یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل میذلره
مریم ،
همون کسی که بیشتر از همه دوست داره
Printable View
یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل میذلره
مریم ،
همون کسی که بیشتر از همه دوست داره
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می پنداری
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود
...
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گریست
بی بادۀ گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست
تنگ غروب است
و دلتنگی
بسان حزن گویای حیاط مدرسه ای تعطیل
روح را
به سوی غربت مجهولی می خواند
و هزاران کلام ناگفته
در هجوم یادها
به یک آه ... بدل می شود
تا شمع گونه
از فراز خویش
فرود اید
...
در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
بر گرد ماهش میتنم بیلب سلامش میکنم
خود را زمین برمیزنم زان پیش کو گوید صلا
ای چرخ فلک خرابی از کینۀ تست
بی دادگری شیوۀ دیرینۀ تست
ای خاک اگر سینۀ تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینۀ تست
تو را باید کجا پیدا کنم, اخرکجا امشب
که همچون بوی گل ,گمگشته ای در کوچه ها امشب