوئيم
بچه ها توی بعضی از پستا اشتباه دارید مثلا دل تنگم در جواب شعر من اشتباهی با یه حرف دیگه شعرو گفت و همچنین این اشتباهو بیداستار هم مرتکب شد.لطفا دقت کنید
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
دلا در سر عشق از سر میندیش
بده جان و ز جان دیگر میندیش
چو سر در کار و جان در یار بازی
خوشی خویش ازین خوشتر میندیش
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
ای بیابانگرد بی کس ! گر زغربت، روزها
دربدر در کوه و در صحرا شدی، من با توام
در شب سرد زمستان، روح من در کومه هاست
چون اسیر لشکر سرما شدی، من با توام
مرا آوای غمها زیر کرده
زمین گیر غم بی پیر کرده
هما وای دلم آیا کسی هست
که یاد قلۀ پامیر کرده؟
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
دلم به حس صميمانه ي دعا خوش بود
به لحظه هاي قشنگ خدا خدا خوش بود
كسي كه ماند براي هميشه كنج خودش
به درك مبهم مفهوم انزوا خوش بود
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت ز غمزه مارا خون خورد و می پسندید
جانا روا نباشد خونریز را حمایت.
تو را با لهجه گل های نيلوفر صدا كردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جست وجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بين گل هايی كه
در تنهاييم روييدند با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترين موج تمنای دلم گفتی: دلم حيران و سرگردان چشمانيست رويايی!
و من تنها برای ديدن زيبايی آن چشم تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها كردم
اين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
چشم هايم را به روی اشكی از جنس غروبي ساكت و نارنجی خورشید وا کردم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت
حالیا خانـه برانداز دل و دین من اسـت
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
تنگدل ماندی، که دل یک قطره خونست
عالمی در عالمی میبایدت
تا که این یک قطره صد دریا شود
صبر صد عالم همی میبایدت
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بذاری
می بینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم
بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه
اینه تنها یادگاری
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو قبله گاه باور چندین طلوع سبز
معبود بی نیاز هزاران صنوبری
می خوانمت به نام غریبه به نام خویش
می خوانمت به نام سزاوار دیگر ی